سرویس تاریخ «انتخاب»؛ بالاخره هنگام ملاقات فرا رسید، ملاقاتی که پس از سالها و بعد از روزهای اندوهبار پایان جنگ محیط حزنآور کاخ سوبولف را لبریز از نشاط کرد.
استالین بیش از یک ساعت با شکیبایی غیرمترقبهای به بازی با این موجود کوچک گذرانید و سپس با قدمهای آرام و محکمی که نشانهای از طراوت و شادابی جوانی در آن وجود داشت در کاخ به گردش پرداخت و خوشحال و مسرور ما را ترک کرد.
من آسمان هفتم غرور و لذت را سیر میکردم و از احساس مادرانهای همراه با رضایتی عمیق مست باده سعادت بودم.
«اوسکا» دو بار دیگر پیش از مرگ استالین موفق به دیدار پدربزرگ خود شد و لحظات فراموشنشدنی را با او گذرانید. او در این هنگام هفت سال داشت و تازه به کلاس اول مدرسه میرفت. پدرم با لحنی سرشار از محبت و شوقی به او خیره شد و گفت: «چه چشمهای جذابی دارد، هوش و ذکاوت از صورت این بچه میبارد.»
گویا خاطره این ملاقات مانند نقشی زائلنشدنی در ضمیر اوسکا جاویدان شد و آن روز را به خوبی به یاد میآورد. عکسی را که این کودک از صورت پدربزرگش به دست خود روی میز تحریر گذاشته همچنان در آنجا خودنمایی میکند.
پسر من اوسکا اکنون ۱۸ سال دارد و از همه پیشهها و مشغلههای گوناگون انسانیترین رشته علمی یعنی پزشکی را انتخاب کرده است و این حسن انتخاب مرا خیلی خوشحال میکند.
بچه دیگر من کاتیا با وجود اینکه حاصل دومین ازدواج من بود و استالین نسبت به پدر او توجه فوقالعادهای داشت احساس خاصی را در پدربزرگ خود برنینگیخت و در سراسر دوران زندگی خود فقط یک بار با استالین ملاقات کرد که آن هم شامل خاطره مشخصی نبود و معلوم نیست چگونه این کودک نتوانست احساس نهفته پدرم را برانگیزد. آن زمان کاتیا دو سال و نیم از سنش میگذشت و گونههای سرخ و سالم و چشمهای صاف و شفافش پر از لطف بود. اولین بار که پدرم او را دید با صدای بلندی خندید و در تمام شب سعی کرد که خود را شاد و خوشحال جلوه بدهد. این ملاقات در ۸ نوامبر ۱۹۵۲ [شنبه ۱۷ آبان ۱۳۳۱]روی داد و بیست سال از مرگ مادرم میگذشت.
در چنین روزی یعنی بیستمین سال روز مرگ مادرم من کودکانم را برای دیدار پدربزرگشان به محل اقامت او بردم، ولی این ملاقات به آسانی صورت نگرفت، چون در سالهای آخر دیدن استالین به آسانی انجام نمیگرفت و ساعتها انتظار و گذراندن مراتب اداری را ایجاب میکرد.
آخرین دیدار من با کودکانم چهار ماه قبل از مرگ او پیش آمد. چنین به نظر میرسید از ملاقات ما راضی و حتی خوشحال است. مطابق معمول ما دور میز نشستیم، میزی که روی آن انواع میوهها و مرکبات را با سلیقه زیاد چیده بودند.
تنگهای شراب خوشطعم گرجستان نیز روی میز قرار داشت و با وجود اینکه او حتی یک جرعه از آن را نمیتوانست بنوشد همیشه این شیره سکرآور انگورهای تاکستانهای قفقاز زینتبخش اطاق پذیرایی او بود و انواع مختلفی از آن را در اختیار خود داشت.
آخرین دیدار من و فرزندانم با استالین خاطرههایی زائلنشدنی در ضمیر من به جا گذاشته است که حتی جزئیات آن را نیز فراموش نکردهام و خودم و کودکانم را میبینم کنار او نشستهایم و لحظهها و دقیقههای یک زندگی شیرین و دلپذیر را آزمایش میکنیم و از لذت این سعادت سرمست هستیم.
منبع: اطلاعات؛ سهشنبه ۱۱ مهر ۴۶ ص. ۵.
مقارن ساعت دوازده به وقت مسکو که مراسم تشییعجنازه استالین شروع میشد ناگهان سوت کلیه کارخانهها و موسسات صنعتی مسکو که تعداد آنها خیلی زیاد است با کمال شدت به صدا درآمد و در همان لحظه کلیه وسایط نقلیه اعم از اتومبیلها و مترو راهآهن زیرزمینی و راهآهنها و کشتیها در سرتاسر شوروی و آبهای ساحلی آن کشور در همان محلی که بودند متوقف شدند. کلیه افرادی که در خیابانها و کوچههای مسکو بودند، در همانجا به حال احترام ایستادند و شهر مسکو که چند میلیون نفر جمعیت دارد در حالت سکوت بیمانندی فرو رفت فقط صدای سوت کارخانهها و شلیک صدها توپ در نقاط مختلف مسکو به گوش میرسید که به احترام تشییعجنازه استالین و طبق فرمانی که وزیر جنگ شوروی صادر کرده بود شروع به شلیک کردند.