صفحه خواندنی ها را از اینجا دنبال کنیدسید محمد موسوی عراقی (متولد 31 مرداد 1366 در شهر دزفول) بازیکن والیبال
اهل ایران است. مدافع رو تور لقب گرفت. سید محمد موسوی به دلیل پسوند
خانوادگی که دارد مدت ها همه فکر می کردن که اصالتا عراقی می باشد و حتی در
این باب رسانه های عربی به این قضیه دامن زدند تا اینکه وی با بیان اینکه
اصالت او اراکی بوده و به سبب مشکلات به دزفول مهاجرت کرده و به جای پسوند
اراکی عراقی به او اطلاق شده است.
پدر محمد موسوی معلم ورزش بوده
است ولی حالا بازنشسته شده و مادرش خانه دار است. محمد موسوی دو تا خواهر
دارد که هر دو تا والیبالیست هستند. وی چهار سال پیش دزفول را به مقصد کرج
ترک کرد و در حال حاضر در منطقه عظیمیمه کرج زندگی می کند. محمد موسوی
والیبال را از سوم ابتدایی زیر نظر پدرش شروع کرد. پدرش اولین مربی اش بود.
سال 1377 بود که محمد با تیم دانش آموزان خوزستان در مینی والیبال کشور
(شهر رامسر) شرکت کرد. آن موقع کلاس پنجم ابتدایی بود. این گفتگو را
بخوانید:
به خاطر پدردر
سن 9 سالگی بود که برای اولین بار به توپ والیبال دست زدم قبل از اون
والیبال رو می دیدم. چون پدرم والیبال بازی می کرد. در سن 9 سالگی اولین
بار خواستم باهاشون بازی کنم و در اولین حضوری که تو زمین داشتم تونستم شمه
هایی از والیبال رو نشون بدم و با والیبال ارتباط برقرار کنم. از اونجا
بود که خانواده من بیشتر از خودم والیبالم را دنبال کردند که من می تونم
این کار را انجام بدم و خدارو شکر موفق شدم.
مرد سفرسه
پاسپورت را پر کرده ام. حدود 100 سفر رفته ام. از شانزده سالگی هم در سفر
بوده ام، البته بعضی کشورها را چند بار دیده ام. مثلا پنج بار به ژاپن رفته
ام. خاطرات زیادی از این سفرهای دارم.
ویژگی های من!تا
دلت بخواهد شلخته هستم. اما اخلاق خوب هم می گویند دارم. از نظر مادران،
پسرها فرشته هستند. شاید اگر از مادرم بپرسید بگوید مهربان و خوش برخورد
هستم. البته مادرم همیشه می گوید باید با مردم خیلی بهتر از این برخورد
کنم. شلخته بودنم شاید از نظرم مادرم اخلاق بدی نباشد!!
چینی ها سرم کلاه گذاشتندوقتی
از چیزی خوشم بیاید آن را می خرم. مثلا در چین از یک ماشین اسباب بازی
بزرگ خوشم آمد، گفته بودند جنس چینی نخرید، اما خوشم آمده بود. حدود هزار و
چهارصد دلار پول دادم و آن را با هزار مشکل به ایران آوردم. در تهران
هرکاری کردم روشن نشد. خلاصه هیچ استفاده ای از آن نکردم. البته دوستش
دارم. یک ماشین مسابقه خوب و خوشگل است.
مردمی باشهمه
مردم انتظار دارند که ما مردمی باشیم. این اصطلاحی است که زیاد می شنوم.
یک بار نزدیک نیم ساعت در فرودگاه با مردمی که به استقبال ما آمده بودند،
عکس می گرفتیم. بعد از نیم ساعت می خواستم بروم سوار ماشین شوم، تازه یک
نفر آمد عکس بگیرد و از من خواست بمانم و سریع گفت «آقا مردمی باش!» مردم
دوست دارند با آنها صمیمی باشیم. خیلی خوب است اما گاهی هم مردم باید ما را
درک کنند که اگر یک روزی جایی نتوانستیم آن طور که شایسته است وقت
بگذاریم، ناراحت نشوند. خود من به شخصه سعی می کنم همیشه با احترام کامل با
هواداران برخورد کنم، همین هوادارن هستند که ما هستیم. به قول «معروف» یک
جور علت و معلول هستیم. روحیه ای که از مردم می گیریم موجب پیشرفت ما شده
است.
خاطره از دزفولیکبار
در دزفول واقعا حرکت خاصی ایجاد شد. برایم چنان مراسمی گرفتند که خستگی ام
که در رفت هیچ، کلی هم انرژی گرفتم. راحت دو، سه برابر جمعیت سالن 12 هزار
نفری به استقبالم آمده بودند. کنار رودخانه پارک ساحلی است و در آنجا بنر
زده بودند و سکویی ایجاد کرده بودند. من هم اصلا نمی دانستم به این صورت
مراسم باشکوهی ترتیب داده اند. خلاصه رفتیم آنجا و ورودی پل شهر چند دقیقه
در ترافیک بودم و آخر سر هم مرا شناختند و راه را باز کردند تا به روی سکو
رفتم. متاسفانه هیچ عکس و فیلمی از آن مراسم ندیده ام. در آنجا ابتدا با
لهجه دزفولی صحبت کردم که مردم هم خیلی دوست دارند. جمعیت هم استقبال
کردند. احساس خیلی خوبی داشتم.
شیطنت های بچگی امهمیشه
عروسک های خواهرانم را پاره می کردم. من خودم چیزی برای از دست دادن
نداشتم. بیشتر در فضای سبز جنگل دزفول زیر سنگ ها را می کندیم و عقرب در می
آوردیم. در کوچه و خیابان با دوستان بازی می کردیم. هفت سنگ و فوتبال و...
سرمان را گرم می کرد. بعد هم نوشابه شیشه ای با کیک می خوردیم. در دزفول
یک بستنی سنتی خیلی معروفی وجود دارد که آن را با شیر گاومیش درست می کنند.
خیلی کش می آید. وقتی از بازی بر می گشتیم، نیم کیلو بستنی می خریدم و می
خوردم. بعد به خانه می رفتم و شام می خوردم. بیشتر نمی خوردم تا برای شام
جا داشته باشم!! اما اگر می شد شیطنت های مرا بنویسی، چه مصاحبه ای می شد!
حیف که نمی توانی بنویسی.
هدیهمعمولا
هدایایی که هوادارانم می آورند را قبول نمی کنم، اما یک بار یکی از دوستان
پرتره چهره ام را نقاشی کرد و آن را هم برایم آورد. شاید زیباتر از خودم
کشیده بود!! البته نمی دانم این هدیه را دقیقا چه کسی به من داد، اما آن را
در اتاق خوابم زده ام. یک بار هم برای تولدم، پدرم از همدان سفارش گلدان
سفال داد که عکس من را روی آن کار کرده بودند.
دوست دارم در لیگ های دیگر بازی کنممن
سال قبل یه پیشنهاد خوب از ایتالیا داشتم ولی اون زمان قیمت یورو خیلی
پایین تر از قیمت الان بود، البته این یکی از دلایلی بود که من نرفتم. دو
سال پیش من به این بلوغ فکری نرسیده بودم که خودم به تنهایی برم به کشور
دیگه، دور از خانواده و هموطنان با یه زبان دیگه و یه فرهنگ دیگه زندگی
کنم، فکر می کردم برایم سخت باشه و لطمه بخورم ولی الان نه، در حال حاضر،
هم شرایط دلار و یورو فرق کرده و هم شرایط خودم و الان راحت تر می تونم
کنار بیام و... دوست دارم اگه پیشنهاد خوبی باشه خارج از کشور بازی کنم چون
فکر می کنم یه مقدار لیگ ایران برام تکراری شده و بی انگیزه شدم. فکر می
کنم حرارتی که چند سال پیش داشتم رو ندارم!
پشت پیراهنم می نویسم سیدبرخی
خوششان آمده و برخی هم نظر دیگری دارند. همه من را به لفظ «سید» صدا می
زنند. نامی است که سال ها خود را با آن شناختم. به نظرم رسید که این اسم را
پشت پیراهنم به کار ببرم. از سرپرست تیم خواستم این کار را انجام دهد. هیچ
دلیل دیگری برای این کار وجود ندارد. برخی بحث های سیاسی را مطرح کردند.
این موضوع اصلا صحت ندارد. من خودم به شخصه تصمیم گرفتم این کار را انجام
دهم شاید هم برای بازی های بعدی دوباره از اسم «موسوی» استفاده کردم.
مجله خانواده سبز