سرویس تاریخ «انتخاب» /امیرحسین جعفری:
نمیدانم از کجا و چه زمان در اینستاگرام به عنوان یک دنبالکننده او را دنبال میکردم؛ اما میدانم که محتوای عکسهایش من را به دورهای میبرد که تعلق خاطر سیاسی و احساسی خاصی به آن داشتم. حدسهایی درباره تاریخچه عکسها میزدم، اما دقیق نمیدانستم. روزی برای کسب چند عکس جهت انتشار در سرویس تاریخ، با او صحبت کردم و متوجه شدم در حال دیالوگ با یکی از عکاسان مطبوعاتی دهه هفتاد و خبرنگاران قدیمی هستم. همین شناخت باعث شد کسب روایت او از دهه هفتاد و شکلگیری صبح امروز با آن تیراژ عظیم، جالب شود.
نادر داوودی، روزنامهنگار و عکاس، که کار مطبوعاتی خود را از دهه شصت آغاز کرده، یکی از چهرههاییست که در دوران بهار مطبوعات دهه هفتاد نیز در روزنامهها حضور داشت. در ادامه گفتگو «انتخاب» با نادر داوودی درباره فعالیت روزنامهنگاری در دهه شصت و هفتاد را میخوانیم:
نخستین گامهای شما در حوزه عکاسی چه بود؟ با چه دوربینی و چه دورهای عکاسی را آغاز کردید؟
من در ۱۶ سالگی اولین دوربین را توسط پدرم تهیه کردم؛ دوربینی که به نام کومت مشهور بود. دوربین پدرم دوربین بهتری بود، اما با آن نمیتوانستیم عکاسی کنیم. آن موقع فکر میکردم دوربین من حرفهای است، اما پر از ایراد بود. من در دانشگاه باستانشناسی خواندم و فوق لیسانس هم علوم ارتباطات خواندم. عکاسی را به صورت شخصی ادامه دادم. اولین عکسهای من در دنیای ورزش چاپ شد. دیپلمه که بودم کارمند خبرگزاری پارس شده بودم. با اولین حقوقهایی که گرفتم یک دوربین یاشیکا خریدم. فضا هم فضای انقلاب و بعداز انقلاب بود و وارد دوران جنگ شدیم. عکاسی اساساً در ایران با جنگ دچار تحول اساسی شد. تعداد زیادی علاقهمند شدند از رویدادهایی که امکان وقوع آن وجود نداشت، عکاسی کنند. آن زمان برای دیدن قبر شهدا به بهشت زهرا میرفتیم؛ وقتی آقای طالقانی فوت شد رشت بودم. وقتی به بهشت زهرا رفتم یک عکس از مزار ایشان گرفتم. زمان که میگذرد عکسهای ساده هم با ارزش میشوند. این عکس از این جهت مهم است که قبر ایشان در اوج سادگی طراحی شده بود. آقای طالقانی در آن سالها شخصیت دوم انقلاب بود و قبر ساده ایشان، پیامآور ارزشهای جدید انقلاب بود، اما امروز خیلی تغییر کرده است.
در زمان جنگ شرایط عکاسی در کشور متحول شد؛ در این دوره شما به چه سبک از عکاسی و در کجا مشغول بودید؟
در زمان جنگ عضو ستاد تبلیغات جنگ بودم که زیر نظر شورای عالی دفاع بود. رئیس ستاد نیز آقای کمال خرازی بود. من بنیانگذار مرکز اسناد آن بودم. کار من آنجا فقط عکاسی نبود. دوربین یاشیکا من هم از منزل ما سرقت شد و چند سالی دوربین نداشتم. برخی اوقات برای برخی از رویدادها، از ستاد تبلیغات دوربین میگرفتم و عکاسی میکردم. عکسهای ما در آن زمان وقتی ظهور میشد، حلقهها را به همان نهاد میدادیم و چیزی برای ما نمیماند. قبل از آن، چون در دوره سربازی، دیدهبان لشکر ۲۱ حمزه بودم، چند حلقه فیلم از جبهه دارم.
فعالیت رسمی روزنامهنگاری را در چه دورهای آغاز کردید؟ آیا با روزنامههای معروف دهه شصت هم همکاری داشتید؟
برای برخی از نشریات در دوره جنگ مقاله مینوشتم، اما آغاز روزنامهنگاری من به صورت جدی نبود. ما نویسنده برخی از نشریات بودیم. آغاز فعالیت روزنامهنگاری من با بازگشت از ستاد تبلیغات جنگ به خبرگزاری جمهوری اسلامی رفتم. همزمان با پایان جنگ، نیروهای ستاد تبلیغات که قبلاً در خبرگزاری پارس بودند، دوباره به آنجا برگشتند. کار من جانشین سردبیر شیفت عصر در اتاق خبر بود. آقای حسن آبادی و رضا بورقانی (برادر احمدبورقانی) آنجا بودند. آنجا هم کار من فقط خبرنگاری و گزارشنویسی بود.
کار خبر در آن دوره از جمله در خبرگزاری با امروز چه تفاوتهای عمدهای داشت؟
کار خبری در آن سالها با امروز خیلی متفاوت است. کار خبری در آن سالها اینگونه است که مهمترین منبع تولید خبر، خبرگزاری بود. اخبار توسط خبرنگار آماده میشد و توسط ادیتورها خوانده میشد. بعد پانچ و تلکس میشد، بعد نهادهای استفاده کنند خبردار میشدند. فاصله بین زمان تهیه خبر تا زمان شنیده شدن آن ساعتها فاصله داشت. ما در این فضا کار میکردیم و طبیعی است که اسم خبرنگار و گزارشنویس استفاده نمیشد. معلوم بود چه کسی خبر را تهیه کرده، اما در نهایت به عنوان خروجی خبرگزاری استفاده میشد. در دهه شصت و اوایل دهه هفتاد، مشخص نیست عکاس بسیاری از عکسهای مطبوعات چه کسی است. اولین فعالیت چاپی ما انتشار مجله فوتبال به نام تماشاگران در سال ۷۱ است.
در دهه هفتاد، با بهار مطبوعات و روی کار آمدن اصلاح طلبان، شرایط تغییر کرد؛ شما در این دوره به کدام روزنامه رفتید؟
دهه هفتاد با جریانی در مطبوعات همکاری میکردم که در رأس آن آقای احمد ستاری و رضا تهرانی بودند که با صبح امروز کار را آغاز کردند. تا آخرین شمارهای که میشد منتشر کرد هم کار کردیم. روزنامههای صبح امروز، آفتاب امروز، بهار، دوران و... تعدادی از این روزنامه هاست که عمر کوتاهی نیز داشتند. بیشترین عمر یک روزنامه آن موقع متعلق به صبح امروز است. سه جریان مطبوعاتی بعد از دو خرداد به وجود آمد. اول صبح امروز، دوم جامعه و نشاط که شمس الواعظین بود، جریان سوم هم روزنامه خرداد بود. اینها به نشریات کلاسیک قبلی اضافه شدند و جناح غیراصلاحاتی هم تجربیاتی را آغاز کرد. روزنامه انتخاب یک نمونه از آن است که متعلق به دورانی است که طه هاشمی و چند نفر دیگر به صورت مدرن آن را منتشر کردند. کیهان و اطلاعات و ابرار هم از قدیم مانده بود.
صبح امروز به واسطه چهرههایی که در آن مشارکت داشتند، یک روزنامه عادی و معمولی نبود؛ حضور شما در صبح امروز به چه شکل و کدام بخشها ادامه یافت؟
وقتی صبح امروز در حال راهاندازی بود، آقای ستاری از من کمک خواست. من به عنوان دبیر سرویس عکس، محسن راستانی را پیشنهاد کردم. خود او هم عکاسی میکرد. من خیلی در محتوا روزنامه دست نداشتم. روحیه من کمک به کار بود و زمانیکه میدیدم جایی برای فعالیت نیست، آرام آرام کنار میرفتم. در تشکیل سرویس کاریکاتور و عکس و سرویس ورزشی مشارکت داشتم. اولین دبیر آن جواد خیابانی بود، اما اینقدر درگیر تلویزیون بود که عوضش کردیم. خیابانی یک جانشین به نام شاهین رحمانی آورد. وقتی روزنامه آماده به انتشار شد تعداد بسیار زیادی آدمهای قوی جذب روزنامه شدند و به نوعی ژنرالها زیاد شدند که من فرصتی برای عرض اندام پیدا نمیکردم. یک سری تفاوتهایی به صورت ماهیتی من و بچههای صبح امروز داشتیم. من به عنوان یک شنونده در جلسات سردبیری حضور داشتم و از دور به قضیه نگاه میکردم. مثلاً ۱۵ نفر چهره قوی دور هم مینشستند تا یک حرفی را به یک نقطه برسانند که هرکدام از آنها، الان از نظر وزن سیاسی و شخصی یک وزیر هستند.
چه کسانی به جلسات صبح امروز میآمدند؟
کسی که گاهی به عنوان مهمان شرکت میکرد، احمد بورقانی بود. سعید حجاریان، اکبر گنجی، رضا تهرانی، عباس عبدی، احمد بورقانی، علیرضا علوی تبار، تاجزاده، محسن آرمین، علیرضا نامورحقیقی، عرب سرخی و اصغرزاده تعدادی از افرادی بودند که به جلسات روزنامه میآمدند. در ماههای اول که این افراد مسئولیتی نگرفته بودند، همه به روزنامه میآمدند. یک طیف عمدتاً به مجلس ششم و شورای شهر رفتند. به مرور بازی به سمتی رفت که عدهای با هم مچ میانداختند و زد و خورد سیاسی زیاد شده بود. در این فضا کسی مثل گنجی زیر دست و پا له میشد دیگر چه برسد به ما! بهار مطبوعات حاصل نگاه باز احمد بورقانی بود. دوستی من با او هم باعث قرارگیری در میان رویدادها میشد.
پس به نوعی اطلاعاتیهای دهه شصت دور میز روزنامه جمع شده بودند!
این روایت درست نیست. فقط حجاریان به معنای کلاسیک یک اطلاعاتی بود. جمع سابق بچههای وزارت ارشاد دوران خاتمی درستتر است.
پس از دهه هفتاد فعالیت عکاسی و روزنامهنگاری خود را به چه شکل ادامه دادید؟
در دهه هفتاد تا همین امروز عکاسی من به همان شکل ادامه یافت. آرام آرام هم سن بالا میرفت و تجربه بیشتر میشد، هم عکاسی تحول پیدا میکرد. مجله تماشاگران هم دیگر به مرور به یک مجله جذاب تبدیل شده بود. مجله ما به یک هفته نامه تبدیل شد و در نهایت هم توقیف و تعطیل شد. بعد مجله قهوه را در سال ۹۵ منتشر کردم، در سال ۹۸ هم مجله شهرزاد را منتشر کردم که پس از ۴ شماره به علت شرایط کرونا و اقتصاد تعطیل شد.
نکته آخر
سال ۱۳۶۲ زمانیکه در جبهه بودم، با یک گروه دو نفره، محمد شکری و اسحاقپذیر برای شناسایی میرفتم. البته محمد شکری شهید شد. ما باید نارنجک با خودمان میبردیم که سبک برویم و تنها وسیله دفاعی ما نارنجک بود. در هنگام استراحت از بدنه نارنجکام دوربین و از جیب دوم هم لنز را برداشتم. به من ایراد گرفتند که چرا نارنجک نیاوردی، من گفتم به جای نقشه کشیدن روی کاغذ، میخواهم عکس بگیرم. در پاسخ گفتند اگر به عراق برخوردیم چه کنیم؟ گفتم شما آوردهاید، اسحاق گفت من هم نیاوردم و سیب آوردم که اگر بین راه خسته شدیم، سیب بخوریم. هر دو ما به محمد شکری نگاه کردیم او هم گفت من فکر میکردم شما نارنجک میآورید و من هم پرتقال آوردم. اگر با عراق درگیر شده بودیم، باید سیب و پرتقال پرتاب میکردیم.