سرویس تاریخ «انتخاب»؛ دزدی که زندانی سیاسی شده بود!
در زندان عمومی به غیر از زندانیان سیاسی یک نفر دزد سابقهدار هم بود که عبدالحسین شجاعی نام داشت. عبدالحسین متهم بود به اینکه کابلهای تلفن را بریده و ارتباط شهر را قطع کرده ولی در حقیقت منظور او از این کار، به طوری که خودش تعریف میکرد این بود که سرب سر شاهسیمها را بفروشد و لقمهنانی به چنگ آورد. شجاعی مثل هزاران نفر از افراد این مملکت بیکار و گرسنه مانده بود و سوابقی هم در رانندگی داشت ولی استیصال او را به فکر ابتکار انداخته و این راه را پیش پایش قرار داده بود. میگفت: «هر چند وقت یک بار، به یک نام خروج میکردم؛ یک دفعه فریدون، یک دفعه احمد، و این دفعه هم غلامحسین شدم»! در مقابل سوال من که «چه وقت این عمل را انجام میدادی؟» جواب داد: «شب و روز فرقی نداشت.» و بعد اضافه کرد که «با لباس مخصوص کارگران شرکت تلفن میآمدم در محل اتصال کابلها (چالهای که با درهای آهنی کف پیادهروها دیدهاید) گاهی اوقات از دکان مقابل چاله؛ کمک هم میگرفتم و بیل و کلنگ و دیلم و آچار مورد لزوم را برداشته با کمال خونسردی سر فرصت مشغول میشدم و سربها و سیمها را در کیسهای که همراه داشتم میریختم. گاهی اوقات صاحبان دکاکین دلشان به حالم میسوخت و منقل آتش یا چایی تازهدم برایم توی چاله میفرستادند و من هم از کمی حقوق، رفتار بد روسای شرکت تلفن و غیره با آنها صحبت میکردم و بعد ابزارم را برمیداشتم و میرفتم. شیوهی کارم این بود که یک شب کابل خیابان دروازه شمیران و شب دیگر کابلهای دروازه قزوین را قطع میکردم ولی دفعهي آخری که گرفتار شدم اشتباها چند شب پشت سر هم به خیابان شاهرضا رفتم و همین باعث شد که اینجا بیایم.»
شجاعی آدمی بود لاغراندام با صورت استخوانی و شقیقههای فرورفته و به طوری که خودش اظهار میکرد اهل شیره. اما چون در داخلهی زندان نظامی استعمال شیره و تریاک میسر نمیشد ناچار تریاک را میخورد و همین که نشئه میشد مینشست و داستانهای شیرینی از دستبردهای خود برای سایر زندانیان تعریف میکرد. شجاعی هم مثل ما طبق ماده پنج حکومتنظامی توقیف است، زیرا اتهام او، خرابکاری است و بعید نیست که فردا یا پسفردا روزنامههای کثیرالانتشار او را هم به دستگاه یکی از احزاب بچسبانند و باند او را یک باند قوی و مرموز منتسب به خارجی معرفی نمایند.
حسین داریوش چهکاره بود؟
در اطاق عمومی، یک مرد پنجاهوپنجساله به نام حسین داریوش زندگی میکرد که علاوه بر ورم پروستات، دچار فشار خون هم بود. داریوش عضو وزارت دارایی است و شاید هنوز هم در زندان باشد ولی داستان او از همه شنیدنیتر است. میگفت: «کارشناس وزارت دارایی بودم روزی که بانک انگلیس در ایران و خاورمیانه بسته شد به من ماموریت دادند که مالیاتهای معوقهی این بانک را تخمین بزنم، پس از روزها و هفتهها زحمت طبق حساب دقیق بانک انگلیس را ۵ میلیون تومان بدهکار شناختم، البته آن روز مورد تشویق هم واقع شدم ولی در وقایع اخیر یک روز بیمقدمه سروقتم آمدند و گفتند چون تو یک سفر به مسکو رفتهای مورد سوءظن واقع شدی و توقیفم کردند.» و بعد اضافه کرد که «در حالی که این مسافرت من همراه یک هیأت اقتصادی بوده و من تنها و بدون اطلاع دولت نرفتهام.» داریوش از زندگی در اطاق عمومی خیلی ناراحت بود و مخصوصا از اینکه حسین مشایخی گاهی برای خنده، صدای میمون تارزان را از حلق خود خارج میساخت گله داشت و میگفت: «با این سر و صداها و نعرهی وحوش حالم به هم میخورد.» روی این اصل؛ او را به اطاق من منتقل کردند. یک شب با هم بودیم تا صبح از نالههای غمانگیز داریوش خوابم نبرد و فردا صبح او را به زندان موقت انتقال دادند.
خاطرات تلخ و شیرین
از روزهای زندان خاطرات تلخ و شیرینی دارم که به تدریج در این صفحات به نظر شما خواهم رسانید.
معمولا زندانیها ناچار برای رهایی از چنگال تنهایی و افکار جوراجور، وسیلهی تفریحی برای خود فراهم میکنند ولی گاهی حوادثی پیش میآید که به هیچ قیمتی نمیشود فکر را از آن منحرف کرد و خنده و شادی مصنوعی را به جای پیشآمدهای تلخ گذاشت.
در اینجا، حادثهای که هر شب تکرار میشود این است که یک دسته زندانی را میآورند و تحویل سلولها میدهند صبحها که ما برای دست و رو شستن به زندان پاسدارخانه میرویم با قیافههای تازهای روبهرو میشویم.
شب اول ژانویه
دکتر مصدق را در سالن باشگاه افسران لشکر ۲ محاکمه میکردند، شب ژانویهی گذشته (ژانویهی ۱۹۵۴) این سالن را تزئین کردند و به چراغها و زرق و برقهایش افزودند تا از شکل دادگاه برگشت به صورت یکی از سالنهای معمولی درآمد. از ساعت ۸ یا ۹ زنها و مردهای خوشبخت ایرانی که سنن و آداب خودشان را از یاد برده و عادات و رسوم فرنگیها را تقلید میکنند به سالن وارد شدند رقصیدند و پا کوبیدند. شب؛ وقتی صدای موزیک فرنگی از دور به گوش من میخورد و نور چراغهای سالن فضا را روشن کرده بود، به این فکر بودم که «آیا راستی این عده بیخبرند یا به بیخبری و خوشی تظاهر میکنند؟» اگر بگوییم واقعا خوش بودند اشتباه کردهایم و اگر عقیده داشته باشم که «به دنبال خوشی میگشتند» باید به حال همهشان افسوس بخوریم.
موی سر و ریش
چند شب قبل مامورین عدهای را با کامیون جلوی در پاسدارخانه خالی کردند. اینها کارگر و پیشهور و محصل بودند بین عدهی اخیر یک سید جوان معمم وجود داشت که همان شب موی سر و ریش او را تراشیدند. این جوان که سید احمد هاشمی نام داشت خونسرد و بیاعتنا نشسته بود.
انتخابات سنا...
روزهای ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ بهمن برای انتخاب سناتورهای تهران در حوزههای مختلف رای میگرفتند. چند هفته قبل دولت اعلامیه داده و طی آن یادآور شده بود که در انتخابات دخالتی ندارد و مردم در انتخاب کاندیداهای خود کاملا آزاد هستند و روزنامهها نوشتند که در ایام اخذ رای، ماده ۱۰ قانون حکومتنظامی مربوط به منع اجتماعات ملغی خواهد شد ولی در این روزها نیز عدهای را به مناسبت تظاهرات گرفته بودند که به زندان آوردند.
منبع: سپید و سیاه، یکشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۳۳، صص ۱۰ و ۱۱.
[سرتیپ سطوتی] که روزی رئیس دژبان و زمانی هم فرماندار نظامی تهران بوده است سه ماه و اندی است که برای دومین بار در توقیف به سر میبرد و البته اتهام او این است که خیال میکنند تیمسار سطوتی دکتر فاطمی را مخفی کرده و یا لااقل از محل اختفای او اطلاع دارد. سرتیپ، روزی هزار مرتبه از این سوءتفاهم مینالد و به خودش لعنت میفرستد و قول داده است که دختر دومش را به ایرانی، مخصوصا مرد سیاستمدار ندهد. او میگوید: «دخترم را میبرم فرنگ و به فرنگیها شوهر میدهم.» و اغلب تکرار میکند که «آخر مسلمان! کجای دنیا دختر شوهر دادن جرم است!»