حضرت
امام خميني(ره) در نامه به فرزندشان ضمن برتري دادن به لسان انبياء و
اولياي خاص و اصحاب دل به اصحاب براهين و فلسفه ميگويند: «و آنچه گفتم به
آن معنا نيست كه به فلسفه و علوم برهاني و عقلي نپرداز و از علوم استدلالي
روي گردان كه اين خيانت به عقل و استدلال و فلسفه است، بلكه به آن معني است
كه فلسفه و استدلال، «راهي» است براي وصول به مقصد اصلي و نبايد تو را از
مقصد و مقصود و محبوب محجوب كند.»
امام
در برابر كساني كه فلسفه اسلامي را به دليل ريشه يوناني مورد انتقاد قرار
ميدادند، اين نقد را به دليل كماطلاعي و بياطلاعي ميدانند و حكمت و
فلسفه اسلامي به ويژه حكمت صدرايي را بهرهمند از نور قرآن و حديث ميدانند
و بين حكمت اسلامي و يوناني فاصله بسيار قائل هستند؛ بنابراين حكمت اسلامي
در ديدگاه امام(ره) نهتنها مخالف قرآن (يعني وحي) نيست بلكه همراه و
پرورش يافته در دامن كتاب و سنت است.
نكته
جالب توجه اين است كه ابعاد علمي خصوصا ابعاد فلسفي شخصيت امام در سايه
شخصيت سياسي ايشان قرار گرفته و اكثر مردم از اين امور آگاهي و اطلاعي
ندارند.
در
ادامه گفتگوی "تهران امروز" با با دكتر شريف لكزايي، عضو هيات علمي
پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي ابعادي درباره شخصيت فلسفي حضرت امام(ره) را
میخوانیم:
حضرت
امام خميني(ره) براي همه مردم ايران و جهان شناخته شده هستند و هر ساله
خصوصا در سالگرد رحلت ايشان، در مورد آرا و انديشهها و شخصيت ايشان صحبت
ميشود تا نسلهاي جوان ايشان را بهتر بشناسند. به نظر شما چه ابعادي از
شخصيت ايشان هنوز ناشناخته باقي مانده است؟
بحثي
كه معمولا در مورد حضرت امام (ره) مغفول واقع شده و امام (ره) در اين قسمت
به نوعي مظلوم است، اين است كه امام(ره) فيلسوف بوده و از منظر فلسفه،
بسياري از بحثها را نگاه ميكرده است و مبناي انديشه ايشان همين مباحث
فلسفي و بنياد فلسفي است كه داشته است. براي بسياري از مردم شايد اين امر
سنگين باشد يا اصولا قابل پذيرش نباشد كه حضرت امام(ره) فيلسوف است. در
صورتي كه اين واقعيتي است كه نميتوان از كنار آن به سادگي عبور كرد. به هر
حال امام(ره)، انديشمندي است كه در حكمت متعاليه نشو و نما پيدا كرده و
انديشه ايشان از اين حكمت سيراب شده است، حتي عرفان امام(ره)، عرفاني است
كه در حكمت متعاليه ترسيم ميشود و در اين حكمت به بار مينشيند. افزون بر
انديشه و محتواي نظام فكري ايشان، نوع نگاه ايشان حتي به صدرالمتالهين به
عنوان موسس حكمت متعاليه هم نشان ميدهد كه ايشان چه علقه و وابستگي به
ملاصدرا دارد.
همانطور
كه مستحضر هستيد آثار ايشان بخصوص آثار اخلاقي ايشان مانند «شرح چهل
حديث»، «شرح جنود عقل و جهل» و حتي كتاب كلامي ايشان مثل «طلب و اراده» يا
حتي تقرير بخشي از بحثهاي ايشان كه با عنوان «لبالاثر» منتشر شده و مباحث
ديگري از اين دست حتي «سرالصلوة» و «آدابالصلاة» به نوعي حكمي و فلسفي
تلقي ميشوند. البته درست است كه اين آثار اخلاقي و عرفاني است، اما آثار
اخلاقي و عرفاني امام(ره) در دل آثار حكمي ايشان قرار دارد؛ يعني از حكمت
ايشان جدا نيست و نخواهد بود، چون نوع نگاه حكيم حكمت متعاليه اينها را در
كنار خود دارد، يعني حكمت متعاليه سرشار از مباحث اخلاقي و عرفاني و كلامي
است؛ ضمن اينكه اين حكمت بر فقه هم تاثير ميگذارد و ميتواند فقه را از
ركودي كه ممكن است به آن مبتلا شود نجات دهد و نوعي پويايي به آن ببخشد.
اينها
را در همه آثار امام(ره)؛ آثار اخلاقي، عرفاني، حكمي و فلسفي ايشان
ميبينيم. ضمن اينكه تقريرات فلسفه ايشان در بحث «اسفار» و «شرح منظومه»
منتشر شده و ميتوان به صورت خاصتري اين مباحث را مورد توجه و تأمل و
بررسي قرار داد تا منظومه فلسفي امام(ره) را ارائه كنيم.
گفتيد
كه ايشان علقه و وابستگي به ملاصدرا دارند. باتوجه به فضاي غالب حوزه و
جامعه به فلسفه در آن زمان كه مخالف فلسفه بودند، اين نگاه ناشي از چه
معرفت و استدلالي است؟
حضرت
امام(ره) ارادت خاصي نسبت به شخص ملاصدرا دارند و از ملاصدرا بهعنوان
بزرگترين فيلسوف الهي و موسس قواعد الهيه و مجدد حكمت مابعدالطبيعه ياد
كرده است. اين تعابير، تعابير بلندي است. تعابيري نيست كه امام(ره) نسبت به
ايشان و در مورد شخصيت اين مرد بزرگ تعارف كرده باشد. ايشان در «كشف
الاسرار»، جملهاي دارد كه بحثي كه عرض كردم متاخذ از آنجاست.
ايشان
در «كشف الاسرار» ميفرمايد: «محمد بن ابراهيم شيرازي بزرگترين فلاسفه
الهي و موسس قواعد الهيه و مجدد حكمت مابعدالطبيعه. او اولين كسي است كه
مبدا و معاد را بر يك اصل بزرگ خللناپذير بنا نهاد و اثبات معاد جسماني با
برهان عقلي كرد و خللهاي شيخالرئيس را در علم الهي روشن كرد و شريعت
مطهره و حكمت الهيه را با هم ائتلاف داد. ما با بررسي كامل ديديم هر كس
درباره او چيزي گفته از قصور خود و نرسيدن مطالب بلندپايه اوست.»
اين
عبارت ضمن تجليل از ملاصدرا معتقد است كه ايشان بحث مبدا و معاد را
بهگونهاي بنا نهاده است كه ميتواند خلأها و خللهايي كه در نظريه
ابنسينا وجود دارد را برطرف كند و شريعت و حكمت را به نوعي با هم ارتباط
دهد و اين دو را با هم سازگار كند و مهمتر اينكه ايشان به نقد كساني
ميپردازد كه در مورد ملاصدرا چيزي گفتند، البته ممكن است مراد امام(ره)
نقدهاي علمي نباشد بلكه نقدهايي را شامل شود كه پا را از ادب فراتر گذاشتند
و نسبت به ملاصدرا اسائه ادب كردند. حتي اگر بحثهاي علمي هم مراد
امام(ره) باشد. ايشان ميگويد اينها كه به نقد ملاصدرا پرداختند حرف
ملاصدرا را نفهميدند و نتوانستند به مطالب بلند ايشان برسند. به هر حال
اين، نكته مسلم و مهمي است كه امام(ره) از فيلسوفي مانند ملاصدرا بهعنوان
فيلسوف محبوب خود ياد ميكند.
اين نگاه امام(ره) به ملاصدرا با توجه به مخالفتهايي كه اخيرا توسط عدهاي از ملاصدرا و فلسفه او شده، جالب است!
البته
عناوين ديگري هم نسبت به ايشان به كار ميگيرند مانند صدرالحكماي متالهين و
شيخالعرفاءالكاملين يا شيخالعرفاءالسالكين يا شيخالعرفاء الشامخين.
وقتي آثار امام(ره) را مطالعه ميكنيم نامه معروف ايشان به گورباچف ـ صدر
هيات رئيسه اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي ـ را ملاحظه ميكنيم كه تاكيد
دارند حكما و فلاسفه اين كشوربه حكمت متعاليه رجوع كنند. اين دعوت را ايشان
در اين نامه به عمل ميآورد و ميگويد از اساتيد بزرگ خودتان بخواهيد كه
به حكمت متعاليه صدرالمتالهين مراجعه نمايند. كسي كه اين نامه را ميبرد و
در آنجا براي گورباچف تفسير و تبيين ميكند، خود يك حكيمِ حكمت متعاليه
است؛ يعني نماينده امام(ره) در اين دعوت و نامهرساني و پيامرساني شخصيتي
مثل آيتالله جواديآملي است كه خود فيلسوف متعاليه است و ميتواند حرف
امام(ره) را بفهمد و تبيين كند.
اينكه
امام(ره) در چه دستگاهي صحبت و فكر ميكند و اين نامه را مينويسد و اين
دعوت را انجام ميدهد توسط شخصيت بزرگواري مثل ايشان قابل تبيين و تفسير
است و اين دعوت توسط ايشان بهعمل ميآيد. البته ترديدي نيست با اين شواهدي
كه در آراء و آثار امام(ره) وجود دارد ايشان حكيم، فيلسوف و كسي است كه در
دستگاه حكمت متعاليه تلمذ، تفكر و تأمل و تدريس ميكند و آراء و افكار
ايشان تحت تاثير اين فلسفه است. البته اين تاثير تنها به اين تفكر حكمي
محدود و محصور نميماند و وارد عرصه عمل هم ميشود.
برخي از كارشناسان انقلاب اسلامي را هم محصول حكمت متعاليه ميدانند، نظر شما در اين ارتباط چيست؟
بله!
مسلما. از همين نگاه و منظر بر اين نظر هستيم كه پشتوانه فلسفي انقلاب
ميتواند همين فلسفه باشد و امام(ره) با دستمايه قرار دادن حكمت متعاليه به
شرح و تفسير عملي حكمت متعاليه ميپردازد و در صدد عملياتي كردن نظام
سياسي بر ميآيد كه در حوزه دانشي ما از آن بهعنوان حكمت سياسي متعاليه
ياد ميكنيم كه در اين موقع، فقه ايشان هم متأثر از همين مسئله ميشود.
حكمت متعاليه از دوره صدرالمتالهين تا دوره امام(ره) سير مشخصي را طي كرده
تا به عرصه عمومي و سياسي رسيده است و اين سير نشان ميدهد كه حكمت متعاليه
از بعد علمي و تئوريك و نظري به بعد عملي و سياسي و اجتماعي تكوين و تعالي
پيدا كرده است.
امام(ره)
با توجه به الزامات و اقتضائات جامعه و پرسشها و نيازهايي كه در دوره
معاصر در جامعه و در سطح افكار علمي مطرح بوده براي ورود حكمت متعاليه به
عرصه عيني و اجتماعي و سياسي برنامهريزي ميكند، ميتواند به اين حكمت در
عرصه اجتماعي ظهور و عينيت ببخشد كه البته ما معتقديم اين همان سفر چهارم
عرفاني ايشان است كه در سفر چهارم، عارف با حضور در بين جامعه به تكميل سفر
خود ميپردازد و دست خلق را ميگيرد تا آنها را ارتقا دهد. عبور عارف از
اين مرحله هم جز با حضور در بين جامعه و خلق ممكن نيست و به هر حال با توجه
به ظرفيتهاي وجودي، عارف و حكيم ميتواند جهت تحقق ابعاد سياسي عيني و
عملي حكمت متعاليه هم حركت كند و حضرت امام(ره) اين كار و وظيفه را انجام
ميدهد.
فقاهت و مرجعيت در اين نقش چه جايگاهي دارند؟
نكته
بسيار مهم آن است كه امام از فقاهت و مرجعيت هم بسيار بهره ميگيرد يعني
آن چيزي كه سفر چهارم امام(ره) در جامعه را عينيت ميبخشد، عرصه فقاهت و
مرجعيت ايشان است كه به نظر ميرسد بسياري از حكماي حكمت متعاليه فاقد اين
عرصه بودند و از اين رو نتوانستند در اين عرصه گام بگذارند؛ بخصوص
صدرالمتالهين. صدرالمتالهين به رغم اينكه فقيه است و در حوزه دانش اسلامي
شيعي تحصيلكرده است، اما عمر ايشان كفاف نميكند تا در سفر چهارم، به صورت
جامعي وارد شود؛ اگرچه در مرحله تدريس و شاگردپروري و نيروسازي شروع
ميكند و در شيراز اين اقدام را انجام ميدهد اما با توجه به عمر كوتاهي كه
داشت (نسبت به حضرت امام(ره)) در اين مرحله به صورت كامل امكان ورود
ندارد، ضمن اينكه شرايط اجتماعي اين دو بزرگوار البته متفاوت است ولي به
نظر ميرسد استفاده از فقاهت و مرجعيت ميتواند ارتقا بخشيده شود و حكمت
متعاليه ميتواند شريعت و حكمت را با هم سازگار كند.
ديگر
ويژگيهاي شخصيتي حضرت امام(ره) مانند عرفان و مفسر قرآن هم نشات گرفته
از حكمت متعاليه است؟ شما در بخش قبلي به عرفان حكمت متعاليه اشارهاي
داشتيد
بله! عرفان، وجه
متمايز حكمت متعاليه از ساير حكمتهاست. در ساير حكمتها، عرفان را
نميبينيم و حتي اگر وجود دارد در دستگاه فكري و فلسفي وجود و حضور ندارد.
اين تمايز در حكمت متعاليه رنگ ميبازد و به هر حال عرفان وجه مختصه و
مشخصه حكمت متعاليه از ساير حكمتهاست كه مباحث سياسي امام(ره) و عملي و
حركت انقلابي ايشان، رنگ و بوي عرفاني پيدا كرده است. ضمن اينكه البته بايد
تاكيد كنيم كه امام(ره)، مفسر قرآن كريم هم هست. باز اين خاصيت و ويژگي
فيلسوف متعاليه است كه مفسر قرآن هم تلقي ميشود. ملاصدرا، علامه طباطبايي،
حضرت امام(ره)، علامه جوادي آملي مفسران بزرگي هم بودند يعني از قرآن هم
بهرههاي بسيار خوبي بردند. قرآن، عنصر جداييناپذير از حكمت و دستگاه فكري
و فلسفي متعاليه است.تاكيد ميكنم امام(ره) قبل از اينكه فقيه و مرجع
تقليد شيعيان جهان باشد، فيلسوف، عارف، مفسر قرآن و معلم اخلاق است. بايد
روي اين موضوع تاكيد و اشاره كرد كه طبيعتا اين ابعاد بايد تقويت شود و ما
راجع به اين ابعاد صحبت كنيم و آثار، انديشه و نگاه امام(ره) را به مسائل
اجتماعي از اين منظر موردتوجه و ملاحظه قرار دهيم.
اخيرا
در گفتوگويي با آيتالله غرويان، ايشان معتقد بود امام خميني(ره) با
تبيين ولايت فقيه به حكمت متعاليه عينيت سياسي- اجتماعي بخشيد. نظر شما در
اين ارتباط چيست؟
به نظر
اين گونه است. به تعبير آيتالله جواديآملي با بحثي كه امام(ره) در بحث
ولايت فقيه دارد، آن را از حوزه فقه خارج و به حوزه كلام وارد ميكنند. به
نظر ميرسد بايد اين تاكيد را داشته باشم كه نه تنها اين بحث را به حوزه
كلام ميرساند بلكه به حوزه حكمت ميرساند كه بالاتر از كلام است؛ يعني
امام(ره) در مباحث ولايت فقيه بيش از اينكه به مباحث نقلي و فقهي تاكيد كند
بر مباحث عقلي تاكيد ميكند و مبحث ولايت فقيه را اولا مسئلهاي عقلي
ميداند. حال براي اينكه اين بحث را تقويت كند به عنوان شاهد به مباحث
ديگري كه ميتواند نقلي يا فقهي تلقي شود، هم استناد ميكند. از طرف
امام(ره) اين بحث عقلي تصوير و تصور ميشود، كه اگر اينگونه شود نگاه حكمي
متعالي است يعني جايگاه را هم نشان ميدهد و نقشي كه بايد اين جايگاه داشته
باشد را تبيين و بيان و در جامعه مطرح ميكند. به نظرم اين تصور درست است.
رمز موفقيت امام(ره) اين است كه اين بحث را ارتقا ميبخشد؛ يعني گذشته از
محتوايي كه امام(ره) مورد بحث قرار ميدهد ولي ارتقاي بحث از مسئله نقلي و
فقهي و روايي به مسئله عقلي و فكري و فلسفي، نقطه تحول و دگرگوني عظيمي
است كه به نظر ميرسد به لحاظ نظري و عيني هم در جامعه فكري و هم جامعه
علمي و هم در جامعه انقلابي ما به وجود آمده و ما ميتوانيم آثارش را
ملاحظه كنيم.
كدام
يك از ابعاد وجودي حضرت امام(ره) مانند فيلسوف، حكيم، عارف، فقاهت و
مرجعيت اولويت و برتري دارد؟ بر اساس حكمت متعاليه ولي فقيه بايد داراي چه
ابعادي باشد؟
نگاه
آيتالله جواديآملي به ولي فقيه و ولايت فقيه از منظر حكمت متعاليه اين
است كه ولي فقيه حكمت متعاليه اولا حكيم است. در مرتبهاي حكمت تقدم دارد.
در مباحثي كه در بحث سياست متعاليه از منظر حكمت متعاليه در خدمت ايشان
بوديم، ايشان اين مسائل را فرمودند كه به ارتقاي بحث كمك كرد يعني تصريح
كردند و اين تصريح از اين جهت براي ما مهم است كه يك حكيم حكمت متعاليه آن
را مطرح كرده است. بنابراين ولي فقيه مورد نظر حكمت متعاليه اولا بايد حكيم
باشد.
ايشان
در مباحث مختلفي اين را تكميل ميكنند و ميفرمايند: ولي فقيه حكمت
متعاليه بايد عارف هم باشد يعني بايد هم حكيم و هم عارف باشد، البته
نميتواند از فقه و فقاهت هم بينياز باشد. اينجا نگاه سه لايهاي وجود
دارد كه هم سطح عقلي را در نظر ميگيرد و هم سطح خيال را مدنظر قرار ميدهد
و هم مباحث حسي و فقهي و تجربي را لحاظ ميكند. از اين رو مراتب سه
گانهاي را بايد در بحث لحاظ كرد كه البته نگاهي جامع به اين مسئله است و
به نوعي همه مراتب و درجات را با هم و يكجا ميبيند.