arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۷۸۱۹۵
تاریخ انتشار: ۳۳ : ۲۳ - ۱۴ مهر ۱۳۹۹
«۲۰ نامه به یک دوست»؛ خاطرات دختر استالین، قسمت ۱۹؛

عجیب این است که استالین از هشت نوه خود فقط سه تن از آن‌ها را می‌شناخت!

نکته عجیب این است که استالین از هشت نوه خود فقط سه تن از آن‌ها را می‌شناخت و از نزدیک دیده بود. این سه نفر دو فرزند من و دختر برادرم «یاشا» بود. استالین بر خلاف رفتار خشونت‌آمیزش نسبت به برادرم و بیگانگی با او، به دخترش «یالوشکا» نهایت مهر و نوازش را ابراز می‌داشت. ملایمت و ابراز محبت استالین به فرزندم «یوزف» که کودک اولین شوهر من بود کاملا برایم عجیب به نظر می‌آمد.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ هرچند که مشوق نویسنده کتاب معلوم نیست و کسی نمی‌داند «آنا» به چه علت آن را [دو واژه ناخوانا]ایام به رشته تحریر درآورده است و چه کسانی از این جریان قصد استفاده داشته‌اند، ولی تنظیم‌کننده کتاب یعنی نویسنده‌ای که خاطرات او را به قالب ادبی ریخته، مشخص است و او «نینا بام» یکی از روزنامه‌نگاران نسبتا مشهور آن زمان بوده است.

کتاب خاطرات «آنا» در سال ۱۹۴۷ منتشر شد و انعکاس تصورناپذیر در همه محافل ادبی و سیاسی داشت و از همه بیش‌تر پدرم از نوشتن چنین کتابی عصبانی و خشمگین بود. احتمال می‌رود و حتی می‌توانم ادعا کنم به طور یقین تحولات بعدی در مطبوعات شوروی مانند حذف ستون انتقاد و بررسی کتاب‌های ادبی که زیر نظر منتقد معروف روسی «فدوسیو» اداره می‌شد و همچنین تصویب چند ماده از قوانین جدید مطبوعات از دستورات مستقیم پدرم بود و یا لااقل این محدودیت‌های ضد آزادی با الهام از گفته‌ها و فرمان‌های خشن استالین تنظیم گردیده بود و مورد اجرا قرار می‌گرفت. تصمیمات شورای سیاسی حزب و دستورات استالین با یک تنگ‌نظری دیکتاتورمنشانه توام بود که باید منشأ واقعی آن را غرور و خشونت زایدالوصف او دانست.

محیط خفقان‌آور و غیر قابل تنفس جدید در همه محافل و مخصوصا در مطبوعات کشور انعکاس وحشتناکی داشت و همه اندیشمندان و متفکرین و از همه بیش‌تر طبقه فهیم و نویسندگان آزاده را متوحش و نگران می‌ساخت و عاقبت شوم ادبیات و انتقاد در آن‌ها ایجاد اضطراب می‌نمود.

محدودیت‌های تازه میدان دید روزنامه‌نگاران را فوق‌العاده تنگ می‌ساخت و قدرت بیان و آزادی قلم را به هیچ تبدیل می‌کرد.
در این میان «آنا» تنها کسی بود که از تغییرات موجود هراسی به خود راه نمی‌داد و کاملا به جریانات بی‌اعتنا بود، زیرا او استالین را با همه ضعف‌های انسانی‌اش می‌شناخت و برای این رهبر سیاسی ارزشی مافوق بشری و افسانه‌ای قائل نبود.

خشم پدرم هیچ‌وقت نتوانسته بود در قضاوت او تغییری بدهد و همیشه با جسارت می‌گفت: «چطور ممکن است یک آدمی‌زاد از خطا و لغزش مصون باشد» آنا با طرز تفکر ساده و منطقی در برابر همه این وقایع کاملا خون‌سرد بود و از شنیدن خبر‌های تازه می‌خندید و مژده می‌داد که او همچنان به نوشتن خاطراتش ادامه خواهد داد.

آرزوی او برای انتشار بقیه خاطرات به مرحله عمل نرسید و در سال ۱۹۴۸ که بار دیگر یک سلسله توقیف و تبعید سیاسی حرکت عادی سیاست کشور شوروی را دچار نوسان ساخت آنا نیز به سرنوشت ده‌ها زن دیگر مثل «لینا اشترن» عضو آکادمی علوم و «ویتا شلا مولوتف» و دوست قدیمی مادرم «پولینا سمپیونونا» گرفتار شدند و به زندان افتادند.

تازه در سال ۱۹۵۴ او توانست بار دیگر به خانه بازگردد و زندگی معمولی خود را ادامه دهد، ولی چندین سال زندانی بودن و تحمل مشقات ایام اسارت و تنهایی وحشتناک روز‌های حبس که قسمت بزرگ آن در اردوگاه‌های کار سپری شده بود حساسیتی بیمارانه در او به وجود آورد که یادآور حمله‌های عصبی مادربزرگ بود و این فکر را تقویت می‌کرد که بحران‌های فعلی او از وراثت منشأ می‌گیرد.

دوره جدید زندگی آنا با اضطراب‌ها و دلهره‌های کشنده‌ای همراه بود و همیشه سایه‌ای از وحشت بر چهره‌اش نمودار بود و دیگر مانند گذشته نه تنها تهور خیره‌کننده‌ای در کلامش وجود نداشت بلکه ضمن بحث از افراد برجسته حزب و مخصوصا هنگام گفتگو و انتقاد از استالین خیلی محتاط بود و خیلی زود از یک جمله ساده به هیجان می‌آمد و از خود بی‌خود می‌شد و خوب به یاد می‌آورم که چندین مرتبه در یک جذبه و بی‌قراری دیوانه‌وار می‌گفت: «بس است دیگر، شما افراط می‌کنید، اصلا همه چیز در این کشور با مبالغه توام است حالا هرکس برای تبرئه خودش همه گناهان را به استالین نسبت می‌دهد و سعی می‌کند ریشه همه نابسامانی‌ها و زشتی‌ها را در وجود استالین جست‌وجو کند. خوب استالین هم دشواری‌های زیادی را تحمل کرد، خیلی سختی و مرارت کشید. ما همه می‌دانیم که خدماتش فراموش‌نشدنی است باید او را همان‌طور که هست شناخت و ارزیابی کرد.»

ماه مرداد [آگوست]۱۹۶۴ [۱۳۴۳ خورشیدی]«آنا» در بیمارستان مسکو جان داد. سال‌ها بود که علائم بیماری ترس از تنهایی در او مشاهده می‌شد و شاید با آگاهی از این وحشت بر خلاف تمایلش او را در آخرین روز در اتاق جداگانه‌ای تنها و بدون پرستار محبوس ساختند و فردا صبح جسد بی‌جان و سرد او را به گورستان فرستادند.

نکته عجیب این است که استالین از هشت نوه خود فقط سه تن از آن‌ها را می‌شناخت و از نزدیک دیده بود. این سه نفر دو فرزند من و دختر برادرم «یاشا» بود. استالین بر خلاف رفتار خشونت‌آمیزش نسبت به برادرم و بیگانگی با او، به دخترش «یالوشکا» نهایت مهر و نوازش را ابراز می‌داشت. ملایمت و ابراز محبت استالین به فرزندم «یوزف» که کودک اولین شوهر من بود کاملا برایم عجیب به نظر می‌آمد.

خاطره دیگری که هرگز فراموش نخواهم کرد اولین دیدار «اوسکا» بچه سه‌ساله‌ام با استالین بود. یک اضطراب آزاردهنده وجودم را تسخیر کرده بود و آن‌چنان نگران و آشفته بودم که لحظه‌های دردناکی را می‌گذرانیدم و سخت دلهره داشتم.

اوسکا کودک من هنوز به خوبی زبان نگشوده بود، ولی یک بچه جذاب به تمام عیار به شمار می‌آمد با زیبایی و لطف خاصی که فقط در مردم جنوب می‌توان سراغ کرد. او از یک نژاد نیمه‌یهودی و گرجستانی با چشمان شبق‌رنگ و درخشان قوم سامی و مژگان بلند بود. شک نداشتم که این موجود معصوم و زیبا پدرم را مسحور زیبایی بی‌گناه و طبیعی خود می‌سازد و محبت او را به خود جلب خواهد کرد.

منبع: اطلاعات، دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۴۶، ص. ۹.

نظرات بینندگان