سیمای این مرد آنچنان با افسانه در آمیخته است که بیم تباهی تاریخ میرود و اگر زود به چاره برنخیزیم و او را آن چنان که هست بیان نکنیم، نیمی از تاریخ معاصر ما دچار شک و تردید و ابهام خواهد شد چرا که یکی از قهرمانان آن حادثه سالهای پیش با سکوت و انزوای خویش هر روز بر این ابهام و راز میافزاید.
بعد از آن دیدار طولانی و گفتوگوی چندین و چند ساعته، که دو سال پیش توفیقش نصیب من شد هر بار که به دیدنش رفتم کوشیدم تا سایه این مرد را کمرنگتر کنم و او را لااقل برای خودم به عنوان آدمی که هست و واقعیت دارد (نه قهرمانی که آرزو میکنیم باشد و واقعیت نداشته باشد) صاف و صریح و بیهیچ غل و غشی تجزیه و تحلیل کنم.
تا پیش از اینکه او را ببینم من هم مثل همه آنها که از دور نام سیدضیاءالدین طباطبائی را شنیدهاند از این مرد که دیگران میل دارند آقا خطابش کنند و خود میل دارد که سید صدایش بزنند، صورتی جز آنچه در زیر مینویسم در نظرم مجسم بود. و این چهره در یکی از قصههای کهنه من به نام «زنی به نام هوس» نقش عجیبی را بازی کرده بود و میبینم که در این روزگار دوست گرانمایه و گرانمقدار من احمد احرار هم در نوشته جذابش به نام «مردی از جنگل» کوشیده است تا این مرد را در آنجا که تاریخ با او برخورد میکند، جزء قصه قرار دهد.
از سوی دیگر آنچه که درباره او گفتهاند و نوشتهاند و آن عقیدهها که در زمان گذشته به صورت وحی منزل و آیه بلاتردید بر ذهن جوانان نازل میشد از او چنان سیمایی ساخته بود که برای شناختن درستش مجالی باقی نمیگذاشت.
اینک هر کس که با تاریخ معاصر و قصه کودتا سر و کار داشته باشد، از خود میپرسد «سیدضیاءالدین کیست؟» این مرد چه نقشی را در کودتا بر عهده داشته است و چرا همواره وقتی نام او ذکر میشود آدم قیافه مرموز و پیچیده یک مرد کارکشته سرد و گرم چشیده را در نظر میآورد؟
فرصتی است مناسب برای اینکه من استنباط خودم را از این مرد که در سالهای عزلت و انزوا به من رسیده است و من در ساعات فراغتش مجال گفتوگوی بیپرده را با او بسیار داشتهام حرفی به میان بیاورم. باشد که نسل نو یعنی آنها که پشت سر ما قرار دارند و ذهنشان از تعبیرات و وسوسههای رنگارنگ خالی است مانند من بدون تعصب درباره او قضاوت کنند و اگر اشارهای محبتآمیز در این نوشته میبینند آن را به حساب حقیقتجویی و حقیقتگویی صرف بگذارند.
آیا وقتی که صحبت از سیدضیاءالدین طباطبائی میشود باید خانهای متروک، اتاقهای تاریک، راهروهای تنگ، درهای بسته و آدمیانی را که چون سایه رفت و آمد میکنند در نظر آورد؟ آیا وقتی به سید و زندگی او میاندیشیم باید فکر کنیم که مردی فرو رفته در هالهای از ابهام و راز در بر ما قرار خواهد گرفت که همه حرفهایش را از روی حساب و کتاب میزند و همه کارهایش با پیشبینی قبلی است و مطابق دستور است؟ آیا از مردی که اینک سالهای تاریک و روشن گذشته را پشت سر گذاشته است ما باید چهره مرموز و ناشناختهای را برای خود مجسم کنیم که نسبت به همه کس و همه چیز با شک و تردید نگاه میکند و هیچ چراغی در خانه قلبش نمیسوزد؟
آیا او این همه پیچیده و مرموز است؟
نه، او از سادگی بسیار به نظر پیچیده میآید همچنان که وقتی شما را در برابر یک مساله بدیهی قرار میدهند و جواب از شما میخواهند بلادرنگ این شبهه برایتان پیدا میشود که نکند این کار پیچ دارد وگرنه مساله به این سادگی ممکن نیست.
مساله سید، سادهتر از این است که گفتم، آدمی است که در چهل و اندی سال پیش کاری بزرگ انجام داده است و بعد هم دنباله این کار بزرگ را رها کرده به سراغ چیزهای دیگر رفته است و یک بار دیگر هم وسوسه شده یا وسوسهاش کردهاند که بیاید در عرصه سیاست بختآزمایی کند در حالی که در این عرصه بختآزمایی کردن معنی نمیدهد زیرا آن کس که قرعه میکشد جوابش پوچ است. سید خودش هم قبول دارد که بار اول قرعه نکشید و کودتا پوچ نبود اما برای بار دوم یعنی بعد از شهریور بیست وادارش کردند یا اینطور تصور کرد که این یک قرعهکشی است و نتیجه برایش پوچ از آب درآمد زیرا که در آن طرف مهرهها حساب شده بود.
نسل پیش از ما نسل مبارزان آشتیجو، نسل کسانی که خیلی خوب دو سره بار میکردند، نسل آزادیخواهان دروغگو احتیاج به قربانی داشت. شاید کسی جرات نکند آنچه را که من امروز مینویسم به این صراحت بنویسد و روشن کند. بعد از واقعه شهریور بیست تشکیلاتی در ایران به پا شد که حزب توده نام گرفت، در این تشکیلات دو دسته آدم در همان لحظه به وجود آمدن در برابر هم قرار گرفتند و یک بازی تلخ و دردناک را آغاز کردند. آنها بر دو دسته بودند، تغییر شکلطلبان بیهدف و منظور و خرابکاران با مقصد و مقصود.
شرکت سابق نفت ایران و انگلیس هم در بسیاری از موارد هزینهپرداز اولیه بود و از آن دسته با ایمان که به منظور یافتن یک راه بدین گروه روی آورده بودند، اکثریت در اقلیت ماندند و سران این بازی که اقلیت حسابگر با مقصد بودند، و در جنوب به آنها اطمینان زیادتر بود و نشان داده بودند (یا لااقل به جنوبیها اینطور وانمود کرده بودند) که میتوانند سر نخ را همیشه در دست داشته باشند به فکر سر و صورت دادن به کاری که آغاز کرده بودند، افتادند.
آنها برای هر چه موجهتر جلوه دادن خود و برای چپگرایی هر چه بیشتر ناچار از ایجاد و ابداع یک ستون راست بودند و این ستون باید با نام یک عنصر شناخته شده برپا میشد، ستون راستی وجود نداشت، پس باید کسی را برای انتساب جناح راست به او پیدا میکردند.
مردی پس از هیاهوی بسیار و آرامشی طولانی بار دیگر میخواست بر زمینی که دوستش میداشت باز گردد، مردی شناخته شده بود، یکبار در عرصه سیاست با مهرههای حساب شده بازی کرده و در اطراف آن بازی هیاهوی بسیار به وجود آمده بود. ناچار قربانی و فدیهای بهتر از او پیدا نمیشد. یک شب همه خوابیدند و یک صبح همه دیدند که روزنامههای آزادیخواه از یک مرتجع بزرگ صحبت میکنند.
عامل بزرگ ارتجاع
سیدضیاءالدین طباطبائی نخستوزیر کودتا بعد از سالها میخواست به ایران باز گردد و باید مرتجع قلمداد میشد، ارتجاع سیدضیاءالدین طباطبائی آزادیخواهی جناح نفتی حزب توده را بیشتر جلوه میداد. به این جهت سید در همان لحظه ورود مرتجع شماره یک و عامل بزرگ انگلستان معرفی شد. و نکته اینجاست که در بین رجال با دوام و قوام ایران باز هم هیچ کس از نقطه نظر جناح نفتی دارای این ارزش نبود که وصله مرتجع و انگلیسی به او بچسبد زیرا که آدمی «به همکارش» نمیتواند تهمت بزند. پس این اقبالی بود به قامت سید سخت برازنده زیرا که سید از هزار فامیل نبود و انگلیسها هم مختصر خردهحسابی با او داشتند، بیچاره سالها پیش در یک اعلامیه در زمان نخستوزیری به ساحت ارباب جنوبی چنین توهین کرده بود: پس حالا درست وقتش بود، وقت اینکه تصفیه حساب شود تا آیندگان بدانند که با دردکشان هر که در افتاد بر افتاد. سید از هزار فامیل نبود، خودش بود و خودش. بنابراین زدنش آسان بود و میتوانست عبرتاللناس والناظرین گردد. هیچکس نیامد گریبان سلطنهها و دولهها را بگیرد که این مرتجعین نوکر انگلیس و این مزدوران خائن مستحق اعدامند اما به ناگهان هزاران هزار بیانیه در سراسر تهران و شهرستانها پخش شد که ای ملت بجنبید و دست در آرید که قهرمان ارتجاع از فلسطین آمده است. چه صورتها که تاختند، فنر را کشیدند و اسمش را ارتجاع گذاشتند و سید را به فنر تشبیه کردند. هنوز به ایران نیامده نماینده رسمی دولت فخیمه انگلستان شد، خودش میگوید: «عجیب اینجاست که آدمی ۴۰ سال به آنگلوفیل بودن اشتهار داشته باشد، همه او را طرفدار انگلیسها بدانند و هیچ وقت مصدر کار مهمی نشود و هیچگاه او را به کار پرمسوولیتی نگمارند در حالی که غیرآنگلوفیلها یعنی متظاهرین به مخالفت انگلستان دوباره و سه باره و صد باره وزارت و صدارت کنند.»
باز خود او جملهای به من گفت که هرگز از یادم نمیرود، شاید دلیل اشتهار او به انگلیسی بودن هم همین است. او گفت: «من با انگلیسها دوستم زیرا که دشمنی انگلستان مرگ است و هیچ آدم عاقلی دلش نمیخواهد بمیرد و انگلیسها هم یا آدم را دوست میشناسند و یا دشمن، دوستی آنها منفعتی ندارد، بلکه ضرر دارد کمااینکه من ضررش را میکشم و دشمنی با آنها مرگست اما خارج از دوست و دشمن انگلیسها نوکر هم دارند که مصدر کار هم میشوند، عزت و احترام میبینند ولی در هر حال نوکرند و این بنده نوکری انگلستان را نکردهام.»
از مبارزات آن زمانی او چیز زیادی به خاطرم نیست اما به یاد دارم که او در همان زمان جزوهای به نام «شعائر ملی» منتشر کرد. در این جزوه که در حقیقت بهانه نوشتنش کلاه پوست کذا بود او حرفهایی زد که اگر با حوصله به آن فکر کنیم حرفهای درخور توجهی است. در یکی از بندهای این بیانیه سید نوشت: «اگر برای مبالغه در نزاکت و ادب سهلالقبولی در زندگی افراد جائز تصور شود در زندگانی سیاسی و اجتماعی ملل تا آن درجه که آزادی دیگران را مقید نسازد سهلالقبول نبودن فوائدی را در بر دارد. همان درجه که برای تقویت اعصاب و ملکات حیاتی، پرورش شخصیت افراد یک امتی، نمو حسن سرپیچی و زود تمکین نکردن ضرورت دارد، به همان درجه تشویق و سعی در اطاعت کورکورانه و تسلیم شدن به اراده یک فرد یا افراد ولو منورالفکر هم باشند مضراتی را در بر دارد؛ زیرا قومی که به تسلیم عادت و به اطاعت خو کرد ممکن است این خصلت طبیعت ثانوی وی شده فردا تسلیم هوس و اوامر اشخاص بیفکر و زبون قدرت بیگانگان بشود. بنابراین برای استواری مبانی قومیت یک ملتی، حس سر فرود نیاوردن، میل اعتراض، شعور دیرباوری را باید در آن ملت تقویت نمود تا هر کس و هر قوه نتواند به سهولت بر عادات، عنعنات، تمایلات و تاریخ آن ملت چیره شود.»
مجسم کنید که این کلمات و عبارات از قلم مردی جاری شده است که بسیاری او را عامل ارتجاع معرفی کردهاند و او فریاد میزند که: «هیچ قومی نباید تسلیم عادت شود و به اطاعت خو کند، زیرا این مایه فساد آن قوم خواهد شد.» رفقا باید در فکر چاره میافتادند، ناچار از کلمات مهجور و غریب سید بهانهجوئی کردند. همه به یاد دارند که عنعنات را چطور به مسخره گرفتند و قصه سید عنعناتی تهران را برداشت.
سید شاید یک اشتباه بزرگ کرده بود و آن این بود که بعد از آن فترت طولانی از حال و روز مردم اطلاع روز نداشت و خود نیز در زمان اقامت در فرنگ از آن همه موجهای گوناگون اندیشههای اروپایی در سالهای ۱۹۳۶-۱۹۲۴ بهرهجویی کافی نکرده بود. به هر حال مجموع این عوامل دست به دست هم داد و دو دسته کاملاً متمایز در یک لحظه کاملاً حساس به هم نزدیک شدند. چپنماها و چپها از یکسو و اشراف و بزرگان ملت از سوی دیگر و کار این نزدیکی تا بدانجا بالا گرفت که جناب اشرف قوامالسلطنه والی اسبق خراسان و صاحب آن همه کرامات در قتل کلنل محمدتقیخان و آن همه معجزات در محضر عینالدوله ناگهان سه وزیر حزبی به کابینه خواند. دکتر یزدیش، اینک طبابت میکند، ایرج میرزا اسکندریش شاهزاده است و با بلشویکها همزیستی مسالمتآمیز دارد و تنها دکتر کشاورز سرگشته و در به در گویا در الجزیره به طبابت مشغول است. آن جناب اشرف این چنین وزیرانی را لازم داشت. کابینه ائتلافی برای این تشکیل شد که مبادا سید کابینه تشکیل بدهد.
معلوم نیست چرا سید گمان میبرد با صراحت و بیان مطالبی که هضم آن برای جامعه آن روزی آسان نبود میتواند موجد یک تحول فکری باشد یا مردم را به سوی خود جلب کند. چنین به نظر میرسد که این مرد پرحرارت تیزهوش با یک جریان نامرئی و ناگهان به راه پرپیچوخمی افتاد، همه گمان بردند سید بعد از ۲۰ سال برگشته که کلاهپوستی سر همه ملت بگذارد، چای نعنا به زور به حلق خلق خدا بریزد.
زودرس نگونبخت!
امروز یکی از بزرگترین وسایل تبلیغاتی در اجتماعات بینالمللی لباسهای ملی است. در سازمان ملل متحد آنها که کراوات میزنند مستمع و بیننده کمتری دارند تا از آفریقاییها یا آسیاییهایی که لباسهای رنگارنگ میپوشند و پشت تریبون قرار میگیرند.
سید حرف عجیبی نمیزد او به این نکته پی برده بود که در دنیای تظاهر و رنگ جایی که چشم مردم بر عقلشان حکومت میکند چه بهتر که با لباسی غیر از همه لباسها و کلاهی غیر از همه کلاهها ظاهر شویم تا مگر بتوانیم از این رهگذر کلاهمان را بگیریم که بادش نبرد و حرفمان را طوری بزنیم که مردم و دیگران بشنوند.
این روش که کیفیت آن محمول است او را کامیاب نشان نداد. در شهریور بیست بر اساس کلاه و عنعنات و چای نعنا و در ۱۲۹۹ بر اساس تصفیه جامعه از سربارهای آن روزی جناب اشرفها و دولهها و سلطنهها. هیچ قصد آن نیست که این مرد تبرئه شود، شاید او اشتباهات زیادی را مرتکب شده باشد، شمردن این اشتباهات آسان نیست و به همین جهت این را باید به زمان واگذار کنیم زیرا که در این زمان او نیازی به هیاهو ندارد و در زمانهای بعد وقتی که تاریخ بدو نیاز داشت حقش را خود تاریخ ادا خواهد کرد.
مخالف و موافق درباره او یک نظر مشترک دارند، همه این جمله را میگویند که سید مرد فعالی است، صریحاللهجه و بیباکست، سر نترس دارد و حرفش را در هر شرایطی که باشد میزند. من خودم به عنوان یک نزدیک در این روزها این حرف را قبول نمیکنم زیرا او بسی حرفها دارد که دلش نمیخواهد بگوید. هر چند که خودش میگوید اگر نمیگویم به دلیل این است که دیگر پیر شدهام و حال جنجال ندارم. پیریش را قبول نمیتوانم کرد زیرا در همین سن و سال روزی ۱۶ ساعت روی زمین کار میکند مثل یک زارع و یک دهقان و در سرمای طاقتسوز زمستان در یک اتاق لخت بیپیرایه روی یک تخت چوبی میخوابد، خیلی بهتر از ما که جوان هستیم و ادعای جوانی میکنیم. حقیقت این است که من معتقدم او صراحت لهجهاش را به دلیل غافل شدنش از دست داده است و حالا حساب میکند که حرف سید ممکن است باز هم هیاهو در پی داشته باشد.
یک ضدانقلاب
مخالفین سید علاوه بر ارتجاع لغت ضدانقلابی را هم به او نسبت میدهند، این نسبت از آنجا ناشی میشود که سید در زندگانی سیاسی خود یکبار در یک کودتا نقش حساسی را داشته است. جامعهشناسان میگویند که این کودتا عکسالعمل انقلاب کبیر شوروی بوده است و چون هر عکسالعملی را در انقلاب باید با لغت ضدانقلاب توجیه کرد، سید که نویسنده و نشردهنده اعلامیه و بیانیه این کودتاست یک ضدانقلابی است.
خود سید با انقلاب روسیه سخت موافق است. او خود بارها به من گفته است: «لنین آیه رحمتی بود که خدا برای نجات بشر از چنگ امپریالیستها و مطالع امپریالیستی آنها نازل کرد.» این تنها گفته امروز او نیست. سالها پیش در بحبوحه آن جدال توده و عنعنات سید اعلامیهای به نام اعلامیه «کافتارادزه» منتشر کرد. این زمانی بود که روسها تقاضای نفت شمال کرده بودند و جناح چپ حزب توده هم سخت در تک و پو بود. سید در اعلامیهاش گفته بود که ما با خود روسیه نهتنها دشمن نیستیم بلکه محکوم و مجبور هم هستیم که دوست باشیم ولی عوامل ایرانی سیاست خارجی شوروی را نمیتوانیم به عنوان ایرانی و هموطن قبول کنیم. سید در همان بیانیه اشاره کرده بود که روسیه و دیگر کشورهای کمونیستی بالاخره ناگزیر خواهند شد که حق حاکمیت ملتها را بپذیرند و به اصل همجواری و همسایگی احترام بگذارند. او از لنین و عقاید او شواهدی آورده بود و نکته اینجاست که سالها بعد رفیق خروشچف عین همین حرفها را زیر عنوان همزیستی مسالمتآمیز عنوان کرد و امروزیها هم دنبالش میروند. بدینگونه سید باز هم قربانی نورسی و نوجویی بیجهت خود شد.
واقعیت چیست؟
واقعیت این است که سید واقعبینی و حقیقتگوییاش همیشه چون تیغه گیوتین بالای سرش بوده است. در زمانی که همه مردم با قرارداد ۱۹۱۹ مخالفت میکردند، سید در روزنامهاش لزوم حفظ چنین قراردادی را برای حفظ آنی مملکت تجویز کرد و بعد همین که خود به قدرت رسید، اولین قدمش لغو رسمی همان قرارداد بود به همان شرط که دیدید.
سید مرد با شجاعتی است. در زمانهای که دنیا نگران بود که حکومت رنجبرها در روسیه چه خواهد کرد و «کلچاک» و «دنیکین» ضدانقلابهای بزرگ روسیه از جانب بورژوازی اروپا و کاپیتالیزم جوان آمریکا به شدت تقویت میشدند سید در سراسر دنیا تنها رئیس دولتی بود که دولت جمهوری سوسیالیستی شوروی را به رسمیت شناخت.
همین سید به تصدیق یکی از مخالفانش آن هم یکی از مخالفان نامبردارش مرحوم ملکالشعرای بهار مردی بود لایق اما خارج از محدوده خانوادههای آن روزگار. ملک مینویسد: «یکی از علل عمده تربیت نشدن رجال و مردان کافی در عصر مشروطه و منحصر شدن کارها به ده، دوازده نفر پیر و جوان همین حس محافظهکاری شوم بود. هر کسی را که لایق میدیدند بیدرنگ به اصطلاح خود نوک او را میچیدند که به خودی خود نتواند دانه برچیند و محتاج دشت آنها باشد و سید ضیاءالدین از آنهایی نبود که بتواند با نوک چیده زندگی کند. تاریخ احزاب سیاسی صفحه ۶۵»
ضدانقلاب از انقلاب هم حرف میزند
پس سیمای ضدانقلاب سید اندک اندک صورت دیگری به خود میگیرد. ما در او ایمانی را میبینیم که به نیروی پیشبرد خود دارد. از یک نوع تکروی شدید پیروی میکند و از نقطه نظر فلسفی دچار اندیویدوآلیسم فکری شده است. در چنین وجودی یک منتقد سخت آشتیناپذیر را پیدا میکنیم که در تمام موارد زندگانی اجتماعی چهل و هفت سال پیش با صراحت دردها را بیان میکرده است. از روزنامه رعد او این جملهها را درباره این مسائل بخوانید:
زراعت: این طبقه که اکثریت ملت ایران را تشکیل میدهند از حیث دادرسی و عدالت بیچارهترین طبقات و مانند اسرای قرون وسطی با اراضی و زمین خرید و فروش میکنند در حالی که ملل دیگر انجمنهای متعدد مدافع حیوانات تشکیل میدهند و حتی از ستم بر گربه و سگ جلوگیری میکنند زارعین ایرانی در حقوق و لذائذ زندگانی از پستترین حیوانات آفریقایی نیز حقیرتر و ناچیزتر شمرده میشوند.
تجارت: مملکت ما در حالی که از ممالک تجاری دنیا محسوب میگشت، امروز به کلی فاقد تاجر و تجارت است. شغل تجار ما عبارت از دلالی امتعه خارجی است.
پست: همین قدر کافی است که گفته شود پست از تهران به آمریکا زودتر میرسد تا کاغذ از کرمان و شیراز به تهران.
وضع اقتصادی دولت: تمام عایدات خزانه لاوصول و دولت مجبور است برای گردش چرخهای روزانه دواتر خود با شرمناکترین طرزی متوسل به اجانب گشته و برای وصول 200 هزار تومان ده مرتبه به بانک شاهی، سپس به سفارت انگلیس و بالاخره به لندن مراجعه نماید تا شاید بتواند ۱۵ روز دیگر از دوره حکمرانی خود را بگذراند.
تشکیلات اداری: ادارات جدیدالتاسیس که از آثار دوره مشروطیت است هیچ کدام از نقطه نظر احتیاجات مملکتی و قوانین و نظامات اداری تشکیل نیافته و فقط اعضاء و روسای آن به واسطه تشبثات خصوصی، تمایلات احزاب، مراجعه وزراء توصیه علماء، بستگی به سفارتخانهها، تشویق برای دستهبندی و پارتیبازی، انتخاب و هر یک شاغل صندلی و مقامی گردیدهاند.
مستشاران خارجی: این مستشاران خارجی هم برای حفظ مقام خود تاسی به مستخدمین ایرانی کرده هر یک مبداء اتکاء و مقام تکیهگاهی برای خود پیدا کردهاند.
*تاریخ ایرانی