سه‌شنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۲
۱۶ ذی القعده ۱۴۴۴
- Tuesday 06 June 2023
  • ارتباط با انتخاب
  • |
  • پیوندها
  • |
  • آب و هوا
  • |
  • اوقات شرعی
  • |
  • مجله الکترونیک
  • |
  • نظرسنجی
  • صفحه نخست
  • سیاست
  • بین الملل
  • تاریخ
  • اقتصاد
  • اجتماع
  • فناوری
  • فرهنگ و هنر
  • حوادث
  • ورزش
  • خواندنی ها
  • سلامت
  • ویدیو
  • عکس
جستجو
ویدئو جدیدترین اخبار پربیننده ترین
لایو خبر عکس خواندنی ها اخبار ویژه
  • صفحه نخست
  • سیاست
  • بین الملل
  • تاریخ
  • اقتصاد
  • اجتماع
  • فناوری
  • فرهنگ و هنر
  • حوادث
  • ورزش
  • خواندنی ها
  • سلامت
  • ویدیو
  • عکس
  • درباره انتخاب
  • ارتباط با انتخاب
  • پیوندها
  • آب و هوا
  • اوقات شرعی
  • مجله الکترونیک
  • نظرسنجی
  • آرشیو
ویدیو / گسترش پس‌زمینه نقاشی مونالیزا توسط هوش مصنوعی

ویدیو / گسترش پس‌زمینه نقاشی مونالیزا توسط هوش مصنوعی

ویدیو / ادعای نیکبخت: در یک نظرسنجی بین المللی به عنوان هشتمین بازیکن محبوب دنیا انتخاب شدم

ویدیو / ادعای نیکبخت: در یک نظرسنجی بین المللی به عنوان هشتمین بازیکن محبوب دنیا انتخاب شدم

ویدیو / کودکی رهبران جهان با هوش مصنوعی

ویدیو / کودکی رهبران جهان با هوش مصنوعی

ویدیو / اشرف مروان؛ ابرجاسوسی که داماد جمال عبدالناصر بود / قسمت پایانی

ویدیو / اشرف مروان؛ ابرجاسوسی که داماد جمال عبدالناصر بود / قسمت پایانی

ویدیو / میرسلیم در مورد تفاوت پژو ۲۰۶ و لندکروز: یکی به درد شهر می‌خورد، یکی بیرون شهر

ویدیو / میرسلیم در مورد تفاوت پژو ۲۰۶ و لندکروز: یکی به درد شهر می‌خورد، یکی بیرون شهر

ویدیو / اشک‌های «زلاتان» در مراسم خداحافظی از فوتبال

ویدیو / اشک‌های «زلاتان» در مراسم خداحافظی از فوتبال

کد خبر: ۷۰۳۴۱۴
تاریخ انتشار: ۴۴ : ۱۲ - ۲۵ آبان ۱۴۰۱
اجتماع >> جامعه
پ

بازگشت ملوانان ایرانی از جهنم یک کشور آفریقایی بعد از ۱۰ سال: غذا‎ فقط روزی یک وعده ذرت کوبیده بود و یک تُشک برای خوابیدن۶ مرد

«کیکو» کابوس مشترک ۱۶ ملوان است. مردانی که ۱۰ سالی محصور میان دیوار‌های سر به فلک کشیده زندان «کیکو» موهای‌شان را سفید کرده و تا انتهای ناامیدی رفته و برگشته‌اند؛ بحمدلله زنده. اما زخم‌های آن سال‌های جهنمی هنوز بر جسم و روح‌شان باقی است.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

شهروند: «کیکو» کابوس مشترک ۱۶ ملوان است. مردانی که ۱۰ سالی محصور میان دیوار‌های سر به فلک کشیده زندان «کیکو» موهای‌شان را سفید کرده و تا انتهای ناامیدی رفته و برگشته‌اند؛ بحمدلله زنده. اما زخم‌های آن سال‌های جهنمی هنوز بر جسم و روح‌شان باقی است.

چند روزی است از «کیکو» جهنمی نجات یافته‌اند، اما کابوس‌ها هنوز هم دست از سرشان برنمی‌دارند؛ تهمت قاچاق، زندان تاریکی که گرما را به تنهای استخوانی‌شان تحمیل می‌کرده. روز‌هایی که یک وعده خوراک لوبیا سهم‌شان بوده از غذا. کابوس بلاتکلیفی در کشوری غریب و باتوم‌هایی که روی زانو‌ها یا آرنج‌ها و استخوان‌های انگشتان فرود می‌آمدند. کابوسی که در غیاب حمام و پزشک، مرگ را همسایه دیوار به دیوار این مردان در حبس کرده بود تا زندگی و امید زیر سایه‌اش رنگ ببازند.

ده سال تنهایی و غریبی چیزی از وجود این مردان دزدیده. حبس در میانه زندان نمور حرف‌زدن به زبان فارسی را برایشان سخت کرده. کِز کردن گوشه سلول‌های کثیف و بی‌نوری که هیچ دریچه‌ای به بیرون نداشته‌اند، راه رفتن را هم برایشان سخت کرده. شکل و شمایل‌شان با روزی که پا روی عرشه لنج گذاشتند به امید صیدی پُررونق، تفاوت بسیار کرده. جوان‌تر‌ها پیر شده‌اند و آن‌هایی که کم‌سن و سال‌تر بودند پا در میانسالی گذاشته‌اند. مردانی که وجه مشترک‌شان چهره‌های استخوانی است که هیچ گوشتی به خود نمی‌بینند. هیکل‌های نحیف و لاجان هم میان‌شان به اشتراک گذاشته شده. غم سال‌ها دوری از عزیزان، شب‌های لبریز از دلهره و روز‌های پُر از آشوب و دلشوره، خاطره مشترک ۱۶ مرد شده؛ خاطره‌ای تلخ و زجرآور که حک شده بر جان و تن‌شان. مردانی که بی‌شک بعد از سال‌ها اگر نگاهی به آینه بیندازند، نشانی از خود سال‌های قبل‎‌شان را نمی‌بینند.

سکوت‌های طولانی در سلول‌های کوچک و تاریکی که از گرما تب‌زده بودند، حرف‌زدن را برایشان سخت کرده. حرف‌زدن و گفتن از مصیبتی که بر سرشان از غیب نازل شده بود به ماه‌ها و سال‌های ابتدایی می‌رسد. تقویم که دور از چشم مردان در حبس ورق می‌خورد، حرف‌زدن میان مردان کم‌وکمتر شد تا بالاخره سکوت پیروز این میدان شد.

دلم نمی‌خواهد آن خاطرات را مرور کنم

چهل‌وسه سال پیش «خالد» نامیدنش و حالا نامش دوباره سر زبان‌ها افتاده؛ «خالد» ملوانی که بعد از ۱۰ سال بلاتکلیفی در زندان‌های تانزانیا در کُنارک در میان اعضای خانواده‌اش نشسته. حاضر نیست برای لحظه‌ای کوتاه هم به آن روز‌های جهنمی برگردد: «دلم نمی‌خواهد آن خاطرات را مرور کنم.» تقویم به سال ۹۲ بود که پا روی عرشه یکی از لنج‌ها گذاشت برای کسب رزق و روزی حلال برای زن و دو فرزندش. مردی که برای یک‌میلیون و ۵۰۰ هزار تومان آن سال‌ها می‌رفت پی صید و صیادی.

یکی از روز‌های سال ۹۲ بود که قول‌وقرار با ناخدا تمام شد. قرار بر پرداخت یک‌میلیون و ۵۰۰ هزار تومان بعد از برگشت به ایران شد. دو فرزند و همسرش را در میانه یکی از چهاردیواری‌های کُنارک تنها گذاشت و رفت تا آبی اقیانوس هند را به نظاره بنشیند و تور‌ها را لبریز از ماهی تماشا کند. اما سرنوشت خواب تازه‌ای برای «خالد» و بقیه ملوانان دیده بود؛ اسارت. ملوانان مجذوب آبی اقیانوس گره از تور‌هایی باز می‌کردند که تصمیم داشتند دوباره به کف اقیانوس سری بزنند و پُروپیمان از ماهی برگردند. همه‌چیز شبیه به سفر‌ها و صید‌های قبلی بود. ملوانان هرکدام در رویا شاید هم افکارشان غرق شده بودند که کشتی خودش را به کنار لنج‌شان رساند: «برای بازرسی از لنج آمده بودند.»

تمام گوشه و کنار لنج زیرورو شد، اما دست بازرسان خالی بود. نوبت به اتاقک ناخدا رسید. بازرسان همه‌چیز را جُستند؛ نتیجه بازرسی بسته‌ای موادمخدر بود: «لنج و همه ملوانان را دستگیر کردند.» ماجرا شکل و شمایل تازه به خود گرفته بود. گویی دیگر قرار نبود دغدغه ملوانان، تور‌ها و ماهی‌ها یا حتی سرعت وزش باد باشد: «لنج را به سمت تانزانیا راندند.»


حبس در کشوری غریب و دور از وطن

سرنوشت سرناسازگاری با ۱۵ ملوان و یک ناخدا داشت: «چهار شاید هم سه ملوان از اتباع بودند؛ پاکستانی. بقیه ایرانی بودیم.» ملوانان گیج و مَنگ از اتفاقی که داشت رقم می‌خورد: «اصلا نمی‌دانستیم قرار است چه بلایی سرمان بیاید، اما این را فهمیده بودیم که روز‌های خوشی در انتظارمان نیست.» لنج در یکی از اسکله‌ها پهلو گرفت تا برای ۱۰ سال ملوانان در حسرت آبی آب به انتظار بنشینند؛ «شهر دارلسلام بود. بردن‌مان زندان کیکو».

میزبانان غریبه ملوانان به زبان مادری جملاتی را با هیجان می‌گفتند تا بر اضطراب ملوانان افزوده شود. نتیجه گفتگو‌ها و جست‌وخیز‌ها بازرسی دقیق لنج بود: «بازرسی دقیق‌تر و با وسواس بیشتری انجام شد و درنهایت پایان یافت. بازرسان خشنود از بسته‌های جدید موادمخدری که یافته بودند.»

بسته‌های جدید کشف‌شده، اما برای ملوانان کابوسی بود که می‌خواستند از آن بیدار شوند. لحظه‌های نفسگیری که ملوانان دوست داشتند در هر شرایطی باشند به غیر از جایی که بودند؛ اسارت در کشوری غریب و دور از وطن. دادگاهی با شکل و شمایل متداول تانزانیا برپا شد، اما تبرئه‌ای در کار نبود: «دوسال بعد ناخدا فوت کرد تا ما بلاتکلیف در زندان بمانیم.»

فوت ناخدا به سال ۲۰۱۶ بود. ناخدایی که تاب زندان را نیاورد و برای همیشه ملوانانش را با غم اسارت و غربت تنها گذاشت: «خانواده ناخدا بعد از مدت‌ها پیگیری توانستند جسدش را به ایران منتقل کنند.» پیگیری‌هایی که بالاخره نتیجه داد تا جسم ناخدا در خاک مام آرام بگیرد. فوت ناخدا شوک بزرگی بود برای ملوانان. وجود ملوانان پُر از ترس شده بود؛ ترس مرگ در خاکی غریب. هرچند ترس بلاتکلیف ماندن در اسارت هم کم از ترس مرگ در غربت نبود.

هر لحظه آنجا ساعات‌ها بر آدم می‌گذشت

ناخدا رفیق نیمه‌راه بود و ملوانان تنها ماندند تا سال‌های جهنمی‌ای که در انتظارشان بود، تجربه کنند. ۶۰-۵۰ مرد پیر و جوان دور هم در اتاقکی کوچک جمع شده بودند به انتظار اینکه سرنوشت برایشان قرار است چه چیز تازه‌ای رقم بزند: «یک تُشک داشتیم برای ۶ مرد، برای خوابیدن.»

لحظه‌ها سرناسازگاری با ملوانان در اسارت داشتند و نمی‌گذشتند: «هر لحظه آنجا ساعات‌ها بر آدم می‌گذشت.» فرقی نداشت ایرانی بودند یا جزو ملوانان پاکستانی سهم غذای‌شان در ۲۴ ساعت یک وعده بیشتر نبود: «ذرت را می‌کوبیدند و از آن غذا درست می‌کردند. گاهی اوقات تکه نانی هم بود، اما به ندرت.» تک وعده‌های روزانه رمقی به جان ملوانان باقی نگذاشته بود. مردانی تکیده که به کُنج سلول‌شان پناه می‌بردند در بهت سرنوشتی که براشان رقم خورده بود. سرنوشتی که کوچک‌ترین دخل و تصرفی در آن نداشتند و چاره‌ای جز تسلیم‌شدن در برابر آن برایشان باقی نمانده بود: «از حمام و پزشک هم خبری نبود.»


اعتراض مساوی بود با باتوم

مردان خزیده در سلول طبیبی نمی‌دیدند تا مرهمی بگذارد بر زخم‌هایی که تن‌شان را رنجور کرده بود: «حتی برای گرفتن آب خوردن هم دچار مشکل بودیم. هرازگاهی آبی برای خوردن به ما می‌دادند.» روز‌ها یکی پس از دیگری می‌گذشتند تا تقویم وارد ماهی جدید شود، روز‌ها و ماه‌هایی که جز ناامید کردن ملوانان کار دیگری از دست‌شان برنمی‌آمد: «هر روز که می‌گذشت ناامیدتر از گذشته می‌شدیم، البته باورمان هم نمی‌شد بلاتکلیف همچنان در غربت مانده باشیم.»

ملوانان ناامید و خسته از رنجی که بر آن‌ها تحمیل شده بود؛ دست به اعتصاب می‌زنند: «سه روز اعتصاب کردیم تا تغییری در برخوردشان با ما داشته باشند، اما بی‌تاثیر.» «خالد» اعتصاب غذایش را ادامه می‌دهد، اما بدنش تاب نمی‌آورد و او را به بستر بیماری می‌اندازد: «هیچ رسیدگی نکردند.»

اعتراض هرکدام‌شان مصادف بود با شکستن یکی از استخوان‌های دست یا پا: «هرکدام‌مان اعتراض می‌کردیم با باتوم بزرگی می‌افتند به جان‌مان. هدف‌شان هم تنها شکستن استخوان‌های پا یا دست‌مان بود.» دردی که به جان دست چپ «خالد» مانده یادگار همان روزهاست: «هنوز هم نمی‌توانم با این دستم چیزی بردارم.»

یکی از روز‌های همان سال‌های جهنمی «خالد» به شرایط و بلاتکلیفی‌شان اعتراض می‌کند: «با باتوم افتادند به جانم. فقط روی دست‌هایم می‌زدند و استخوان‌هایم را نشانه رفته بودند.» شکستگی استخوان دست چپ پاسخ «خالد» به اعتراض بحقش.

هنوز باورم نمی‌شود در خانه خودم هستم

هنوز برایش به خواب و رویا شبیه است تا واقعیت. بعد از سال‌های سختی که هر لحظه‌اش را با جان کَندن پشت‌سر گذاشته در زیر سقف خانه خودش نشسته: «هنوز باورم نمی‌شود در خانه خودم هستم.» پسر‌ها در غیاب پدر قد کشیده و بزرگ شده‌اند؛ سال‌های سختی که در غیبت پدر به امید دیدار دوباره پشت‌سر گذاشته‌اند. عموها، دایی‌ها و پدربزرگ‌ها همه این سال‌ها هوای خانه «خالد» را داشته‌اند: «فامیل در غیاب من خرج خانه را داده‌اند.»

پسرک‌ها در باورشان نمی‌گنجد چشم در چشم‌های فرونشسته پدر انداخته اند. همین که سلامت برگشته برایشان یک دنیا ارزش دارد و دیگر از خدا هیچ نمی‌خواهند: «پسرهایم طوری نگاهم می‌کنند انگار از دنیای دیگری برگشته‌ام.» «خالد» این لحظه‌ها و این نگاه‌ها را بار‌ها در گوشه سلولش در ذهنش ساخته، البته در سال‌های ابتدایی اسارت. سال‌ها که پشت‌سر هم نو می‌شدند این رویا بیش از گذشته در ذهن «خالد» رنگ می‌باخته و جایش را به ناامیدی می‌داده: «شاید سال‌ها اول به این فکر می‌کردم که روزی برمی‌گردم به خانه، اما بعد‌ها از برگشت به خانه ناامید شده بودم.»

دو شاید هم سه روز قبل از آمدن‌شان به ایران هنوز بی‌خبر از اتفاق خوشی بودند که انتظارشان را می‌کشید: «پاهایم روی خاک ایران ایستادند، اما هنوز باورم نمی‌شد برگشته‌ام.» هواپیما روی یکی از باند‌های فرودگاه امام روی زمین می‌نشیند: «پایم را از هواپیما پایین گذاشتم سجده شکر به جا آوردم و خاکم را بوسیدم.»

‌
نمی‌توانستیم به خانواده‌مان نامه بنویسم و بگوییم زنده‌ایم

یک تهمت، ۱۰ سال از زندگی‌شان را سوزانده. ۱۰ سالی که حالا اصلا دوست ندارند حتی به یک لحظه آن فکر کنند یا از آن چیزی بر زبان بیاورند. از گفتن آنچه بر سرشان رفته هراس دارند. شاید هراس از بیدار شدن از رویایی که حالا خود را در آن می‌بینند؛ رویای نشستن زیر سقف خانه‌ای که از تمام دنیا سهم آنهاست. «بشیر» حاضر نیست حتی لحظه‌ای به آن روز‌ها فکر کند یا از آن چیزی بگوید: «زندان خیلی سخت گذشت، ۱۰ سال فقط اذیت شدیم.»

سال‌ها بلاتکلیفی، امید را در دل‌شان کشته بود: «نمی‌توانستیم حتی به خانواده‌مان نامه بنویسم و بگوییم زنده‌ایم.» دو شاید هم سه سال از حبس‌شان می‌گذشت و هنوز خانواده‌ها نمی‌دانستند چه بلایی سرشان آمده؛ سال‌هایی که دلشوره را به جان خانواده‌ها انداخته بود: «گویا بعد از دو یا سه سال حکومت تانزانیا اعلام کرده این ملوانان اسیر ما هستند.»

قصه همه ۱۶ مرد یکی است؛ سال‌های جهنمی که در «کیکو» بر آن‌ها گذشته. قسمت شیرین قصه‌شان، اما به برگشت‌شان به وطن برمی‌گردد: «مثل خواب می‌ماند. هنوز هم باورم نمی‌شود در شهر و خانه خودم هستم.»

چشمش به خانواده‌اش افتاد از خوشحالی غَش کرد

«ده سال نبوده، از نظر روحی به‌هم ریخته.» از نزدیکان ملوانان آزادشده است و شرایطی که بر آنان گذشته را دشوار توصیف می‌کند: «اصلا توانایی صحبت ندارد. حتی توانایی اینکه در محیط باز قرار بگیرد را هم ندارد، دچار سردرگمی می‌شود.» هر آنچه بر بقیه گذشته بر «بَک» هم گذشته: «یک وعده در روز غذا می‌خوردند. حتی پنکه نداشتند و با لباس‌هایشان خودشان را باد می‌زدند. هر روز آن سلول‌ها یک‌سال گذشته.»

وقتی به امید رزق و روزی راهی صید و صیادی در اقیانوس هند شد پنج فرزندش را به مادر خانه سپرد: «بزرگ‌ترین بچه‌اش الان ۱۸ سال دارد. کوچک‌ترین فرزندش وقتی راهی سفر می‌شده پنج ماهه در شکم مادر بوده.» دیدن چهره استخوانی پدر که گرد پیری بر آن نشسته بچه‌ها را سر ذوق آورد تا در اوج ناباوری پدر را در آغوش بکشند: «خیلی خوشحال‌اند، از وقتی پدرشان آمده خونه اشک‌شان بند نیامده.»

حال‌وروز پدر هم کم از بچه‌ها نبود: «همین که چشمش به خانواده‌اش افتاد از خوشحالی غَش کرد.» اغلب ملوانان از شهرستان کنارک‌اند یا از توابع آن: «بار اول بود با این ناخدا رفته بودند صیادی. این‌بار در ازای صیادی در آب‌های بین‌المللی قرار بود یک‌میلیون و ۵۰۰ هزار تومان عایدی داشته باشند. البته این نرخ مربوط به سال ۹۲ است.»


باورشان نمی‌شده زنده مانده‌اند و به خانه برمی‌گردند

در غیاب ملوانان گاهی پدربزرگ‌ها و زمانی دایی‌ها و عمو‌ها کمک‌خرج خانه می‌شدند به امید برگشتن مرد خانه از اسارت: «بعد از یکی دو سال فهمیدیم زنده‌اند و اسیر.» دو سه روز قبل از آزادی به ملوانان نوید برگشت به خانه را می‌دهند. خبری خوش که در باور هیچ‌کدام نمی‌گنجید. شاید این فکر هم به ذهن‌شان خطور کرده بود که این بازی روانی است برای کشتن آخرین امیدهایشان. هرچند روزگار برایشان خوش چرخید و این خبر خوش به حقیقت پیوست: «از خوشحالی در پوست‌شان نمی‌گنجیدند. اغلب باورشان نمی‌شده زنده مانده‌اند و دارند به خانه برمی‌گردند.»

سال‌ها اسارت حال‌وروز خوشی برای «بک» و همسفرانش باقی نگذاشته: «با گذشته خیلی فرق کرده. به سختی راه می‌رود. در محیط باز قرار می‌گیرد گیج می‌شود.» از تانزانیا راهی دوبی شدند و در هتلی مستقر، اما همچنان واهمه ندیدن خانه در دل‌شان آشوب به پا می‌کرد: «در هتل دوبی خواب به چشم هیچ‌کدام‌شان نیامده و برای رسیدن به خانه لحظه‌شماری می‌کردند.»

لینک کوتاه
ارسال به تلگرام
بازید از صفحه اول ارسال به دوستان نسخه چاپی
گزارش خطا
1
وب گردی
سرنوشت مادر بابک خرمدین چه شد؟

سرنوشت مادر بابک خرمدین چه شد؟

بریده شدن گلوی نوجوان ۱۶ ساله عمدی بود یا بر اثر تصادف؟

بریده شدن گلوی نوجوان ۱۶ ساله عمدی بود یا بر اثر تصادف؟

سرقت‌های سریالی باند «دو انگشتی» در ایستگاه آخر

سرقت‌های سریالی باند «دو انگشتی» در ایستگاه آخر

تتلو عاشق اجرا زنده در برج میلاد بود/ اگر جای او بودید، درباره بخش‌های دردناک زندگی‌تان صراحت به خرج می‌دادید یا پنهان کاری می‌کردید؟

تتلو عاشق اجرا زنده در برج میلاد بود/ اگر جای او بودید، درباره بخش‌های دردناک زندگی‌تان صراحت به خرج می‌دادید یا پنهان کاری می‌کردید؟

خانم مجری از آگهی بازرگانی تلویزیون سر درآورد!

خانم مجری از آگهی بازرگانی تلویزیون سر درآورد!

نظرات بینندگان
تصاویر
۱/۴
۱/۴
تصاویر: آتش سوزی انبار لوازم خانگی در مشهد

تصاویر: آتش سوزی انبار لوازم خانگی در مشهد

۲/۴
تصاویر: مراسم سی و چهارمین سالگرد ارتحال امام خمینی (ره)

تصاویر: مراسم سی و چهارمین سالگرد ارتحال امام خمینی (ره)

۳/۴
تصاویر: دریاچه کویر

تصاویر: دریاچه کویر

۴/۴
تصاویر: دشت گلهای بنفش در شهرستان خرم اباد

تصاویر: دشت گلهای بنفش در شهرستان خرم اباد

ببینید!

ویدیو / استارلینک به قطب رسید

ویدیو / مراقبت محیط‌بانان از یک ماده آهو پس از زایمانش کنار جاده

ویدو / لحظه تصادف وحشتناک در مسابقات فرمول یک

رهبر انقلاب: انتخابات آینده بسیار مهم است / دشمن از همین حالا توپخانه خود را روشن کرده؛ مشغول بمباران انتخاباتی است که هنوز ۹ ماه تا زمان آن فاصله داریم

رهبر انقلاب: آخرین تلاش دشمن، اغتشاشات پاییز سال گذشته بود؛ طراحی آن در کشورهای غربی انجام شد؛ پشتیبانی هم کردند / پادویی آن را به وسیله عناصر خائنی که پشت به وطن کرده بودند، انجام دادند / خیال می کردند کار تمام شده است؛ احمق ها باز هم اشتباه کردند و ملت را نشناختند

ویدیو / فرار دیوانه وار تراکتور از دست پلیس در مشهد

ویدیویی از مراسم تحلیف اردوغان

آرشیو
پربازدیدها
روز هفته ماه سال

مهدی طائب: برخی می‌گویند چرا می‌خواهید حجاب را اجباری کنید؟ پاسخ من این است که ما در دنیا حجاب اجباری نداریم بلکه بی‌حجابی اجباری داریم / در ایران بی‌حجابی هرگز نبوده، حتی زمان ساسانیان

ویدیو / کودکی رهبران جهان با هوش مصنوعی

صبحانه خبری ۱۵ خرداد ۱۴۰۲؛ از فحاشی به روحانی در مراسم سالگرد ارتحال امام تا عزل یک مسئول به دلیل عدم رعایت حجاب توسط گردشگران

رئیس اورژانس همدان به قتل رسید

«فتاح» موشک هایپرسونیک سپاه رونمایی شد

توئیت سردار حاجی‌زاده: خورشید امروز با «فتاح» طلوع می‌کند

ویدیو / میرسلیم در مورد تفاوت پژو ۲۰۶ و لندکروز: یکی به درد شهر می‌خورد، یکی بیرون شهر

ویدیو / علی جنتی درمورد کناره گیری اش از وزارت ارشاد: حرکتی که خودم و رئیس جمهور به آن اعتقاد داشتیم، مورد رضایت رهبری نبود؛ گفتم وقتی ولی فقیه از حرکت من رضایت ندارند، برای چه ادامه دهم؟

رئیس‌ بانک مرکزی به آمریکا سفر کرد

تصاویر / روحانی، احمدی‌نژاد، لاریجانی در مراسم سالگرد امام

مهدی طائب: برخی می‌گویند چرا می‌خواهید حجاب را اجباری کنید؟ پاسخ من این است که ما در دنیا حجاب اجباری نداریم بلکه بی‌حجابی اجباری داریم / در ایران بی‌حجابی هرگز نبوده، حتی زمان ساسانیان

پرویز پرستویی: آقای جبلی! قطع ارتباط هنرمندان با صداوسیما، بدین خاطر است که نمی‌خواهند قیافه‌ی شما را ببینند

پهپاد نظامی آمریکا که با هوش مصنوعی کنترل می‌شود، در آزمایش مجازی، اپراتور خود را کشت

هجوم صدها تن در آمریکا برای تماشای جسد راهبه‌ای که پس از ۴ سال سالم باقی مانده است

ویدیو / پاسخ سردار حاجی‌زاده به سوالی درباره انتقام خون سردار سلیمانی: قانونی تن بدهند دادگاهی می کنیم بعد می کشیم / با قاتلان نمی شود که جنگ راه انداخت

ویدیو / کودکی رهبران جهان با هوش مصنوعی

روایتی از چگونگی شهادت ۵ مرزبان در سراوان/ نماینده مجلس: تروریست‌ها برجک را تخریب کردند / یک ساعت درگیر بودند / تروریست‌ها از مرزبانان خواسته بودند که تسلیم شوند، اما مرزبانان شهادت را بر تسلیم شدن ترجیح دادند / مشخص است که سرویس‌های بیگانه آن سوی مرز با گروهک تروریستی ارتباط تنگاتنگ داشتند

اطلاعیه مرزبانی سیستان و بلوچستان: مرزبانان‌هنگ مرزی زابل با افراد مسلح ناشناس که قصد ورود به خاک ایران را داشتند، در نقطه صفر مرزی درگیر شدند / مرزبانان با برتری آتش سنگین و تحمیل تلفات، خسارات جدی را به آنان وارد کردند

ویدیو / رونمایی از نخستین قطار هوایی با خط مغناطیسی معلق در چین

سخنان یک مقام ارشد نظامی امریکا درمورد ایران که اسرائیل را حیرت زده کرد / توانایی تهران برای تولید کلاهک اتمی و نصب آن بر روی موشک ظرف چند ماه / «یا ژنرال میلی اشتباه می‌کند یا ما در این مدت خواب بودیم»

رئیس‌ بانک مرکزی به آمریکا سفر کرد

نگاهی به سوابق دبیر جدید شورای عالی امنیت ملی / علی اکبر احمدیان، از دندانپزشکی تا ریاست مرکز راهبردی سپاه

تصاویر / روحانی، احمدی‌نژاد، لاریجانی در مراسم سالگرد امام

کارمند هندی برای نجات موبایل آب مخزن سد را خالی کرد

دایی مهسا امینی: مهسا کاملاً سالم بود؛ بیماری قلبی مادرزادی او دروغ مطلق است

ویدیو / واکنش امیر قطر به برد ایران مقابل ولز

ویدیو / آزار و اذیت شیطانی دختر دانشجو توسط این ۵ آدم‌ربا

ساعت و تاریخ بازی ایران - آمریکا

ویدیویی که پلیس از مهسا امینی منتشر کرد

۱۲ حقیقت شگفت انگیز درباره قوم باستانی آزتک که ثابت می کند جلوتر از زمان خود بودند

بازگشت ملوانان ایرانی از جهنم یک کشور آفریقایی بعد از ۱۰ سال: غذا‎ فقط روزی یک وعده ذرت کوبیده بود و یک تُشک برای خوابیدن۶ مرد

ویدیوی کامل حادثه حمله به حرم شاهچراغ در ۴ آبان ۱۴۰۱ (۱۸+)

خواندنی ها
«گامی حیاتی در جهت تقلید از پوست انسان»؛ اختراع پوست خود ترمیم شونده برای ربات‌ها

«گامی حیاتی در جهت تقلید از پوست انسان»؛ اختراع پوست خود ترمیم شونده برای ربات‌ها

کنجکاوی رفتگر بازنشسته منجر به کشف مجسمه‌های باستانی در ایتالیا شد

کنجکاوی رفتگر بازنشسته منجر به کشف مجسمه‌های باستانی در ایتالیا شد

یک قرص با تاثیری «شگفت‌انگیز» خطر مرگ ناشی از یک نوع سرطان ریه را به نصف کاهش می‌دهد

یک قرص با تاثیری «شگفت‌انگیز» خطر مرگ ناشی از یک نوع سرطان ریه را به نصف کاهش می‌دهد

محققان فرانسوی و سوئدی موفق به ابداع روشی برای از بین بردن سلول‌های سرطانی مغز شدند

محققان فرانسوی و سوئدی موفق به ابداع روشی برای از بین بردن سلول‌های سرطانی مغز شدند

آخرین اخبار مهمترین عناوین روز

حضور همراه اول در نمایشگاه بورس، بانک و بیمه تهران

برکناری آرش میراسماعیلی از ریاست فدراسیون جودو

سیدعلی خمینی: اگر معتقدین و ملتزمین به اسلام و انقلاب در سال‌های گذشته در رکود بودند، امسال کاملا به صحنه آمده اند

رونمایی از پوستر فیلم «پسر انسان» / اکران در گروه سینمایی هنرو تجربه

«مزون» و «به حکم شما» در ایستگاه پایانی

مصباحی‌مقدم: زیبایی‌های زن برای ادامه نسل است نه هوس‌رانی! / عدم پوشش باعث بیرون رانده شدن آدم و حوا از بهشت شد

«ابوالهولِ» ایرانی به کانادا می‌رود

کشف ۲۴ هزار لیتر سوخت قاچاق در چهار شهرستان خراسان جنوبی

آتش‌سوزی در شهرک صنعتی بیرجند پس از هفت ساعت مهار شد

برکناری آرش میراسماعیلی از ریاست فدراسیون جودو

مصباحی‌مقدم: زیبایی‌های زن برای ادامه نسل است نه هوس‌رانی! / عدم پوشش باعث بیرون رانده شدن آدم و حوا از بهشت شد

رئیس کمیسیون اقتصادی مجلس: ارزپاشی ۲۸۵ میلیارد دلاری بانک مرکزی هیچ نتیجه ای در کنترل نرخ ارز نداشت

قیمت طلا و سکه، امروز ۱۴ خرداد ۱۴۰۲

قیمت دلار در مرکز مبادلات، امروز ۱۴ خرداد ۱۴۰۲

سردار حاجی‌زاده: نام «فتاح» را رهبری برای موشک جدید سپاه انتخاب کردند

مشخصات «فتاح»، موشک هایپرسونیک سپاه / برد ۱۴۰۰ کیلومتر / سرعت موشک ۱۳ ماخ

امیرعبداللهیان: روسیه، چین، برزیل، هند و آفریقای جنوبی، پیشنهاد ابتدایی ایران برای عضویت اعضای جدید در بریکس را پذیرفتند

واکنش واعظی به حواشی اخیر درباره فرش‌های سعدآباد: گزارش‌ها درباره مفقود شدن فرش‌ها در سال‌های ۹۰ تا ۹۲ دریافت شد / پرونده در حال پیگیری بود که برخی خبرسازی‌ها شروع شد / هرچه به انتخابات نزدیک شویم، از این دست خبرها بیشتر خواهد شد / برای حذف رقبای احتمالی، انبوهی از اتهامات و آمارسازی‌های دروغین منتشر می‌شود / گویی هر نوع افترایی علیه دولتمردان سابق مباح و تمرینی برای یکدست‌سازی است

 سردار حاجی‌زاده: سامانه‌های پدافندی توان انهدام ابرموشک هایپرسونیک ایرانی را ندارند

کمیته استیناف: استقلال رسما از لیگ قهرمانان آسیا کنار گذاشته شد / اعتراض آبی‌ها رد شد

رئیس کمیسیون مشترک طرح جوانی جمعیت: در مرکز همسریابی زیر نظرم من، از ۵۰۰ ازدواج فقط ۱ مورد منجر به طلاق شد

آمریکا: ابزارهایی برای ارتباط و ارسال پیام به ایران داریم

مشاور تیم مذاکره کننده هسته‌ای: ایران قبل از حل همه پرونده‌ها با آژانس، توافقی را امضا نخواهد کرد

وضعیت آب و هوا، امروز ۱۶ خرداد ۱۴۰۲ / هشدار بارش‌های رگباری باران در تهران، البرز و ۷ استان دیگر/ سامانه بارشی تا جمعه فعال است

سفر مادورو به عربستان؛ ریاض به «یک دشمن دیگر آمریکا» نزدیک شد

ترافیک فوق سنگین شبانه در مازندران / کندوان و هراز قفل شد

معاون سازمان تبلیغات: از سلام فرمانده تا جشن فرشته‌ها؛ پایه همه کارها سازمان تبلیغات است، بدون اینکه اسمی از این سازمان برده شود

برای احیای کارکردهای مسجد، سپاه طرح «محله اسلامی»، سازمان تبلیغات، طرح «امام محله» و حوزه علمیه طرح «مسجد تراز» را در دستور کار دارند

رئیس واگنر: روسیه کنترل منطقه‌ای در شمال باخموت را از دست داد؛ یک "رسوایی" ست

پارلمان اوکراین طرح «تروریستی اعلام شدن سپاه» را ارائه داد

بلینکن: ایران هرگز اجازه نخواهد یافت به جنگ‌افزار هسته‌ای دست یابد / همچنان بر این باوریم که دیپلماسی بهترین راه برای جلوگیری تهران از دستیابی به جنگ‌افزار هسته‌ای است

اولین واکنش سپاه به ادعای ایجاد «مزاحمت» برای یک کشتی تجاری در تنگه هرمز: این کشتی درخواست کمک کرد / پس از بررسی وضعیت منطقه، از حضور  شناور‌های سبک غیرنظامی در نزدیکی این شناور رفع نگرانی شد / در زمان درخواست کمک هیچ شناور فرامنطقه‌ای حضور نداشت

فرماندار خرم‌آباد: مرحوم «منصوره سگوند» از کارکنان نیروی انتظامی نبود / او به دلیل ایست قلبی جان خود را از دست داده

وزیر کشور: برای ترویج بی‌حجابی در ایران به افراد پول می‌دهند تا با وضع نامناسب در خیابان تردد کنند / حجاب برای زن ایرانی مصونیت ایجاد کرده / در فضای مجازی و حقیقی به دنبال ترویج بی بندوباری و هرزگی در جامعه اسلامی هستند

ویدیو / میرسلیم در مورد تفاوت پژو ۲۰۶ و لندکروز: یکی به درد شهر می‌خورد، یکی بیرون شهر

پناهیان: هیچ عاملی مانند ولایت فقیه سعادت مادی ما را تضمین نمی‌کند / حوزه نباید آموزش و پرورش را به حال خودش واگذار کند / مسئولان هر چه دقیق‌تر امر ولایت فقیه را تعقیب کنند از نصرت الهی بیشتر بهره‌مند خواهند شد

انسیه خزعلی: از دولت تقاضا کردیم ساعت آغاز به کار مادرانی که فرزند زیر ۷ سال دارند، تا ۸ و ۳۰ دقیقه شناور باشد

واکنش گروسی به سخنان نتانیاهو در مورد تسلیم شدن آژانس در برابر ایران: کار آژانس بی‌طرفانه و فنی است / برداشت آن‌ها از این موضوعات به ما ارتباطی ندارد / استانداردهای خود را به دلایل سیاسی پایین نمی‌آوریم

فرانس۲۴: سفارت ایران در ریاض سه‌شنبه بازگشایی خواهد شد

آرشیو
  • صفحه نخست
  • سیاست
  • بین الملل
  • تاریخ
  • اقتصاد
  • اجتماع
  • فناوری
  • فرهنگ و هنر
  • حوادث
  • ورزش
  • خواندنی ها
  • سلامت
  • ویدیو
  • عکس
  • درباره انتخاب
  • |
  • ارتباط با ما
  • |
  • پیوندها
  • |
  • آب و هوا
  • |
  • اوقات شرعی
  • |
  • مجله الکترونیکی
  • |
  • نظرسنجی
  • |
  • جستجو
  • |
  • آرشیو
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به انتخاب است و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است.
طراحی و تولید : "ایران سامانه"
کد خبر: ۷۰۳۴۱۴
تاریخ انتشار: ۴۴ : ۱۲ - ۲۵ آبان ۱۴۰۱
اجتماع >> جامعه
پ

بازگشت ملوانان ایرانی از جهنم یک کشور آفریقایی بعد از ۱۰ سال: غذا‎ فقط روزی یک وعده ذرت کوبیده بود و یک تُشک برای خوابیدن۶ مرد

«کیکو» کابوس مشترک ۱۶ ملوان است. مردانی که ۱۰ سالی محصور میان دیوار‌های سر به فلک کشیده زندان «کیکو» موهای‌شان را سفید کرده و تا انتهای ناامیدی رفته و برگشته‌اند؛ بحمدلله زنده. اما زخم‌های آن سال‌های جهنمی هنوز بر جسم و روح‌شان باقی است.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

شهروند: «کیکو» کابوس مشترک ۱۶ ملوان است. مردانی که ۱۰ سالی محصور میان دیوار‌های سر به فلک کشیده زندان «کیکو» موهای‌شان را سفید کرده و تا انتهای ناامیدی رفته و برگشته‌اند؛ بحمدلله زنده. اما زخم‌های آن سال‌های جهنمی هنوز بر جسم و روح‌شان باقی است.

چند روزی است از «کیکو» جهنمی نجات یافته‌اند، اما کابوس‌ها هنوز هم دست از سرشان برنمی‌دارند؛ تهمت قاچاق، زندان تاریکی که گرما را به تنهای استخوانی‌شان تحمیل می‌کرده. روز‌هایی که یک وعده خوراک لوبیا سهم‌شان بوده از غذا. کابوس بلاتکلیفی در کشوری غریب و باتوم‌هایی که روی زانو‌ها یا آرنج‌ها و استخوان‌های انگشتان فرود می‌آمدند. کابوسی که در غیاب حمام و پزشک، مرگ را همسایه دیوار به دیوار این مردان در حبس کرده بود تا زندگی و امید زیر سایه‌اش رنگ ببازند.

ده سال تنهایی و غریبی چیزی از وجود این مردان دزدیده. حبس در میانه زندان نمور حرف‌زدن به زبان فارسی را برایشان سخت کرده. کِز کردن گوشه سلول‌های کثیف و بی‌نوری که هیچ دریچه‌ای به بیرون نداشته‌اند، راه رفتن را هم برایشان سخت کرده. شکل و شمایل‌شان با روزی که پا روی عرشه لنج گذاشتند به امید صیدی پُررونق، تفاوت بسیار کرده. جوان‌تر‌ها پیر شده‌اند و آن‌هایی که کم‌سن و سال‌تر بودند پا در میانسالی گذاشته‌اند. مردانی که وجه مشترک‌شان چهره‌های استخوانی است که هیچ گوشتی به خود نمی‌بینند. هیکل‌های نحیف و لاجان هم میان‌شان به اشتراک گذاشته شده. غم سال‌ها دوری از عزیزان، شب‌های لبریز از دلهره و روز‌های پُر از آشوب و دلشوره، خاطره مشترک ۱۶ مرد شده؛ خاطره‌ای تلخ و زجرآور که حک شده بر جان و تن‌شان. مردانی که بی‌شک بعد از سال‌ها اگر نگاهی به آینه بیندازند، نشانی از خود سال‌های قبل‎‌شان را نمی‌بینند.

سکوت‌های طولانی در سلول‌های کوچک و تاریکی که از گرما تب‌زده بودند، حرف‌زدن را برایشان سخت کرده. حرف‌زدن و گفتن از مصیبتی که بر سرشان از غیب نازل شده بود به ماه‌ها و سال‌های ابتدایی می‌رسد. تقویم که دور از چشم مردان در حبس ورق می‌خورد، حرف‌زدن میان مردان کم‌وکمتر شد تا بالاخره سکوت پیروز این میدان شد.

دلم نمی‌خواهد آن خاطرات را مرور کنم

چهل‌وسه سال پیش «خالد» نامیدنش و حالا نامش دوباره سر زبان‌ها افتاده؛ «خالد» ملوانی که بعد از ۱۰ سال بلاتکلیفی در زندان‌های تانزانیا در کُنارک در میان اعضای خانواده‌اش نشسته. حاضر نیست برای لحظه‌ای کوتاه هم به آن روز‌های جهنمی برگردد: «دلم نمی‌خواهد آن خاطرات را مرور کنم.» تقویم به سال ۹۲ بود که پا روی عرشه یکی از لنج‌ها گذاشت برای کسب رزق و روزی حلال برای زن و دو فرزندش. مردی که برای یک‌میلیون و ۵۰۰ هزار تومان آن سال‌ها می‌رفت پی صید و صیادی.

یکی از روز‌های سال ۹۲ بود که قول‌وقرار با ناخدا تمام شد. قرار بر پرداخت یک‌میلیون و ۵۰۰ هزار تومان بعد از برگشت به ایران شد. دو فرزند و همسرش را در میانه یکی از چهاردیواری‌های کُنارک تنها گذاشت و رفت تا آبی اقیانوس هند را به نظاره بنشیند و تور‌ها را لبریز از ماهی تماشا کند. اما سرنوشت خواب تازه‌ای برای «خالد» و بقیه ملوانان دیده بود؛ اسارت. ملوانان مجذوب آبی اقیانوس گره از تور‌هایی باز می‌کردند که تصمیم داشتند دوباره به کف اقیانوس سری بزنند و پُروپیمان از ماهی برگردند. همه‌چیز شبیه به سفر‌ها و صید‌های قبلی بود. ملوانان هرکدام در رویا شاید هم افکارشان غرق شده بودند که کشتی خودش را به کنار لنج‌شان رساند: «برای بازرسی از لنج آمده بودند.»

تمام گوشه و کنار لنج زیرورو شد، اما دست بازرسان خالی بود. نوبت به اتاقک ناخدا رسید. بازرسان همه‌چیز را جُستند؛ نتیجه بازرسی بسته‌ای موادمخدر بود: «لنج و همه ملوانان را دستگیر کردند.» ماجرا شکل و شمایل تازه به خود گرفته بود. گویی دیگر قرار نبود دغدغه ملوانان، تور‌ها و ماهی‌ها یا حتی سرعت وزش باد باشد: «لنج را به سمت تانزانیا راندند.»


حبس در کشوری غریب و دور از وطن

سرنوشت سرناسازگاری با ۱۵ ملوان و یک ناخدا داشت: «چهار شاید هم سه ملوان از اتباع بودند؛ پاکستانی. بقیه ایرانی بودیم.» ملوانان گیج و مَنگ از اتفاقی که داشت رقم می‌خورد: «اصلا نمی‌دانستیم قرار است چه بلایی سرمان بیاید، اما این را فهمیده بودیم که روز‌های خوشی در انتظارمان نیست.» لنج در یکی از اسکله‌ها پهلو گرفت تا برای ۱۰ سال ملوانان در حسرت آبی آب به انتظار بنشینند؛ «شهر دارلسلام بود. بردن‌مان زندان کیکو».

میزبانان غریبه ملوانان به زبان مادری جملاتی را با هیجان می‌گفتند تا بر اضطراب ملوانان افزوده شود. نتیجه گفتگو‌ها و جست‌وخیز‌ها بازرسی دقیق لنج بود: «بازرسی دقیق‌تر و با وسواس بیشتری انجام شد و درنهایت پایان یافت. بازرسان خشنود از بسته‌های جدید موادمخدری که یافته بودند.»

بسته‌های جدید کشف‌شده، اما برای ملوانان کابوسی بود که می‌خواستند از آن بیدار شوند. لحظه‌های نفسگیری که ملوانان دوست داشتند در هر شرایطی باشند به غیر از جایی که بودند؛ اسارت در کشوری غریب و دور از وطن. دادگاهی با شکل و شمایل متداول تانزانیا برپا شد، اما تبرئه‌ای در کار نبود: «دوسال بعد ناخدا فوت کرد تا ما بلاتکلیف در زندان بمانیم.»

فوت ناخدا به سال ۲۰۱۶ بود. ناخدایی که تاب زندان را نیاورد و برای همیشه ملوانانش را با غم اسارت و غربت تنها گذاشت: «خانواده ناخدا بعد از مدت‌ها پیگیری توانستند جسدش را به ایران منتقل کنند.» پیگیری‌هایی که بالاخره نتیجه داد تا جسم ناخدا در خاک مام آرام بگیرد. فوت ناخدا شوک بزرگی بود برای ملوانان. وجود ملوانان پُر از ترس شده بود؛ ترس مرگ در خاکی غریب. هرچند ترس بلاتکلیف ماندن در اسارت هم کم از ترس مرگ در غربت نبود.

هر لحظه آنجا ساعات‌ها بر آدم می‌گذشت

ناخدا رفیق نیمه‌راه بود و ملوانان تنها ماندند تا سال‌های جهنمی‌ای که در انتظارشان بود، تجربه کنند. ۶۰-۵۰ مرد پیر و جوان دور هم در اتاقکی کوچک جمع شده بودند به انتظار اینکه سرنوشت برایشان قرار است چه چیز تازه‌ای رقم بزند: «یک تُشک داشتیم برای ۶ مرد، برای خوابیدن.»

لحظه‌ها سرناسازگاری با ملوانان در اسارت داشتند و نمی‌گذشتند: «هر لحظه آنجا ساعات‌ها بر آدم می‌گذشت.» فرقی نداشت ایرانی بودند یا جزو ملوانان پاکستانی سهم غذای‌شان در ۲۴ ساعت یک وعده بیشتر نبود: «ذرت را می‌کوبیدند و از آن غذا درست می‌کردند. گاهی اوقات تکه نانی هم بود، اما به ندرت.» تک وعده‌های روزانه رمقی به جان ملوانان باقی نگذاشته بود. مردانی تکیده که به کُنج سلول‌شان پناه می‌بردند در بهت سرنوشتی که براشان رقم خورده بود. سرنوشتی که کوچک‌ترین دخل و تصرفی در آن نداشتند و چاره‌ای جز تسلیم‌شدن در برابر آن برایشان باقی نمانده بود: «از حمام و پزشک هم خبری نبود.»


اعتراض مساوی بود با باتوم

مردان خزیده در سلول طبیبی نمی‌دیدند تا مرهمی بگذارد بر زخم‌هایی که تن‌شان را رنجور کرده بود: «حتی برای گرفتن آب خوردن هم دچار مشکل بودیم. هرازگاهی آبی برای خوردن به ما می‌دادند.» روز‌ها یکی پس از دیگری می‌گذشتند تا تقویم وارد ماهی جدید شود، روز‌ها و ماه‌هایی که جز ناامید کردن ملوانان کار دیگری از دست‌شان برنمی‌آمد: «هر روز که می‌گذشت ناامیدتر از گذشته می‌شدیم، البته باورمان هم نمی‌شد بلاتکلیف همچنان در غربت مانده باشیم.»

ملوانان ناامید و خسته از رنجی که بر آن‌ها تحمیل شده بود؛ دست به اعتصاب می‌زنند: «سه روز اعتصاب کردیم تا تغییری در برخوردشان با ما داشته باشند، اما بی‌تاثیر.» «خالد» اعتصاب غذایش را ادامه می‌دهد، اما بدنش تاب نمی‌آورد و او را به بستر بیماری می‌اندازد: «هیچ رسیدگی نکردند.»

اعتراض هرکدام‌شان مصادف بود با شکستن یکی از استخوان‌های دست یا پا: «هرکدام‌مان اعتراض می‌کردیم با باتوم بزرگی می‌افتند به جان‌مان. هدف‌شان هم تنها شکستن استخوان‌های پا یا دست‌مان بود.» دردی که به جان دست چپ «خالد» مانده یادگار همان روزهاست: «هنوز هم نمی‌توانم با این دستم چیزی بردارم.»

یکی از روز‌های همان سال‌های جهنمی «خالد» به شرایط و بلاتکلیفی‌شان اعتراض می‌کند: «با باتوم افتادند به جانم. فقط روی دست‌هایم می‌زدند و استخوان‌هایم را نشانه رفته بودند.» شکستگی استخوان دست چپ پاسخ «خالد» به اعتراض بحقش.

هنوز باورم نمی‌شود در خانه خودم هستم

هنوز برایش به خواب و رویا شبیه است تا واقعیت. بعد از سال‌های سختی که هر لحظه‌اش را با جان کَندن پشت‌سر گذاشته در زیر سقف خانه خودش نشسته: «هنوز باورم نمی‌شود در خانه خودم هستم.» پسر‌ها در غیاب پدر قد کشیده و بزرگ شده‌اند؛ سال‌های سختی که در غیبت پدر به امید دیدار دوباره پشت‌سر گذاشته‌اند. عموها، دایی‌ها و پدربزرگ‌ها همه این سال‌ها هوای خانه «خالد» را داشته‌اند: «فامیل در غیاب من خرج خانه را داده‌اند.»

پسرک‌ها در باورشان نمی‌گنجد چشم در چشم‌های فرونشسته پدر انداخته اند. همین که سلامت برگشته برایشان یک دنیا ارزش دارد و دیگر از خدا هیچ نمی‌خواهند: «پسرهایم طوری نگاهم می‌کنند انگار از دنیای دیگری برگشته‌ام.» «خالد» این لحظه‌ها و این نگاه‌ها را بار‌ها در گوشه سلولش در ذهنش ساخته، البته در سال‌های ابتدایی اسارت. سال‌ها که پشت‌سر هم نو می‌شدند این رویا بیش از گذشته در ذهن «خالد» رنگ می‌باخته و جایش را به ناامیدی می‌داده: «شاید سال‌ها اول به این فکر می‌کردم که روزی برمی‌گردم به خانه، اما بعد‌ها از برگشت به خانه ناامید شده بودم.»

دو شاید هم سه روز قبل از آمدن‌شان به ایران هنوز بی‌خبر از اتفاق خوشی بودند که انتظارشان را می‌کشید: «پاهایم روی خاک ایران ایستادند، اما هنوز باورم نمی‌شد برگشته‌ام.» هواپیما روی یکی از باند‌های فرودگاه امام روی زمین می‌نشیند: «پایم را از هواپیما پایین گذاشتم سجده شکر به جا آوردم و خاکم را بوسیدم.»

‌
نمی‌توانستیم به خانواده‌مان نامه بنویسم و بگوییم زنده‌ایم

یک تهمت، ۱۰ سال از زندگی‌شان را سوزانده. ۱۰ سالی که حالا اصلا دوست ندارند حتی به یک لحظه آن فکر کنند یا از آن چیزی بر زبان بیاورند. از گفتن آنچه بر سرشان رفته هراس دارند. شاید هراس از بیدار شدن از رویایی که حالا خود را در آن می‌بینند؛ رویای نشستن زیر سقف خانه‌ای که از تمام دنیا سهم آنهاست. «بشیر» حاضر نیست حتی لحظه‌ای به آن روز‌ها فکر کند یا از آن چیزی بگوید: «زندان خیلی سخت گذشت، ۱۰ سال فقط اذیت شدیم.»

سال‌ها بلاتکلیفی، امید را در دل‌شان کشته بود: «نمی‌توانستیم حتی به خانواده‌مان نامه بنویسم و بگوییم زنده‌ایم.» دو شاید هم سه سال از حبس‌شان می‌گذشت و هنوز خانواده‌ها نمی‌دانستند چه بلایی سرشان آمده؛ سال‌هایی که دلشوره را به جان خانواده‌ها انداخته بود: «گویا بعد از دو یا سه سال حکومت تانزانیا اعلام کرده این ملوانان اسیر ما هستند.»

قصه همه ۱۶ مرد یکی است؛ سال‌های جهنمی که در «کیکو» بر آن‌ها گذشته. قسمت شیرین قصه‌شان، اما به برگشت‌شان به وطن برمی‌گردد: «مثل خواب می‌ماند. هنوز هم باورم نمی‌شود در شهر و خانه خودم هستم.»

چشمش به خانواده‌اش افتاد از خوشحالی غَش کرد

«ده سال نبوده، از نظر روحی به‌هم ریخته.» از نزدیکان ملوانان آزادشده است و شرایطی که بر آنان گذشته را دشوار توصیف می‌کند: «اصلا توانایی صحبت ندارد. حتی توانایی اینکه در محیط باز قرار بگیرد را هم ندارد، دچار سردرگمی می‌شود.» هر آنچه بر بقیه گذشته بر «بَک» هم گذشته: «یک وعده در روز غذا می‌خوردند. حتی پنکه نداشتند و با لباس‌هایشان خودشان را باد می‌زدند. هر روز آن سلول‌ها یک‌سال گذشته.»

وقتی به امید رزق و روزی راهی صید و صیادی در اقیانوس هند شد پنج فرزندش را به مادر خانه سپرد: «بزرگ‌ترین بچه‌اش الان ۱۸ سال دارد. کوچک‌ترین فرزندش وقتی راهی سفر می‌شده پنج ماهه در شکم مادر بوده.» دیدن چهره استخوانی پدر که گرد پیری بر آن نشسته بچه‌ها را سر ذوق آورد تا در اوج ناباوری پدر را در آغوش بکشند: «خیلی خوشحال‌اند، از وقتی پدرشان آمده خونه اشک‌شان بند نیامده.»

حال‌وروز پدر هم کم از بچه‌ها نبود: «همین که چشمش به خانواده‌اش افتاد از خوشحالی غَش کرد.» اغلب ملوانان از شهرستان کنارک‌اند یا از توابع آن: «بار اول بود با این ناخدا رفته بودند صیادی. این‌بار در ازای صیادی در آب‌های بین‌المللی قرار بود یک‌میلیون و ۵۰۰ هزار تومان عایدی داشته باشند. البته این نرخ مربوط به سال ۹۲ است.»


باورشان نمی‌شده زنده مانده‌اند و به خانه برمی‌گردند

در غیاب ملوانان گاهی پدربزرگ‌ها و زمانی دایی‌ها و عمو‌ها کمک‌خرج خانه می‌شدند به امید برگشتن مرد خانه از اسارت: «بعد از یکی دو سال فهمیدیم زنده‌اند و اسیر.» دو سه روز قبل از آزادی به ملوانان نوید برگشت به خانه را می‌دهند. خبری خوش که در باور هیچ‌کدام نمی‌گنجید. شاید این فکر هم به ذهن‌شان خطور کرده بود که این بازی روانی است برای کشتن آخرین امیدهایشان. هرچند روزگار برایشان خوش چرخید و این خبر خوش به حقیقت پیوست: «از خوشحالی در پوست‌شان نمی‌گنجیدند. اغلب باورشان نمی‌شده زنده مانده‌اند و دارند به خانه برمی‌گردند.»

سال‌ها اسارت حال‌وروز خوشی برای «بک» و همسفرانش باقی نگذاشته: «با گذشته خیلی فرق کرده. به سختی راه می‌رود. در محیط باز قرار می‌گیرد گیج می‌شود.» از تانزانیا راهی دوبی شدند و در هتلی مستقر، اما همچنان واهمه ندیدن خانه در دل‌شان آشوب به پا می‌کرد: «در هتل دوبی خواب به چشم هیچ‌کدام‌شان نیامده و برای رسیدن به خانه لحظه‌شماری می‌کردند.»

ارسال به تلگرام
  • صفحه نخست
  • سیاست
  • بین الملل
  • تاریخ
  • اقتصاد
  • اجتماع
  • فناوری
  • فرهنگ و هنر
  • حوادث
  • ورزش
  • خواندنی ها
  • سلامت
  • ویدیو
  • عکس
  • درباره انتخاب
  • |
  • ارتباط با ما
  • |
  • پیوندها
  • |
  • آب و هوا
  • |
  • اوقات شرعی
  • |
  • مجله الکترونیکی
  • |
  • نظرسنجی
  • |
  • جستجو
  • |
  • آرشیو
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به انتخاب است و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است.
طراحی و تولید : "ایران سامانه"