سرویس تاریخ «انتخاب»؛ در یک سفری به عراق که به نظرم سال ۱۳۴۹ بود، یک شب منزل آقای شیخ حسن کروبی بودم عدهای از جمله آقایان محتشمی، شریعتی، سجادی و زیارتی هم آنجا بودند. البته آقای دعایی مرا به آنجا رساند ولی خودش داخل نیامد، چون زیاد در این جلسات شرکت نمیکرد. آن شب آقای زیارتی – سید حمید روحانی – سخنان تندی علیه امام موسی صدر و سید محمدباقر صدر اظهار کرد از جمله اینکه «آقای موسی صدر عامل و جیرهخوار امپریالیسم و صهیونیسم است و طوری هم حرکت کرده که هیچ ردپایی از خودش به جا نگذاشته است. دلیل هم اینکه ایشان مروج آقای خویی است نه امام خمینی. آقای سید محمدباقر صدر هم که در اینجا (نجف) است همینطور.» دلایلی که آقای زیارتی علیه آیتالله صدر اقامه میکرد این بود که: «روزی که امام مبحث ولایت فقیه را شروع کردند، جا داشت که آقای صدر هم آن مبحث را دنبال میکردند. دوم اینکه ایشان در قید و بند مرجعیت است، در حالی که ما مرجع داریم. سوم اینکه آقای صدر طهارت اهل کتاب را به آقایان حکیم و خویی تحمیل کرده است و این موضوع در راستای خواستهی آقای موسی صدر بوده زیرا او در ارتباط با غربیهاست و میخواهد راه آنها را به جهان اسلام باز کند و از طریق طهارتِ اهل کتاب میخواهد مقاومتی از سوی مسلمانان نسبت به کفار بروز داده نشود.»
البته در آن جلسه ما بحثها و صحبتهای دیگری راجع به اوضاع سیاسی خارج از کشور و مسائل انجمنهای اسلامی دانشجویان هم داشتیم.
آن شب من برگشتم منزل خالهام و با آقای صدر این انتقادات را در میان گذاشتم، ایشان خندهای کرد با همان لبخند و لحن شیرین فارسی که داشت – چون فارسی بلد نبود ولی مطلب را میرساند – ابتدا تشکر کردند از اینکه من به لحاظ لطف و علاقهای که به ایشان دارم این مطالب را مطرح کردم بلکه با روشن شدن مسائل مقداری از اختلاف سلیقهها و کدورتها از بین برود. در مورد مسئلهی طهارت اهل کتاب گفتند: «کسی که این ادعا را میکند که یک طلبهای مثل من – حالا در هر سطحی مهم نیست – بتواند در راستای منافع قدرتهای استعماری به دو مرجع بزرگوار شیعه، فکری را تحمیل بکند، آیا خدشه به اصل مرجعیت و فتاوای مراجع شیعه وارد نمیکند و قداست و حرمت فقاهت و اجتهاد این بزرگواران را که یک عمر در فقه تتبع کردند را از بین نمیبرد؟ اگر این موضوع حقیقت داشته باشد آیا دیگران نمیتوانند فتاوای فقهای دیگر حتی فتاوای آیتالله خمینی را زیر سوال ببرند؟ اما من عقیدهام این است که اهل کتاب پاک هستند، آن نجاستی را که بعضی از آقایان برای اهل کتاب قائل هستند، بر آن مبنا من خیلی از مسلمانها را نجستر میدانم» و در این زمینه دلایلی را عنوان کردند و گفتند: «من و پسرعمویم سید موسی مدتهاست به این عقیده رسیدهایم و البته شاید با آن دو مرجع بزرگوار هم بحثهایی کرده باشیم اما اینگونه نبوده که ما نظراتمان را به آنها تحمیل کرده باشیم.
در خصوص در قید و بند مرجعیت بودن و ترویج از آیتالله خویی ایشان گفتند اولا آیا هر طلبهای که وارد حوزهی علمیه میشود و شهریهی امام زمان (ع) را میگیرد، مگر به این قصد نیست که روزی بتواند خودش استنباط از احکام بکند؟ اگر این قصد را نداشته باشد، شهریهای که میگیرد حرام است. اگر من در این جهت حرکت نکنم اشکال دارد. این چه اتهامی است؟ وانگهی مگر کسی میتواند خودش، خودش را مرجع بکند؟ مردم باید به او رجوع بکنند. در ارتباط با آقای خویی اینجور نیست که من اختلاف سلیقه و اختلاف رأی و ذائقه با ایشان نداشته باشم. البته ایشان استاد من بودند و هستند و من احترام فوقالعادهای برای ایشان قائل هستم، اما اینطور نیست که اختلاف مشرب و مذاق فکری نداشته باشم – در این زمینه به مواردی هم اشاره کردند – اما در ارتباط با آیتالله خمینی وقتی ایشان درس ولایت فقیه را شروع کردند و به صورت جزواتی منتشر شد، دوستان آقای خمینی این جزوهها را در جلسات درس دیگر آقایان و اساتید حوزه بردند همه به اتفاق نپذیرفتند و رد کردند، فقط من بودم که نهتنها گفتم جزوات را توزیع کنند بین افراد حاضر در درس، بلکه در آن جلسهی درسم یک پرانتزی باز کردم و به مبحث ولایت فقیه پرداختم. به این امر اعتقاد هم دارم.»
صبحت من با آیتالله صدر تمام شد. فردا بعدازظهر با امام قرار داشتم، رفتم خدمتشان گفتم: «آقا! شما وقتی که در حضور خودتان اجازه نمیدهید افراد با بیاحترامی از مراجع نام ببرند چه برسد به اسائهی ادب و غیبت که اصلا تحمل نمیکنید، پس چرا عدهای از کسانی که به شما منتسب هستند، از شاگردان و اطرفیان که فکر و گفتار و اعمال و کردار آنها به حساب شما گذاشته میشود، به خودشان اجازه میدهند در مورد بعضی از شخصیتهایی که به هر دلیل اختلاف نظر و سلیقه با آنها دارند، چنین اتهاماتی را مطرح کنند از جمله در مورد آقا سید محمدباقر صدر و آقا موسی صدر این مطالب گفته شود؟»
پس از آنکه من این حرفها را زدم، امام خیلی متاثر شدند به حدی که من احساس کردم که نمیبایستی این مطالب را با ایشان در میان میگذاشتم. هیچ پاسخی ندادند، سکوت کردند و یک حالت نگرانکنندهای در چهرهشان نمایان شد. اصلا جلسهی آن روز ما ادامه پیدا نکرد. قرار بود مطالبی را بگویند که موکول به فردا شد. من خداحافظی کردم. شب شام منزل یکی از همین دوستان – تردید دارم منزل آقای شریعتی بود یا شیخ حسن کروبی یا محتشمی – مهمان بودم یک نیم ساعتی که گذشت، آقای کروبی شتابان رسید و با یک حالت استفسار به من گفت: «شما به آقا چه گفتهاید؟ چیزی به آقا گفتهاید؟» گفتم: «مگر چه شده؟» گفت: «بعد از صحبتهای شما آقا به اندازهای ناراحت بود که برای اولین بار نماز مغرب را در جماعت چهار رکعت خواندند.» گفتم: «من چیز خاصی به ایشان نگفتم فقط به عنوان یک وظیفهی شرعی احساس کردم به ایشان هشدار بدهم که مراقب باشند در حوزهی نجف یک جاسوس امپریالیسم و صهیونیسم وجود دارد به نام سید محمدباقر صدر و پسرعمویش موسی صدر هم عامل امپریالیسم و صهیونیسم است و با هم در ارتباطاند، میخواستم ذهن ایشان روشن بشود!» خوب، دوستانی که حضور داشتند یک مقداری ناراحت شدند. امام فردا یا پسفردا در جلسهی درس و بحث خود به این امر پرداخته در این زمینه تذکراتی به آقایان داده بودند.
منبع: صادق طباطبایی، «خاطرات سیاسی اجتماعی (۱)» تهران: چاپ و نشر عروج، چاپ سوم، ۱۳۹۲، صص ۱۰۸-۱۱۰
خاطرات صادق طباطبایی: در یک سفری که به نجف رفتم، شنیده بودم که آقای اشراقی با همکاری یکی از آقایان (فکر میکنم آقای فاضل لنکرانی) قصد دارند مشترکا کتابی علیه دکتر شریعتی در ایران منتشر بکنند، میخواستم بدانم امام از این قضیه مطلع هستند یا نه. به امام گفتم: «نقل شده که آقای اشراقی به شما گفتهاند که شریعتی خود را همشأن پیغمبران قرار داده.»...