پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : تابلوی نقاشیاش با عنوان «درکه» هفته گذشته در نمایشگاه پازل در گالری پنجره به مبلغ 20میلیونتومان فروخته شد. تصویری نقاشیشده از یک کوچه به سبک امپرسیونیسم که نقاش اثر سعی کرده تنوع رنگی را در چارچوب نوری همان زمان ایجاد و حفظ کند.
لعیا زنگنه بازیگری است که استعداد هنریاش سال 71توسط امین تارخ کشف شد. بازیاش در مجموعه تلویزیونی «در پناه تو» حمید لبخنده در سال 73 در یادها ماندگار شد. او طی این سالها در راز مینا ، تکیه بر باد ، زندگی خصوصی ، جرم ، رییس ، خیابانهای آرام و ... ایفای نقش کرده است.زنگنه در گفتوگو با «شرق» از حضورش در نمایشگاه «پازل» و روند مطالعاتش در زمینه تاریخ هنر گفت. وی احساس خود را از دیدهشدن نقاشیهایش اینطور بیان کرد: «دیدهشدن اثر نقاش، جالب و هیجانانگیز است. استقبال از کار هنری و داشتن مخاطب یک ضرورت است. بهخاطر بازیگر بودنم شاید تابلوی من زیادتر دیده شود، اما دوست دارم مانند یک نقاش دیده شوم و کارم را نقد کنند.» گفتوگوی «شرق» را با این نقاش و بازیگر در ادامه میخوانید.
برای مخاطبان هنرهای تجسمی، شما چهرهای آشنا در زمینه نقاشی محسوب نمیشوید و شاید خیلیها با نمایشگاه«پازل» بود که فهمیدند لعیا زنگنه نقاشی هم میکند. نظرتان دراینباره چیست و بفرمایید این چندمین نمایشگاه شما بود؟
نمایشگاه اول من سال 2010 در تورنتو برپا شد. بعد از آن دو نمایشگاه خصوصی برپا کردم و بعد هم در نمایشگاه پازل در تهران شرکت داشتم.
نقاشان مختلفی در نمایشگاه پازل شرکت داشتند. بهطورکلی این نمایشگاه را چطور دیدید؟
در نمایشگاه «پازل» چون انواع گفتمان و انواع نگاهها، مشارکت و حضور فعال داشتند، بودن در آن برایم جالب بود. نقاشانی از نسلهای متفاوت و نگرشهای مختلف با سبکهای گوناگون در کنار یکدیگر برایم قابلتحسین است. از این دست نمایشگاه هاکمتر دیده شده. نگاه متفاوت و ایجاد زمینه برای نقد آن میتواند باعث رشد و تعالی در این حوزه شود.
اصولا تا چه اندازه در سبکها و نحلههای هنری جهان مطالعه و تامل داشتهاید؟ چقدر هنر ایران را میشناسید؟
فکر میکنم منظورتان از سبکها، تاریخ هنر باشد. اول از همه مایلم که نسبت به این کلمه «تاریخ هنر» کمی صحبت کنیم. اگر نگاهمان به تاریخ هنر، همان نگاهی باشد که گذشته تاریخی و فهم ما از گذشته را شکل میدهد و بهطرز سنتی تاریخ تحولات فرم و سبک را اصل قرار میدهد و هدف این تاریخنگاری هنری هم در نهایت زدودن سایهها و ابهامات و برجستهکردن نکاتی از گذشته است، که طی آن بر امروز و الان ما تاثیر میگذارد و برایمان هویتی میسازد که از قدمت نام کشورها بیشتر میشود یا نگاهمان به تاریخ هنر، نگاه جدید و نویی باشد که بیش از آنکه در مسایلی همچون زیباییشناسی، ترکیببندی، رنگ، شکلها و تحول سبکی صحبت میکند و با کمکگرفتن از نظریههایی که ما را احاطه کردهاند، مانند نظریههای «فوکو»، «دریدا»، «لاکان» و... راجع به تاریخ هنر و اثر هنری صحبت میکند.
نظریههایی که خیلی زودتر در ادبیات و فیلم، جایشان را باز کردند، ولی هنوز در مورد هنرهای تجسمی به کندی و آرامی فراگیر میشود؛ باید بگویم من جذب هر دو نگاه به تاریخ هنر میشوم. چون تاریخ هنر جدید، راههای جدید و کشفنشدهای را به ما عرضه میکند. راههای نرفته همیشه میتواند هیجانانگیز باشد. اما در مورد نگاه اول و کلاسیک به تاریخ هنر، کشف عظمت بزرگان، کشف دوباره فرهنگها، تلاشها، فلسفهای که به این تلاشها شکل داده، بسیار آموزنده و جذاب است.
من در دورهای مانند تشنهای بودم که به دریایی پر از زیبایی، رنگ، نور، تلألو و انسانهایی والا، با عظمت روحی بسیار، پرتاب شدم. تجربهای که بعد از شناخت هر یک از سبکهای کلاسیک تا هنر مدرن، باعث شد تا نوع نگاهم به دنیا و نقاشی تغییر کند.
در جهانی سیر میکردم پر از رمز، پر از تلاش و همه در اوج، کشف جزییات و اینکه ضربات قلمموی «ونگوک» را میتواند در کارهای «دلاکروا» دید. و اینکه «ونگوک» تحتتاثیر یکی از بزرگان رمانتیک بوده، چنان مرا بهوجد میآورد که انگار مهمترین کشف تاریخ هنر را انجام دادهام. بهترین لحظات و استادانم را در جستوجوی تاریخ هنریام یافتم. جهان 500ساله مدرن (از دوره داوینچی تا امپرسیونها) هنر مدرن قرن 19 در دوران صنعتی، همیشه مورد علاقه من بوده است.
البته این به معنای آن نیست که هنر جدید و تلاشهای آن را دوست ندارم. بهطور کلی دعوت «دریدا» و دیگر همفکرانش دعوتی است به جهان و سرزمین بیمعنایی، تیره و پر از ابهام. و این نکات برای هنرمندان (دوره جدید) بهشدت جذاب میشود و در کارهای آنان تاثیر میگذارد. مانند نقاش معروف آلمانی «گرهارد ریشتر» که در مصاحبهای میگوید: «من هیچ هدف، هیچ سیستم و هیچ گرایشی را دنبال نمیکنم، هیچ برنامه، سبک یا مسیری را ندارم. نمیدانم چه میخواهم، در کارم تداوم ندارم، از تردید مداوم خوشم میآید و...»
الان نقاشیهای «ریشتر» در بیشتر موزهها یافت میشود. در نتیجه اینکه یک نقاش میتواند از فرصتهای بهدستآمده توسط فلاسفه عصر خودش بهعنوان منبع خلاقه استفاده کند. در ایران اما شاید نگاه به بیرون و دریافتهای نو از خصوصیت همیشگی فرهنگیمان باشد. مثلا همیشه به این فکر میکردم «صنیعالملک» تحتتاثیر کدامیک از نقاشان و آشنایی با چه مکتب غربی قرار گرفته؟ شما به آبرنگها و رنگروغنهایش که دقیق میشوید، هم روح دوران و هم طراوت امروزی را همزمان در کارهایش میتوانید ببینید.
«صنیعالملک» برای من معادل «ترنر» در نقاشی غرب است. که کارهایش امروزه هم، نو و بسیار پیشرو بهنظر میآید. جواب این سوالم را بهطور اتفاقی در مقالهای که زندهیاد «یحیی ذکا» نوشته بود پیدا کردم. مقالهای که به آثار نقاشان گرجی در زمان قاجار که در ایران خلق شده بودند و بر تاثیر آنان بر نقاشان ایرانی میپرداخته. فکر میکنید اگر آن تاثیر و سبک ادامه پیدا میکرد وضعیت امروزین نقاشی ما چگونه بود؟ تمامی افسوس من این است که چرا «کمالالملک» با اینکه در پاریس و اروپا، در آغاز هنر مدرن حضور داشت و آثار «رامبراند» را برای تمرین کپی میکرد، چرا و چرا شیفته «انگر» شد و انگر را انتخاب کرد؟ «انگر» در نقاشی غرب هم راهی بنبست بود!
من با کارهای استادان مدرن دهههای 30 و 40 ایران در موزهها و دیدن آثارشان در مجموعههای شخصی آشنا شدم. کارهای شنی آقای «وزیریمقدم» و شاگردانش آقای «نامی»، «جعفری» و کارهای گرافیک آقای «شیوا» که بسیار دوستشان دارم. از خانم «منصوره حسینی» باید حتما اسم برد که بسیار فعال و بسیار تجربهگر هستند و بسیار قابل احترام. از استادانی که فیگوراتیو کار میکردند آقای «الخاص» و شاگردانش را میتوانم نام ببرم.
کارهای «الخاص» من را بهیاد اکسپرسیونیستهای آلمانی میاندازد. اما سختکوشی و تعهد «الخاص» به جامعه و اصالت محتوا در کارهایش برایم قابل احترام است. شما به شاگردانی که الخاص پرورش داده نگاهی بیندازید، «هادی ضیاءالدینی»، «نیلوفر قادرینژاد»، «منوچهر صفرزاده»، «بهمن بروجنی»، «رحمانی»، «سعدالدین» و «مسلمیان» که البته «مسلمیان» دهههای 70 و 80 را میتوان تحتتاثیر «پاکباز» دانست که اکنون شخصیت مستقل و قوی را در کارهایش دارد که او را به استادی یگانه تبدیل کرده.
من کارهای «منوچهر معتبر» را دوست دارم، از طراحی و رنگگذاریشان خیلی خوشم میآید. انعکاس کارهایشان را در کارهای «درویشی» و «مصطفی و مرتضی درهباغی» را نیز خوش دارم و میپسندم. یا استاد «آغداشلو» که با تکنیک قوی و استادی بسیار، تابلوهایی زیبا خلق میکند. مجموعه «انهدام» ایشان را دوست دارم. کارهای شاگردانشان مانند «دشتی»، «جهانگیر»، «هومن مرتصوی»، «شهره مهران» «سوسن هاشمیان» و «محمد حمزه» را در گالری «سیحون» و دیگر گالریها دنبال میکردم و گروه نقاشان سقاخانه که به تازگی آثارشان را در موزه هنرهای معاصر گردآوری و به نمایش گذاشته بودند.
در دورانی کمتر از 70 سال تعداد قابل توجهی از استادان با سبکهای گوناگون در تلاش برای معنای جهان پیرامون خود، دست به خلق آثاری زدند که برای من گنجینهای عظیم و خیرهکننده است. با نگاه به آثارشان به خود میبالم که ایرانیام.
طی سالهای گذشته ورود بازیگران به حوزه عکاسی و نقاشی واکنشهایی را همراه داشت، با توجه به اینکه اثر شما با مبلغ بالایی هم برای فروش در نظر گرفته شده بود.
من اعتقادی به جداسازی و دیوار ندارم. بین هنرها دیواری وجود ندارد. بدون توجه به واکنشها، من همانقدر که خودم را بازیگر میدانم، همانقدر و شاید بیشتر، یک نقاش میدانم. چرا که در دوران قبل از دانشجوییام، از دوران کودکی با نقاشی زندگی کردم و تمامی احساس کودکیام را با نقاشی بیان میکردم. به قول نصرت رحمانی (با اندکی تغییر)
«من آدمیام که در حاشیه زندگیام نقاشی میکنم ولی با نقاشی زندگی میکنم.»
گفته شده قیمت اثرتان را خودتان تعیین کرده بودید، از علت آن بگویید؟
من در خارج از کشور هم نمایشگاه و کار برای فروش گذاشتهام، در آنجا بهدور از حاشیهها، قیمتگذاری و فروش کارهایم به صورت دلار، همین اندازه بود. شاید در آینده در نمایشگاه انفرادیام بسته به تکنیک و اندازه کارهایم، قیمت نیز پایینتر یا حتی بالاتر شود.
توضیحاتی درباره سبک نقاشیتان بدهید؟ آبشخور اصلی این سبک از کجا بود؟
یاد روایتی از آقای «واحد خاکدان» میافتم که مضمون کلیاش این بود: ابتدا مدرن و آبستره کار میکرده، اما برای گذراندن دوران سربازی به بیرون از تهران میروند، آنجا با آن روی دیگر واقعیت اثر هنری که مخاطب است مواجه میشوند، که آن عدم ارتباط و درک کارهای ایشان توسط عامه مردم است. برای ارتباط بیشتر سبک کاریشان را تغییر میدهند و به رئالیسم روی میآورند.
من همواره به مخاطبانم احترام میگذارم. من کارهایی تجربه کردهام که بسیار مدرنتر از سبک امپرسیون این تابلو هستند اما همان دلشوره آقای «خاکدان» را نیز دارم. در بعضی از کارهایم که فیگوراتیو هستند، گاهی انسان را دفرمه میکنم و همیشه سوال «چرا اینچنین کردی؟» را میشنوم. احتمالا فکر میکنند طراحیام خوب نیست! باید بگویم طراحی و آناتومی انسان را از آقای «یعقوب عمامهپیچ» فراگرفتهام.
نکته عجیب برای من در ارتباط با عامه مردم، زاویه دیدشان است، شما به مغازه فرشفروشی و بازار فرش بروید. در ساعاتی که آنجا میگذرانید افرادی را میبینید که آموزش سواد بصری مدرن ندیدهاند، اما فرشها و نقش و رنگمایه فرشها را تحلیل میکنند. راجع به ترکیببندی نظر میدهند؛ اما همین که نگاهشان را از روی زمین به سمت خط افق تغییر میدهند، زیباشناسیشان تغییر میکند، کارهای مدرن را درک نمیکنند، دیالوگ برقرار نمیکنند، این عجب نیست؟!
این عجیب است و فکر میکنم دلیلش همان عدم آموزش سواد بصری مدرن است که به آن اشاره کردید. اگر موافق باشید، بپردازیم به تابلویی که در نمایشگاه «پازل» ارایه کردید. ترکیببندی آثار امپرسیونیستها را تداعی میکرد؛ خصوصا با توجه به استفاده از رنگ و شدتهای نوری. چه شد به سمت این مکتب هنری کشیده شدید؟
من شروع هنر مدرن را بسیار دوست دارم و میپسندم. به نظر من شاید این سبک امپرسیون همزمان، علمیترین و احساسیترین سبک تاریخ نقاشی و بسیار هم متنوع است.
در کار امپرسیونیستها بهطور مستقیم کاربرد نور و رنگ مهم است، شما در نقاشیتان رنگهای گرم را در نظر گرفتهاید اما دیده میشود که این اثر تنوع رنگی ندارد و رنگبندی نتوانسته وجهه امپرسیونیستها را نشان دهد. واکنش شما چیست؟
موقعی که صحبت از امپرسیون میشود همه یاد «مانه» «مونه»، «دگا»، «ونگوک» «پیسارو»، «سزان» و... میافتند. من کارهای این هنرمندان را از نزدیک دیدهام و شانس این را داشتهام همان مکانها را نیز از نزدیک ببینم (لوکیشنهای نقاشیشده را). روح پاریسی در کارها موج میزند. من دوست داشتم که موقعی که در ایران و تهران نقاشی میکنم، کار و رنگهایم احساس تهران و کوچه «درکه» را بیان کند. بهخاطر همین است که شاید شما تفاوتی را احساس میکنید، اما این تفاوت آگاهانه است.
فکر میکنم شما کار من را از نزدیک ندیدهاید چون سعی کردهام تنوع رنگی را در چارچوب نوری همان زمان ایجاد و حفظ کنم. متاسفانه عکسی که از کار من منتشر شده را جزییات را حذف کرده و تنوع رنگی و ضرب قلمها را نشان نداده و حتی رنگهای تابلو نیز در عکس بهشدت بد هستند.
در نقاشی شما ردپای آبرنگهای علیاکبر صادقی و علی گلستانه دیده میشود. آیا تاثیری از این استادان گرفتهاید؟ و اصولا منشأ هنریتان چه بوده؟
گالری «سبز» روبهروی پارک ساعی، یکی از گالریهای موردعلاقه من برای دیدن آثار هنرمندان بوده است. در طبقه بالا آقای «صادقی» همیشه کارهایشان آویزان بود یا مشغول کار جدید بودند. من سبک کاری و تکنیکی قوی ایشان را میپسندم و دوست دارم. اما کارهای آقای «گلستانه» را کمتر دیدهام، اما آنهایی را که دیدهام بسیار دوست داشتم. تکنیک و جسارت زیباست. استمرار آقای «گلستانه» و مداومت حضورش را بسیار ارج مینهم. من فقط در کلاسهای آقای «عمامهپیچ» و «پاکباز» بودهام. و با مطالعه در کارهای دیگر استادان تا به امروز یاد گرفتهام.
ممکن است اثر شما پشت نامتان پنهان شده باشد. در اینباره چه نظری دارید؟
دیدهشدن اثر نقاش، جالب و هیجانانگیز است. استقبال از کار هنری و داشتن مخاطب یک ضرورت است. بهخاطر بازیگر بودنم شاید تابلو من زیادتر دیده شود، اما دوست دارم مانند یک نقاش دیده شوم و کارم را نقد کنند. در این مرحله اثر به واسطه خودش سرپا میماند و موردتوجه قرار میگیرد. زمان بهترین قاضی است.