پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
مسعود رفیعی طالقانی در شهروند نوشت: چرا نگاههای مثبت و مسئولانه در جامعه ما، اغلب نهادینه نیستند اما نگاههای غیرمسئولانه با سرعت باد، در سطوح مختلف اجتماعی جا میافتند و بدل به نگاهی نهادینه و رویکردی عمومی میشوند؟ این پرسشی است که یادداشت حاضر، نه در پی پاسخ گفتن به آن بلکه درصدد طرح چندبارهاش است. با چند مثال ساده موضوع را اندکی گشودهتر میکنیم؛
در ذهن اغلب ما اینطور جا افتاده که کودکانی که در خیابانهای تهران و سایر شهرهای کشور درحال دستفروشی هستند، همگی زیر نظر باندی از تبهکاران مشغول فعالیتاند که روزانه در محلهای از پیش تعیین شده به کار گمارده میشوند و در پایان روز، فردی از دسته همان تبهکاران، با اتوموبیلی همه کودکان را جمع میکند و به مکانی نامعلوم منتقل میسازد و باز فردا، روز از نو، روزی از نو!
در ذهن اغلب ما اینطور جا افتاده که اگر نیمهشبی در یک بزرگراه فردی را دیدیم که کنار اتوموبیلاش ایستاده و تقاضای بنزین یا کمکی دیگر دارد، بیتردید فردی است که ممکن است افکار شومی در سر داشته باشد، پس بهتر است توجهی به او نکنیم و با سرعت هر چه تمامتر از کنارش عبور کنیم!
در ذهن اغلب ما اینطور جا افتاده که اگر شاهد تصادفی بودیم که در آن انسانی روی زمین افتاده و از درد به خود میپیچد و اتومبیل ضارب از محل گریخته، بهتر است ما هم از محل دور شویم چراکه با آمدن ماموران پلیس، اولین کسی که پایش در معرکه گیر میکند، ما هستیم و پلیس از اما درباره صحنهای که هیچ اطلاعی از آن نداریم، بازخواست خواهد کرد!
در ذهن اغلب ما اینطور جا افتاده که اگر در همسایگیمان زنی بیسرپرست یا بدسرپرست تنها زندگی میکند، با نگاهی غیراخلاقی به او نگاه کنیم و او را مستحق شرایطی بد بدانیم که با هیچ سویهای از سویههای اخلاق انسانی جور درنمیآید! ترکیب «ذهن اغلب ما» را به کار گرفتم تا روشن شود، معدود افرادی که نگاهی جز این دارند و حاضرند در صورت مواجه شدن با هرکدام از مثالهای بالا، مسئولانه برخورد کنند، این کار را با رویکردی کاملا فردی و قائم به ذات انجام میدهند و هیچکدام از سویههای اخلاق و وفاق اجتماعی در رفتار فردی آنها لحاظ نمیشود.
در همه مثالهای بالا، گزاره «در ذهن اغلب ما اینطور جا افتاده» آورده شده و میبینیم که این گزاره، تنها در اموری ضداجتماعی - ضداخلاقی مطرح میشوند. ما برای مواردی که خلاف این مثالها باشند، نمیتوانیم حرف از «جاافتادن» یک فرهنگ بزنیم بلکه تنها میتوانیم اشارات و حرکتهایی کاملا فردی را مشاهده کنیم. حال روشنتر میتوان به پرسش نخستین این نوشتار رجوع کرد و دوباره و با سیمایی دیگر آن را پرسید؛ چرا ضداجتماعها، ضداخلاقها و ضدفرهنگها خیلی زودتر و راحتتر در میان ما ایرانیها بدل به فرهنگ عمومی و مسالهای جا افتاده میشوند اما عکس این هرگز صادق نیست؟! یک نگاه ساده نشانمان میدهد که از مسئولان عالیرتبه کشور تا مردمان کوچه و بازار حالا در یک همصدایی عظیم سالهاست که معتقدند برای جا انداختن فرهنگها و شیوههای اخلاقی، انسانی و اجتماعی، نیاز به سالها کار فرهنگی در جامعه است، چندانکه اصطلاح کار فرهنگی، خود بدل به طنزوارهای تلخ شده و از عمقش، بوی فراکنی میآید. اساسا خیلی مهم است که بپرسیم چرا ضدفرهنگها در جامعه ما زودتر بدل به فرهنگ عمومی میشوند اما فرهنگ، خود در ساحت عمومی خویش، مهجور است؟
ممکن است عدهای در نقد این پرسش، واقعیتهای اجتماعی - در هر یک از مثالهای ذکر شده در این یادداشت - را مورد اشاره قرار دهند و بگویند چون مردم به کرات با این مسائل مواجه شده و با اتفاقهای بدی مواجه شدهاند، جا افتادن باورهای کنونی، بیدلیل نیست! در پاسخ به این نقد، میتوان دو نکته را یادآوری کرد؛ اول؛ به همان میزان که امر غیراخلاقی در جامعه ما دیده شده، امر اخلاقی همچندان گمگشته نبوده. این را دستکم در سنتهای فرهنگی ایرانی میتوان سراغ کرد. پس چرا مورد اول بدل به قانون نانوشته و فرهنگ جاافتاده کنونی میشود اما کمک به همنوع و فعالیت اخلاقی مدنی، تنها در کانالهای فردی پیگیری میشود و بازتولید آن به تعلیق و تعویق میافتد؟! و دوم؛ آیا بهتر نبود و نیست که با نقد واقعیتهای موجود و بازگویی مدام و مداوم کاستیهای مسئولیت اجتماعی در ایران، به بازتولید فرهنگ اجتماعی - اخلاقیای کمک کنیم که در عین مدنیت فردی، اجتماعیات ما را نیز بهبود میبخشد؟