در ابتدا لازم میدانم خدمت خوانندگان محترم عرض کنم که این نوشتار،
چکیده و تلخیص پژوهش حقیر در رابطه با صلح امام حسن (ع) است که اصل پژوهش
به دلیل مطول بودن، قابل ارائه در رسانهها نبوده، پس بنابراین به صورت
اجمال و بسیار مختصر و با قلمی روان و ساده تنظیم شده است تا تقدیم به شما
عزیزان کنم؛ باشد که خداوند توفیق نشر اصل پژوهش را عطا فرماید. برخی از
نویسندگان اهل سنت بر این باورند که امام حسن(ع) هر چند پس از شهادت پدر
بزرگوارشان، امیرالمومنین حضرت علی (ع) خلافت را پذیرفتند، قصد داشتند با
معاویه صلح کنند و خلافت را به او بسپارند اما چون نمیتوانستند بدون
برنامهریزی دست به این کار بزنند، طی برنامهیی چند ماهه این کار را انجام
دادند. دلیلی که آنان برای این تصمیم امام حسن (ع) ذکر میکنند این است که
ایشان از طرف پیامبر(ص) برای انجام این کار ماموریت داشتند. در مقابل،
امامیه بر این نظرند که امام حسن (ع) هیچ گاه قصد نداشتند که با میل و رغبت
امر خلافت را به معاویه بسپارند و اتفاقا تلاش کردند که در برابر
زیادهخواهی معاویه بایستند اما شرایط به گونهیی رقم خورد که ایشان مجبور
شدند با معاویه صلح کنند و خلافت را به او بسپارند. یعنی در واقع صلح امام
حسن (ع) یک برآیند بوده است و نه یک فرآیند. فرآیند بدین معناست که امام
حسن(ع) از ابتدا تمایل داشتند با معاویه صلح کنند ولی این امر به یکباره
نمیتوانست محقق شود و امام حسن(ع) خودشان شرایطی را پدید آوردند تا این
خواسته خود را عملی کنند. اما برآیند به این معناست که صلح با معاویه
خواسته اولیه امام حسن (ع) نبوده است. بلکه امام به دلایلی متعدد وظیفه
شرعی خود را جنگ با معاویه میدانستند اما شرایط به گونهیی رقم خورد که
ایشان ناگزیر شدند به صلح با معاویه تن دردهند. شواهد تاریخی، فرضیه ما
(برآیند) را اثبات میکند. ما برای تبیین این امر، مقاطع تاریخی مرتبط با
بحث را به چند مرحله تقسیم میکنیم:
مرحله اول: اعلام وفاداری مردم
پس
از شهادت امیرمومنان علی(ع)، به صورت عمومی با امام حسن(ع) بیعت شد و
ایشان خلیفه مسلمانان شد. در چنین شرایطی از شام خبر رسید که مردم آن
سرزمین با معاویه بیعت کردهاند. این اقدام در واقع نوعی خروج علیه حکومت
مرکزی تلقی میشد. مردم کوفه نزد امام حسن (ع) آمدند و از ایشان خواستند تا
سپاهی برای نبرد با معاویه تشکیل دهند. ایشان هم پیشنهادشان را پذیرفت و
قیس بن سعد بن عباده را به عنوان فرمانده لشکر دوازدههزار نفری خویش تعیین
کرد و وی عازم شام شد.این گزارش البته نشان میدهد که امام حسن (ع) خودشان
در آغاز مردم را به جنگ با معاویه دعوت نکردند. شاید دلیل این امر این
باشد که امام از مردم کوفه مطمئن نبودند اما وقتی خودشان پیشنهاد دادند؛
حجت نیز بر امام تمام شد و پا در میدان نبرد گذاشتند.
مرحله دوم: تلاش برای ترور امام حسن(ع)
ابن
سعد در الطبقات مینویسد: «پس از شهادت علی، فرزندش حسن بر مسند خلافت
نشست و در همان ابتدای خلافتش در حالی که در نماز ایستاده بود، شخصی، بر وی
حملهور شد و با خنجری که در دست داشت، او را زخمی کرد... و به همین خاطر
حسن بن علی ماهها در بستر بیماری به سر برد و سرانجام زخمش بهبود یافت.»
حادثه ترور امام حسن (ع) هرچند از عزم امام برای نبرد با معاویه نکاست اما
به خوبی نشانگر این واقعیت بود که خط نفاق در میان مردم کوفه وجود دارد.
مرحله سوم: اعزام سپاه
امام
حسن (ع) با لشکری از اهل عراق، از کوفه عازم مداین شد و قیس بن سعد بن
عباده را به فرماندهی پیشاهنگان لشکرش گماشت. انتخاب قیس به عنوان فرمانده
سپاه به خوبی گویای این مطلب است که امام حسن (ع) خود را برای نبردی بزرگ
آماده کرده بود. چراکه قیس بنا بر گزارشهای تاریخی فردی بود جنگنده و
دارای تدبیر و علاوه بر این، قیس افرادی را برای خود انتخاب کرده بود که
عهد بسته بودند که تا پای جان ایستادگی کنند. این نکته مورد تایید عمروعاص
نیز قرار گرفته است. چراکه بخاری با سلسله سند خود از عمرو بن عاص نقل
میکند که وی پس از دیدن سپاه امام حسن(ع) به معاویه میگوید: «گردانها و
لشکریان (حسن) را به گونهیی یافتم که تا بر رقبای خویش پیروز نشوند،
دستبردار نیستند.»
مرحله چهارم: آشوب در سپاه امام حسن
هر
چند نیروهای قیس، افراد پا در رکابی بودند، اما در سپاه امام حسن (ع)
افرادی نیز حضور داشتند که تمایل به جنگ نداشتند و در واقع ستون پنجم سپاه
معاویه بودند. این افراد دست به تحرکاتی نیز میزدند. مثلا مختار بن
ابوعبید بن مسعود نزد عموی خود، سعد بن مسعود حاکم مداین در زمان حضرت
امیر المومنین، آمد و به وی پیشنهاد داد که در ازای تحویل امام حسن(ع) به
معاویه به ثروت و قدرت برسد. سعد نیز در پاسخش گفت: : «لعنت و نفرین خداوند
بر تو باد. آیا میخواهی من به نوه رسولخدا (ص) یورش ببرم و او را دستگیر
کنم؟ به راستی که تو، آدم پست و فرومایهیی هستی!»به نظر میرسد اینگونه
تحرکات در سپاه امام هنوز آنچنان گسترده نشده بود که امام حسن (ع) تصمیم به
صلح با معاویه بگیرند و شاهدش این است که نخستینبار پیشنهاد صلح از سوی
معاویه مطرح شد که در مرحله بعد به آن میپردازیم.
مرحله پنجم: واکنش معاویه به جنگ
امام
حسن (ع) با وجود همه این مشکلات سپاه خود را برای نبرد با معاویه سامان
داد و در مقابل معاویه جبهه گرفت؛ سپاهی که هر چند در آن نیروهای آماده
برای نبرد نیز حضور داشت اما به واسطه فعالیت ستون پنجم دشمن دچار تشتت و
بحران شده بود و علاقهیی نیز به نبرد نداشت. با این حال بنا به نقل بخاری،
عمرو بن عاص با دیدن لشکریان امام حسن(ع) خطاب به معاویه گفت: «این، سپاه
سپاهی است که تا طرف مقابلش را از پای در نیاورد، عقبنشینی نخواهد کرد.»
معاویه گفت: «ای عمرو! اگر اینها، مردان و امرای سپاه مرا بکشند، تکلیف من
در قبال مردم و زنان و فرزندان و ضعفای آنان چه خواهد بود؟» سپس معاویه دو
نفر را نزد امام حسن (ع) فرستاد تا با وی سخن گویند و از وی درخواست صلح
کنند. در ضمن معاویه به آن دو دستور داد که اموالی را به ایشان پیشنهاد
کنند و هرچه خواست به او بدهند. نمایندگان معاویه در اردوگاه امام حسن(ع)
حضور یافتند. هر دو سپاه منتظر نتیجه این جلسه بودند؛ نمایندگان معاویه طبق
دستور معاویه رفتار کردند. آنان به امام حسن(ع) گفتند: معاویه از تو
درخواست صلح کرده و در قبال آن، چنین و چنان خواهد کرد. حسن (ع) گفت: چه
کسی ضمانت خواهد کرد که معاویه به پیمانش وفا کند؟ گفتند: ما، ضمانت
میکنیم. امام حسن (ع) درباره اموال پیشنهادی معاویه نیز فرمودند: «ما
فرزندان عبدالمطلب پیش از این نیز چنین مالهایی را تجربه کردهایم.» و به
این ترتیب بینیازی خود را نشان دادند.این نقل به خوبی نشان میدهد که سپاه
امام (ع) با وجود تمام اختلافات داخلی، در نظر معاویه و عمرو بن عاص سپاهی
قدرتمند جلوه کرده است و معاویه بیم این را داشت که در صورت نبرد با امام
(ع) حتی اگر بتواند به شام بازگردد دچار بحرانهای داخلی گسترده ناشی از
جنگ خواهد شد و نخواهد توانست در برابر این بحرانها مقاومت کند و بنابراین
ترجیح داد با پرداخت پول به امام حسن(ع) ایشان را راضی کند که دست از جنگ
بردارند. البته امام در برابر پیشنهاد مالی معاویه خود را غنی دانستند و
ادعای صلحطلبی معاویه را زیر سوال بردند. در این گفتوگو که به نظر میرسد
نخستین گفتوگو بین دو سپاه درباره صلح است نامی از واگذاری خلافت به
معاویه برده نشده است بلکه آنچه خواسته معاویه است صرفا ترک مخاصمه است و
این بدین معنا است که امام حسن(ع) سپاه خود را به کوفه برگرداند تا اجازه
دهد که شام همچنان در اختیار معاویه باشد و بس. این سند بر چیزی بیش از این
دلالت ندارد اما اتفاقات بعدی به گونهیی دیگر رقم خواهد خورد.
مرحله ششم: اقدامی دیگر برای ترور امام حسن(ع)
پس
از انجام این مذاکره، امام حسن (ع) بالای منبر رفت و آنچه را میان وی و
نمایندگان معاویه گذشته بود، با عموم مردم در میان نهاد و از آنان خواست
تابع تصمیمات ایشان باشند که ناگهان عدهیی از همراهان نظامی او، به سویش
یورش بردند تا وی را به قتل برسانند. امام از این حادثه جان سالم به در
بردند و به خیمه خود رفتند اما دیری نپایید که عده زیادی به خیمه حسن بن
علی(ع) حمله بردند و به تاراج آن پرداختند؛ چنانکه فرش زیر پای حسن(ع) را
کشیدند و فردی به سوی حسن بن علی(ع) رفت و ردای آن بزرگوار را که به دور
گردنش پیچیده شده بود، بهشدت گرفت و کشید... و یکی دیگر از خوارج در
«ساباط» (که در کناره غربی دجله قرار دارد)، تا امام حسن را دید از مرکبش
فرود آمد و خطاب به ایشان گفت: «ای حسن! آیا تو نیز همچون پدرت مشرک
شدهیی؟ و سپس خنجری را که در دست داشت، بر ران ایشان فرو کرد. امام حسن
(ع) را پس از این ماجرا به مداین بردند… ایشان مدتی بستری بودند و پس از
بهبودی در جمع فرماندهان سپاه خود از پیمانشکنی اهل کوفه گلایه کردند.
مرحله هفتم: پذیرش صلح از سوی امام حسن
رفتارهای
کوفیان، امام حسن (ع) را به کاری وادار کرد که اصلا بدان تمایل نداشت.
امام (ع) نهتنها مجبور شد که به صلح با معاویه تن در دهد بلکه خلافت را
نیز رها کند چراکه ایشان دریافت که حتی در خود کوفه نیزتنهاست . این واقعیت
را گزارشهای تاریخی نیز تایید میکنند. ابندرید در المجتبی نقل میکند
که امام حسن(ع) فرمود: «به خدا سوگند که تردید یا پشیمانی، ما را از اهل
شام منصرف نکرد؛ بلکه ما، با صبر و سلامت نفس، با آنها میجنگیدیم، اما
ناگهان دشمنی، جای دوستی را گرفت و بیتابی و بیصبری، جایگزین بردباری
شد... .ای مردم! معاویه پیشنهادی را مطرح کرده که نه در آن عزت است و نه
پیشنهادی عادلانه است، اما اگر دوست دارید عزتمندانه وارد جنگ شوید، این
پیشنهاد را رد میکنیم؛ ولی اگر زندگی را دوست دارید و میخواهید زنده
بمانید، این پیشنهاد ناعادلانه را میپذیریم». و چون مردم، این پیشنهاد را
پذیرفتند، صلح برقرار شد. در یک نقل تاریخی دیگر چنین آمده است که به امام
حسن(ع) گفتند: چرا صلح کردی؟ فرمود: «اهل کوفه را نیز مردمی (غیرقابل
اعتماد) یافتم که هر کس به آنها اعتماد کرده، شکست خورده است. کوفیان،
مردمی هستند که نه در خیر و نیکی، و نه در شر و بدی، ارادهیی قاطع ندارند و
آنقدر میان آنان تفرقه و پراکندگی وجود دارد که هیچیک از آنان با دیگری
در رای یا خواستهیی موافقت نمیکند.»به هرحال از این بیانات تاریخی به
خوبی میتوان به این نتیجه رسید که امام حسن(ع) از ابتدا برای صلح
برنامهریزی نکرده بودند بلکه شرایط به گونهیی پیش رفت که امام ناچار شدند
به صلح با معاویه تن در دهند.
نتیجهگیری
از
مجموع آنچه گفتیم میتوانیم به این نتیجه برسیم که صلح امام حسن (ع)
برآیند بوده است و نه فرآیند؛ اما برای تکمیل بحث نتیجهگیری این بحث را به
مقریزی میسپاریم. وی در کتاب امتاع الاسماع خود میگوید: [اینکه حسن بن
علی با معاویه صلح کرد به این خاطر بود] که او مردم را به جنگ با معاویه
فراخواند و در این راه کوشش کرد و قیس بن سعد و عبیدالله بن عباس را
پیشاپیش فرستاد و خود نیز به دنبال آنان حرکت کرد و به اردوگاهش رفت اما
یارانش به خاطر دنیاطلبی از او نافرمانی کردند و با او از در نیرنگ وارد
شدند و با معاویه مکاتبه کردند و دنیای خبیث را خواستار شدند و آنگاه به
حسن یورش بردند و اثاثش را غارت کردند. حسن بن علی نیز وقتی دید که به جز
تعدادی اندک کسی برای یاری حق نیست، ترسید که اگر با معاویه و سپاهش وارد
جنگ شود همان تعداد اندک نیز از بین بروند بنابراین او نیز کار پدرش را
انجام داد و اهل بیت خود را از نابودی نجات داد. حسن وقتی رفتار همراهیانش
را دید که نشان میداد که آنان با او مخالفند و به دنیا گرایش دارند و از
آخرت روی برگردانند و حق را نمیپذیرند بین خود و خدای خود چارهیی جز صلح
ندید. بنابراین با معاویه صلح کرد و از او درباره امنیت برای مردم عهد
گرفت.