گزارشی خواندنی از بازدید وزیر کار از خشتهای رنج
سر دردودل اقبال باز شده و دست میکشد به لبهای خشکاش و میگوید: «میبینی خشک شده؟ زبان روزه، توی این گرما، از صبح تا شب کار میکنیم. مجبوریم. والا. نذری میاد این ماه رمضون. نذری زیاد اومده. خدا خیرشان بده. قبولش کنه. لباس میدن. لباس مردم رو میپوشم.»
عمق درد ورنج را در این جملات یافتم به خصوص جمله آخر
آرزویم مردن است ..................