سرویس تاریخ «انتخاب»؛ پدرم گفت: «من ابتدا گفتم که ما دو برنامه در پیش داریم: یکی مطلع ساختن مردم از فرمان شاهنشاه و دیگر تهیهی وسایل اجرای این فرمان که به نظر من انجام برنامهی دوم به مراتب مشکلتر و مهمتر از قسمت اول است، زیرا هر قدر آنها بخواهند این موضوع را در پرده و مخفی نگاهدارند بالاخره مردم از فرمان همایونی مطلع خواهند شد و خود مصدقالسلطنه و دار و دستهاش هم به این نکته واقفاند و اقداماتی هم که از صبح تا به حال کردهاند از جمله فرستادن سرباز به سعدآباد و مهر و موم کردن قصور سلطنتی و یا عربدهجوییهای میتینگ بهارستان و عنوان اینکه عدهای کودتا کردهاند برای آن است که شاید با این وسایل و نظایر آن از اثر فرمان بکاهند و چون جرأت آن را ندارند که بگویند ما فرمان شاه را نادیده میگیریم، با این زمینهسازیها و قال و مقال و توهین و هتاکی میخواهند افکار مردم را آماده سازند تا عدم اطاعت آنها از فرمان شاه امر مهمی جلوه نکند. خلاصه خود آنها هم میدانند که دیر یا زود مردم از فرمان همایونی مستحضر خواهند شد، منتهی عمل امشب ما در این امر تسریع خواهد کرد و از نظر روشن شدن افکار عمومی بسیار موثر است و اما از لحاظ اجرای فرمان یعنی در دست گرفتن امور مملکت و وادار کردن این حکومت بیبندوبار و یاغی که معلوم نیست خود را بر چه اساسی حاکم بر مقدرات کشور میداند به اطاعت و گردن نهادن بر فرمان شاه نظری داشتم که اساس مذاکرات امشب ما خواهد بود و میخواستم دربارهی آن با هم تبادل نظر و مشورت کنیم.
امروز بعدازظهر، در منزل مشیرفاطمی فکر میکردم در حال حاضر عدهی همکاران و نفرات ما در تهران چند نفر است و آیا با این عده که تا به حال به عهد و پیمان و سوگند خود وفادار ماندهاند امکان فعالیتی در تهران هست یا خیر و ما به چه طریق در مرکز میتوانیم بر اوضاع مسلط شویم. مطالعات من در این باره به این نتیجه رسید که امکان موفقیت در تهران بسیار ضعیف و یا لااقل مستلزم وقت زیادیست و از طرفی هیچگونه وسیلهی اجرای منظور خود و قوهی قهریه در اختیار نداریم ناچار بایستی وضع موجود را تحمل کنیم یعنی در همین وضع بیسروسامانی و حالت اختفا و پنهانی به سر بریم تا تدریجا حقیقت بر مردم یا لااقل بر کسانی که مصدر کارها هستند روشن شود و این خود وقت و فرصت لازم دارم. معالوصف اگر با گذشت زمان و بردباری نتیجهای حاصل میشد و مملکت نجات مییافت من حرفی نداشتم ولی نگرانی من از این است که تامل و مدارا کردن با وضع موجود فقط وسیلهای برای تسلط کمونیستها و برهم زدن اساس مشروطیت و سلطنت در این مملکت خواهد شد الان عدهی نفرات ما محدود به همین چند نفریست که در اینجا جمع شدهایم و تعداد کسانی هم که در خارج با ما همکاری دارند شاید از ده نفر تجاوز نکند. ظرف دیروز و امروز هم دستهای از دوستان ما رنگ بیطرفی به خود گرفتهاند و تماشاچی شدهاند و شاید ایرادی هم به آنها وارد نباشد، چون در حال حاضر جان و مال کسی در امان نیست.
قوای نظامی یعنی تنها پادگانی که در مرکز وجود دارد در اختیار آنهاست و بر دستگاه ژاندارمری و شهربانی ولو به ظاهر هم که باشد مسلط هستند و اگر ما بخواهیم افراد این سازمانها و دستگاهها را از حقیقت امر مطلع سازیم نفر، وسیله، آزادی و محیط آرام لازم داریم که هیچیک از آنها در وضع کنونی موجود نیست و در خفا و زیر پرده هم کار موثری انجام نمیگیرد بنابراین توقف ما در تهران با تضییقات و محدودیتهایی که برایمان وجود دارد به نظر من اشتباه محض است و اصولا از نظر نظامی گیلانشاه شاید بهتر بداند که تسلط بر یک محیط محدود و کسب قدرت در آنجا و آماده شدن برای دست یافتن به سایر نقاط به مراتب از یک محیط وسیع و بیبندوبار و متشنج سهلتر است به جهاتی که گفته شد معتقد شدم که صلاح ما در این است که به یکی از استانها که قوای نظامی بیشتری در آن متمرکز است و موقعیت آن برای عملیات نظامی و دفاعی مناسبتر است و از لحاظ آذوقه و خوار و بار و سوخت بینیاز از کمک گرفتن از مرکز یا سایر استانهاست برویم و با آگاه ساختن مردم از حقیقت امر جمعیت یا حکومتی به نام «ایران آزاد» تشکیل دهیم و دنیا را از اقدام خود و علت آن و فرمان شاهنشاه مستحضر سازیم و از دول آزاد جهان کمک بخواهیم و به حکومت مصدق اعلام کنیم که اگر دست از یاغیگری و نافرمانی از امر شاه بردارند، با قوای نظامی او را وادار به اطاعت از این امر خواهیم کرد. البته این اساس پیشنهاد من بود که خواستم نظر مشورتی شما را بخواهم اگر در اصل آن توافق داشته باشید بایستی در جزئیات امر و چگونگی انجام این فکر مشورت کرد یعنی ببینیم چه استانی برای این منظور مناسبتر است، و تعداد افراد نظامی و اسلحه و مهمات آنها چقدر است، کدام یک از فرماندهان لشکرهای استانها مناسبتر و مطمئنتر برای همکاری با ما میباشد و چگونه بایستی با آنها تماس گرفت.»
پیشنهاد پدرم برای همه غیرمنتظره بود. حقیقت امر این است که خود من و به طور قطع سایر دوستان حاضر در آن جلسه نیز انتظار طرح چنین پیشنهادی را نداشتیم تا قبلا خود را برای اظهار نظر دربارهی آن آماده کرده باشیم، تصور ما این بود که پدرم دربارهی وضع روز و اینکه چه محلی را برای اقامت و ادامهی فعالیت خود باید انتخاب کنیم قصد مشورت با ما را دارد. به هر حال دربارهی پیشنهاد پدرم سرتیپ گیلانشاه، سرهنگ فرزانگان و آقای مصطفی مقدم که بعدا در این جلسه شرکت کرد و خود من به تفصیل صحبت کردیم که ذکر جزئیات آن در اینجا زائد به نظر میرسد. به طور خلاصه نظر ما این بود که برای اجرای این منظور یکی دو محظور وجود دارد که پدرم آنها را ناچیز و بیاهمیت میدانست دیگر اینکه ما معتقد بودیم باید ترتیبی داده شود که هنگام خروج از تهران چند خرابکاری اساسی صورت گیرد تا حکومت مصدق سرگرم ترمیم آن شود و ما بتوانیم با استفاده از این وقت و گرفتاری آنها در محل خود مستقر شویم. پدرم این نظر را قبول کرد و گفت: «آنچه من استنباط میکنم، شما با اصل پیشنهاد من یعنی خروج از تهران و استقرار در یکی از استانها و تشکیل "ایران آزاد" موافقید منتهی در جزئیات امر نظر دارید که البته هر کدام صحیحتر و مفیدتر بود عمل خواهیم کرد. پس به عقیدهی من برای جلوگیری از اتلاف وقت و اخذ تصمیم قطعی بهتر است دربارهی استانها و انتخاب یکی از آنها با در نظر گرفتن فرماندهی لشکر یا تیپ آن مذاکره و مشورت کنیم.»
در این زمینه نظریات مختلفی عنوان شد و به طور خلاصه روی پنج استان مذاکره و تبادل نظر به عمل آمد که عبارت بودند از: آذربایجان، گیلان، کرمانشاه، خراسان، اصفهان که نسبت به هر یک از آنها با در نظر گرفتن تمام جهات و امکانات مذاکره شد. موافقین آذربایجان عقیده داشتند که از طرفی قوای نظامی در این استان بیش از سایر استانها و مجهزتر است، از طرف دیگر گویا در آن ایام یکی یا دو نفر از والاحضرت شاهپورها در آذربایجان به سر میبردند و این امر را وسیلهای برای پیشرفت کار میدانستند و از لحاظ آذوقه و خواربار هم آذربایجان را مستغنیترین استانها میشمردند ولی پدرم و مخالفین این نظر عقیده داشتند که رفتن به آذربایجان یکی از لحاظ دوری به مرکز و دیگر از جهت موقعیت سرحدی و هممرزی با همسایهای که وضعش با ما روشن نبود مصلحت نیست و عین همین نظر را پدرم نسبت به استان خراسان داشت مضافا اینکه از قوای نظامی متمرکز از این استان و مهمات آنجا اطلاع صحیحی در دست نداشتیم. در خصوص گیلان عقیده بعضی این بود که این استان اولا به تهران نزدیکتر از سایر استانهاست ثانیا چون پدرم مدتها در آنجا فرماندهی قشون بوده به وضع جغرافیایی آن آشنایی کامل دارد و دوستان زیادی در این نقطه داریم بهتر است به گیلان برویم ولی قوای نظامی متمرکز در این استان بسیار ضعیف بود و از طرفی از لحاظ آذوقه و سوخت به طور قطع دچار مضیقه میشدیم بدین جهت فکر ما فقط متوجه دو استان دیگر یعنی کرمانشاه و اصفهان شد.
در همین موقع اطلاع دادند که برای صرف شام به اتاق دیگر برویم ولی مذاکرات ما چنان گرم و حساس شده بود که هیچکس اظهار تمایل به صرف شام نکرد و حتی به خاطر دارم که فنجانهای چای دستنخورده روی میز یخ کرده بود در همین اثنا از خارج خبر رسید که مامورین حکومت نظامی، آقای هیراد رئیس دفتر شاهنشاهی را در منزلش بازداشت کردند همهی ما بهخصوص پدرم از این خبر بسیار متاثر شدیم چون فرمان مبارک همایونی به خط هیراد بود و ما یقین داشتیم که او را تحت فشار قرار خواهند داد ولی بعدا شنیدیم که این مرد شریف و خدمتگزار صدیق و وفادار شاهنشاه در قبال اعمال مامورین مصدق شهامت و شجاعت فوقالعاده به خرج داده بود. به هر حال به علت تاثری که از توقیف او به همهی ما دست داده بود چند دقیقهای مذاکرات قطع شد.
باری، در نتیجهی مذاکراتی که شد نظر ما متوجهی کرمانشاه و اصفهان گردید. پدرم از ابتدا کرمانشاه را برای منظوری که داشت مناسبتر از سایر استانها میدانست و دلایلی هم که برای رجحان این استان داشت آن بود که اولا سرهنگ بختیار (سرلشکر فعلی، معاون نخستوزیر و رئیس سازمان امنیت) که فرماندهی تیپ زرهی کرمانشاه را در آن ایام به عهده داشت از افسران شریف و وطنپرست و خدمتگزار رشید و صدیق شاهنشاه میباشد و مسلمان پس از استحضار از صدور فرمان اعلیحضرت همایونی، صمیمانه با ما همکاری خواهد کرد. ثانیا چون پدرم اهل این استان یعنی همدانی است و در همدان و حوالی آن علاوه بر کشاورزان املاک شخصی، اقوام و دوستان بسیاری داریم که وسیلهی تسلط فوری ما بر آن منطقه خواهد بود، ثالثا وجود تصفیهخانهی کرمانشاه و استفاده از نفت شاه نظر ما را از لحاظ سوخت و حتی بنزین وسایل موتوری از هر جهت تامین خواهد کرد، رابعا چون اعلیحضرت همایونی در آن موقع در عراق اقامت داشتند، استان کرمانشاه نزدیکترین مناطق کشور به معظمله بود که هم میتوانستند ما را رهبری و هدایت فرمایند و هم در بازگشت به خاک وطن میتوانند از این استان استفاده فرمایند و خادمین خود را مورد مرحمت قرار دهند. خامسا چنانچه در محاصره قرار میگرفتیم محصول غلهی کرمانشاه از هر حیث برای تامین آذوقهی ساکنین آن استان کافی بود. پدرم مخصوصا به این نکته یعنی تامین آذوقه و مایحتاج مردم خیلی توجه داشت.
نظری هم که دربارهی اصفهان ابراز میشد این بود که اولا سرهنگ امیرقلی ضرغام (سرلشکر فعلی) که عهدهدار معاونت لشکر این ناحیه بود از افسران شریف و مورد اعتماد به شمار میرفت و ثانیا چون پدرم مدتها در این استان فرماندهی لشکر را به عهده داشت دوستان و آشنایان زیادی در آنجا داشت ضمنا خانوادههای سرشناس این محل و عشایر و خوانین اطراف آن همه به پدرم محبت و علاقهی خاصی دارند.
وقتی این دوستان را برای منظور خود انتخاب کردیم، این بحث به میان آمد که به چه ترتیب با مسئولین قوای این دو منطقه تماس بگیریم.
پس از مذاکرات بسیار، سرانجام نظر عمومی بر این شد که دو نفر را انتخاب کنیم که بیدرنگ یکی به طرف کرمانشاه و دیگری به طرف اصفهان حرکت کنند و جریان را با فرماندهان لشکرهای این دو ناحیه در میان گذارند و با ارائهی فرمان شاهنشاه و تصمیمی که در تهران گرفته شد نظر آنها را نسبت به اجرای منظور ما جلب کنند و نتیجه را شخصا به وسیلهی شخص مورد اعتمادی فورا اطلاع دهند. سرهنگ فرزانگان داوطلب عزیمت به کرمانشاه و مذاکره با سرهنگ بختیار شد و گفت: «من هماکنون به طرف کرمانشاه حرکت میکنم و اگر گرفتار نشدم سعی خواهم کرد فرداشب همین موقع به تهران مراجعت نمایم و نتیجهی مذاکرات خود را با سرهنگ بختیار به اطلاع شما برسانم و با آشنایی که به اخلاق و روحیهی بختیار دارم به طور قطع منظور ما در این محل تامین خواهد شد.» آقای یارافشار نیز آمادهی انجام این ماموریت بود. سایر دوستان هم صادقانه از این ماموریت خطیر استقبال کردند. اما پس از گفتوگویی که در این زمینه به عمل آمد پدرم اظهار داشت: «ولی متوجه باشید که به تمام استانها و شهرستانها و بخشها دستور دادهاند که هریک از ما را در نقطهای دیدند فوری دستگیر کنند و حتی عکسهای ما را برای مامورین فرستادهاند؛ بنابراین این مسافرت خالی از خطر نیست.» و سپس به دنبال این مطلب افزود: «به هر حال به نظر من برای مسافرت به کرمانشاه مناسبتر از همه سرهنگ فرزانگان است زیرا با سرهنگ بختیار آشنایی بیشتری دارد و اصولا چون دو نفر نظامی هستند حرف یکدیگر را بهتر میفهمند.»
بدین ترتیب ماموریت فرزانگان و مسافرت او به کرمانشاه قطعی شد و بعدا راجع به اصفهان به بحث و مشورت پرداختیم. در این مورد باز همه داوطلب بودند، ولی من بیش از سایرین اصرار داشتم که این ماموریت را تقبل کنم، سرتیپ گیلانشاه نیز جدا و صادقانه آمادهی انجام این کار بود و دلایلی میآورد، من هم در نظر خودم پافشاری میکردم، ولی پدرم با خروج من از تهران سخت مخالف بود و من عامل مهر و عطوفت پدری را در این مخالفت به خوبی احساس میکردم. بر اساس همین فکر اصرار داشت فعلا فرزانگان به کرمانشاه برود و دربارهی اصفهان روز بعد تصمیم بگیریم. بالاخره هم تسلیم نظر او شدیم.
پدرم مشغول نوشتن نامهی سرهنگ بختیار شد تا به ضمیمهی عکس فرمان شاهنشاه توسط فرزانگان برای او ارسال دارد. سرهنگ فرزانگان هم خودش را برای حرکت آماده میکرد. آقای سیفافشار نیز دستور داد قابلمهی غذایی برای او تهیه کنند. گیلانشاه اسلحهی کمری فرزانگان را امتحان میکرد و مقداری فشنگ اضافه به او داد، و در عین حال به او سفارش کرد که حتیالامکان از برخورد با مامورین و تیراندازی خودداری کند.
نزدیک ساعت یازده شب بود [شامگاه یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۳۲] و چندین ساعت بحث و مذاکرهی متوالی کاملا همهی ما را خسته کرده بود بدین جهت موقعی که پدرم سرگرم نوشتن نامهی خودش به سرهنگ بختیار شد، ما دور و بر فرزانگان جمع شدیم و هر یک از نظر احتیاط و مراقبت به او توصیه و سفارش میکردیم. پدرم وقتی از نوشتن نامه فراغت حاصل کرد، عینک خودش را از چشم برداشت و خطاب به ما گفت: «مثل اینکه خیلی خسته شدهاید و زودتر میخواهید جلسه را ختم کنید، ولی گویا فراموش کردهاید که دربارهی پیشنهاد خودتان به لزوم خرابکاری در موقع حرکت از تهران و سرگرم نمودن مامورین مصدق که من هم با آن موافقم هنوز مشورت و مذاکره نکردهایم. به نظر من هر تصمیمی که در این زمینه گرفته میشود، فرزانگان و کسی که برای مسافرت به اصفهان انتخاب خواهد شد بایستی از آن مسبوق باشند و همین نکته را در محل بختیار و ضرغام اطلاع دهند.» و بعد اشاره به صندلیهای اطراف نیز کرد و گفت: «بنابراین بفرمایید بشینید این کار را هم روشن کنیم.» دومرتبه همه به جای خود نشستیم و بحث در این باره آغاز گردید آنچه به خاطر دارم ابتکار پیشنهاداتی که در این باره میشد بیشتر با سرتیپ گیلانشاه و پدرم بود.
به طور کلی نظر همهی ما این بود که هر اقدامی صورت میگیرد، طوری باشد که باعث اتلاف جان مردم و کشته شدن جمعی بیگناه نگردد و بالاخره پس از یک سلسله مذاکرات و مباحثات طولانی که ذکر آن در اینجا باعث اطالهی کلام خواهد بود تصمیماتی اتخاذ گردید که فهرستوار یادآورد میشود.
ادامه دارد...
منبع: خواندنیها، شمارهی ۱۰۰، سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۳۷، صص ۱۹-۲۲.
[پدرم گفت:] من اگر مصدقالسلطنه میآمد در برابر مردم و یا به وسیلهی رادیو اعلام میکرد که شاه فرمان عزل مرا از نخستوزیری و انتصاب زاهدی را به این سمت صادر کرده ولی من حاضر به اجرای فرمان پادشاه نیستم هیچ گلهای از او نداشتم و شاید خود را آمادهی مبارزه نمیکردم، چون میگفتم مردم و تودهی واقعی این کشور یا با این عمل و اقدام مصدقالسلطنه موافق است یا مخالفت اگر موافق است که از دست من کاری ساخته نیست اگر مخالف است خودش به آن مرد که علنا اعلام خودسری و یاغیگردی کرده تودهنی خواهد زد و حسابش را تصفیه خواهد کرد.