برخی خانوادهها بنا به دلایلی نتوانستند ببخشند و قصاص را انتخاب کردند اما بسیاری دیگر هم به این نتیجه رسیدند لذتی که در عفو است، در انتقام نیست.خانوادههای خدر اونق و منصور برزمینی هم مسیر دوم را انتخاب کردند.
«وقتی از قصاص قاتل پسرم گذشتم، خیلیها خرده گرفتند که حقت بود و چرا او را اعدام نکردی، اما من تصمیمم را گرفته بودم و کوچکترین اهمیتی به قضاوت و حرف مردم نمیدادم.» اینها حرفهای پرسوزوگداز بیبیتاج قرنجیک، مادر خدر اونق است که سال ۱۳۹۷ به قتل رسید و مدتی پیش او رضایت خود را با گذشت از قصاص قاتل پسرش اعلام کرد.شش سال از قتل خدر که آن زمان فقط ۲۴ سال داشت و متاهل بود، میگذرد. ازصدای دردمند مادرش میشود فهمید که هنوز هم از داغ مرگ پسر جوانش درد میکشد و میسوزد. در طول مصاحبه مدام حرص و عصبانیتش را سرکلمات وجملات خالی میکند تا شاید دردش را فقط کمی کمتر کند اما هرچه بیشتر توضیح میدهد، حرارت اندوه جملاتش هم بیشتر میشود. سال۱۳۹۷،خدر بهعنوان مدیربخش در یک شرکت بستهبندی در تهران مشغول به کار بود تا اینکه تصمیم گرفت برای بازسازی خانه قدیمی مادرش در بندر ترکمن به این شهر برگردد. موضوع را با او در میان گذاشت و مادر هم پذیرفت، بیخبر از اینکه این آخرین سفرش است و دیگر هرگز به تهران برنمیگردد. خدر وقتی به بندر ترکمن رسید، خانه را تخریب کرد تا ساختمان برای پیسازی آماده شود، اما سرنوشت برای او طور دیگری رقم خورد. مادر از روز جنایت برای تپش توضیح میدهد: «همان روزی که قرار بود خانه پیریزی شود، یک درگیری رخ داد و پسرم که نمیتوانست نسبت به آن شرایط بیتفاوت بماند، برای پادرمیانی جلو رفت تا جلوی غائله را بگیرد. پسرم قاتل را گرفت که قاتل او را هل داد.خدر به او گفت چرا چاقو دستت گرفتهای؟ اگر به فکر مادرت نیستی به زن و بچهات فکر کن که این بار هم قاتل به جای اینکه بحث و درگیری را تمام کند، خدر را هل داد. پسرم باز هم نتوانست سکوت کند وبرای بار سوم جلو رفت و قاتل را بوسید و او را نگه داشت تا مانع از ادامه درگیری شود اما یکدفعه قاتل با چاقو ضربهای به قلب او زد. بعد از این اتفاق، یکی از کسانی که در دعوا بود، پسرم را به بیمارستان رساند و بعد هم ما مطلع شدیم اما متاسفانه خدر جانش را ازدست داد. این خبر راهم دایی قاتل به ما داد که دوست پسرم بود و من نمیدانستم دایی قاتل است. قاتل حدود۳۰سال داشت و اوهم اهل بندرترکمن بود. بعد از قتل پسرم، قاتل چهار سال تمام متواری بود تا اینکه ماموران او را در محمودآباد نور دستگیر و روانه زندان کردند.»
هشتم مهرماه ۱۴۰۲ حکم قصاص قاتل بهطور رسمی ابلاغ شد و بعد از تایید آن و انجام مقدمات، او را برای اجرای حکم به قرنطینه منتقل کردند تا در زمان تعیینشده حکم اجرا شود. حالا زندگی دوباره یا قصاص قاتل در دستان مادر خدر بود که برای سرنوشت او تصمیم بگیرد: «زندگی ما بعد از قتل خدر نابود شد. پدرش دچار افسردگی شد، خودم سکته کردم. ازبس در عزای پسرم گریه کرده بودم چشمانم در حال نابینا شدن بود و سه بار عمل چشم انجام دادم.پزشک معالجم به حدی ناراحت بود که گفت اگر قصد داری همینطور به گریه ادامه دهی و کور شوی، تصمیم با خودت است.حرف همه این بود که قاتل رااعدام کن. یک روز الیاس ، برادر دوقلوی خدر به خانه آمد و گفت مادر، من دو بچه دارم و اصلا ارزش این را ندارد که با اعدام قاتل دستت به خون آلوده شود و ما را هم بهعنوان قاتل یکی دیگر بشناسند. پسرم تا آخرین لحظه کلی خواهش و تمنا و التماس کرد که از قصاص بگذرم و حتی قسم خورد و گفت اگر اعدامش کنی دیگر پا به خانهات نمیگذارم. دخترم موافق اعدام بود و میگفت اعدامش کن، برادرم زیر خاک است. البته برخی روحانیها و شورای حل اختلاف زندان امیرآباد گرگان هم تلاش زیادی برای کسب رضایت کردند و در نهایت با در نظر گرفتن همه مسائل، تصمیم نهاییام را گرفتم و با اینکه در دلم خون گریه میکردم اما گذشت از قصاص را اعلام کردم.»مادر برای قاتل شرط گذاشت که از استان گلستان برود و جلوی چشمان اعضای خانوادهاش نباشد: «گفتم هیچ چیزی از خانواده قاتل نمیخواهم. تنها درخواستم این است که اینجا نباشند و به هرکجا که میخواهید تبعیدش کنید. البته بعد از رضایتدادن به آقای دادستان گفتم قاتل چهار سال فراری بود و حبس نکشیده است. آیا آزاد میشود که گفت حکمش بستگی به نظر قاضی پروندهاش دارد. از زمانی که رضایت دادهام دیگر پیگیرش نیستم. وابستگی زیادی به خدر داشتم و الان هم روزی نیست که سر مزارش نروم و با او درددل نکنم. پسر من بیگناه و معصوم کشته شد. او فقط میانجیگری کرد تا کار به جاهای باریک نکشد اما جانش را گرفتند. زحمت زیادی برای بزرگکردن پسرم کشیده بودم. هم رضایتدادن سخت است و هم قصاصکردن، اما قاتل را به خدا واگذار کردم و امیدوارم به راه راست هدایت شود و دیگر سراغ کار خلاف نرود.»
اجرای حکم قصاص قاتل، اولین و آخرین حرف مادر منصور برزمینی، جوان ۱۸ساله اهل قرق استان گرگان بود که سه سال پیش به دست پسر همسایه به قتل رسید اما به گفته خودش چون داغدیده بود، راضی به داغدیدن مادر قاتل نشد و به احترام اشکهای او از قصاص صرفنظرکرداما این شرط راهم گذاشت که قاتل تحت هیچ شرایطی درسه استان کشور دیده نشود.آهکشیدن جزو ثابت حرفهای گلبیبی لشکرانی، مادرمنصور با ماست.برای هرجملهای که میگوید،یک آه هم کنارش میکشد.مادرش میگوید اززمانی که منصور رفت، شب و روز ندارد و هوش و حواسش خیلی سرجایش نیست. درست هم میگوید.وقتی از مادر میپرسیم که منصور چه سالی به قتل رسید، خوب یادش نمیآید.
از او در مورد روز جنایت میپرسیم: «یک روز در خانه نشسته بودیم که پسرم گفت مادر میروم برایت شیر بیاورم. گفتم برو اشکال ندارد، چون دوستش از گاو نگهداری میکرد و میخواست از او شیر بگیرد. تا شب خبری از منصور نشد و بیرون از خانه نشسته بودم که پسر همسایه آمد و گفت خاله کجایی که منصور را با چاقو زدهاند. گویا آن شب قاتل حدود ۲۵ یا ۲۶ساله، در تاریکی کمین کرده و یکی از دوستانش را برای درگیری با منصور جلو فرستاده بود و زمانی که پسرم و دوست قاتل با هم درگیر شدند، قاتل از تاریکی بیرون آمده و از پشت با چاقو به پسرم ضربه زد.بعد از جنایت، آمبولانس خبر کردند. خودم را سریع به محل رساندم و گفتم من مادرش هستم، اجازه دهید من هم سوار آمبولانس شوم اما هرچه اصرار کردم و گفتم بگذارید بچهام را ببینم، اجازه ندادند و گفتند با ماشین دیگر دنبالمان بیا. از حال و روز پسرم خبر نداشتم و همین که نمیدانستم چقدر وضعیتش بد است، بیشتر نگرانم میکرد. وقتی رسیدیم، نیم ساعت دم در بودم و باز هم اجازه نمیدادند پسرم را در مرکز درمانی ببینم. در یک فرصت مناسب داخل رفتم و گفتم پسرم کجاست که همانجا به من تسلیت گفتند.»
مادر آهی عمیق از ته دل میکشد و بعد از کمی سکوت جملاتش را با تن صدای آرامتر و غمباری ادامه میدهد: «پسر مظلوم و خوبم تمام کرده بود. همانجا افتادم روی زمین. بعد از این همه مدت، هنوز هم نمیدانیم چرا قاتل با پسرم درگیر شد و او را کشت. بعد از ارتکاب قتل، خانواده قاتل او را پنهان کرده بودند و پسرخاله پدرش هم آلت قتاله را داخل فاضلاب انداخته بود. پلیس پدر قاتل را با خودش برد اما داماد خانواده قاتل گفت باید قاتل را تحویل دهیم. ماموران سر زمین رفتند و او را دستگیر کردند. پس از دستگیری، یک بار با قاتل رودررو شدیم و دلم میخواست او را کتک بزنم که قاضی گفت تحمل کن و ما خودمان به جرمش رسیدگی میکنیم. با قاتل حرف میزدم اما هیچ جوابی نمیداد و سرش را پایین انداخته بود. بعد از مدتی، خیلیها برای گرفتن رضایت آمدند و رفتند. مادر قاتل خیلی گریه میکرد و پیغام میفرستاد اما حرفم یکی بود و میگفتم رضایت نمیدهم، بچهات باید کنار بچهام بخوابد. پدر قاتل که اصلا نیامد. برای رضایت حتی خادمان امام رضا(ع) هم آمدند و به مشهد دعوتم کردند اما نرفتم. رئیس زندان هم پیشقدم شد اما من قصاص میخواستم. نمیدانم چطور شد که یکدفعه رحم به دلم افتاد. راستش، بیشتر دلم به حال مادرش سوخت. قاتل، بچهام را با نامردی کشت. او خیلی مظلوم بود و از انسانیت به دور بود که کسی از پشت او را با چاقو بزند. با این حال چون خودم داغدیده بودم و میدانستم چه درد و عذابی دارد، برای همین نمیخواستم مادر دیگری همین درد را دوباره تحمل کند؛ بنابراین رضایت دادم. شوهرم یک روز گفت مادر قاتل میخواهد توراببیند واجازه بده به خانه بیاید که گفتم بگو بیاید،اشکال ندارد.مادرش آمد و بعد از کلی گریه تشکر کرد و رفت.»
خاله منصور هم در ادامه صحبتهای خواهرش به جامجم میگوید: «مهر پارسال بود که خواهرم رضایت داد و بعد از آن از قاتل دیگر خبر نداریم و نمیدانیم آزاد شده است یا نه. مرگ منصور تاثیر روحی و جسمی خیلی بدی روی خواهرم گذاشت و از آن موقع کمی حواسپرستی پیدا کرده است. هنوز هم معلوم نیست چرا منصور را کشت. قاتل گفته بود ما مشکلی با هم نداشتیم و یکدفعه این اتفاق افتاد. مادر قاتل بارها به خانه خواهرم میرفت و میگفت ما همسایه هستیم و نمیدانم چرا و چطور پسرم دست به این کار زد. در هر صورت خواهرم بخشید اما شرط کرد که قاتل تحت هیچ شرایطی در مازندران و گلستان و مشهد دیده نشود؛ در غیر این صورت دوباره حکم قصاصش را به جریان خواهد انداخت.»