سرویس تاریخ «انتخاب»: روز شنبه ۱۴ تیر ۱۳۵۹ و روز بعد از آن روزنامه اطلاعات، مصاحبهای مفصل را با استاد محمدتقی شریعتی، پدر دکتر شریعتی منتشر کرد، این مصاحبه را مهدی منتظری خبرنگار اطلاعات به مناسبت سومین سالگرد دکتر علی شریعتی در ۲۹ خرداد آن سال گرفته بود که ظاهرا با تاخیر به چاپ رسید. منتظری در این گفتگو نظر استاد شریعتی را درباره گروگانهای آمریکایی در ایران پرسید، از مشکلات جامعه ایران پس از انقلاب و از اینکه آیا هرگز فرقانیان با دکتر شریعتی در ارتباط بودند یا نه؟ و خیلی مسائل دیگر روز. مشروح این مصاحبه را در ادامه میخوانید:
اگر معلم شهیدمان دکتر شریعتی اکنون در میان ما بود چه میکرد؟
دکتر در سراسر عمرش یک راه اتخاد کرده بود یعنی او معتقد بود که تنها وسیله سعادت بشر «اسلام» است، اسلام واقعی و به تعبیر خودش «تشیع علوی» که سعادت و تعالی و تکامل بشر را این اسلام و تشیع خواهد توانست تامین کند. دکتر در این راه از هیچ فداکاری و ایثاری برای این راه (سبیلالله) خودداری نکرد و اگر الان هم دکتر زدنده بود همین «عقیده» اش را دنبال میکرد و باز جوانها را به طرف همین اسلام و همین تشیع فرامیخواند.
مشکلات کلی انقلاب را چه میدانید و راهحل آن مشکلات را در چه میبینید؟
مسلم است که بعد از هر انقلابی مشکلات و نابسامانیهایی به وجود میآید و این منحصر به انقلاب الجزایر و انقلاب فلسطین (فلسطینیها) اینها گرفتار مشکلات کم و بیش زیاد هستند که بعضی نسبتا زیادند و برخی دیگر مشکلات نسبتا کمتری داشتهاند بهخصوص کشور ما که در یک شرایط خاصی بوده و حکومتی داشته که این حکومت با خارج ساخته و تمام ذخایر ما را به خارج میداد. اینجا را یک بازار برای متاعهای خارج کرده بود و آنها (بیگانگان) هم در اینجا مطامعی داشتهاند که مسلما اکنون که قطع شده است ساکت نمینشینند بلکه تحریکات و جنگ در کردستان و توطئه در داخل را به صورتهای مختلف به وجود میآورند تا به جایی که حتی حمله نظامی نیز میکنند، این یک نوع مشکلات هستند که در رابطه با خارج میباشند.
بدبختانه، چون ملت ما هم رشد لازم را ندارد و به علاوه، چون این انقلاب به سرعت انجام شد، چراکه انقلابات دیگر سالهای سال کوشش میکنند و کشتار میدهند. شاید یکششم مردم الجزایر در انقلاب کشته شدند، و اگر ما به این نسبت میخواستیم کشته بدهیم میبایست ۷-۸ میلیون کشته میدادیم و این با یک سرعت غیرمنتظرهای که صورت اعجاز داشته به وقوع پیوست اکنون آنطور که باید و شاید قدردانی از آن نمیکنیم و از طرفی، چون مردم ما در طول حکومت آن پدر و پسر از لحاظ سیاسی – اجتماعی – فرهنگی رشد پیدا نکردند، بلکه ملت ما را در یک خفقان و محدودیت و محظوریت نگهداشته بودند بنابراین رشد لازم را ملت ما نداشته و، چون ندارد آنطوری که باید وظایف خود را انجام نمیدهند و هر دستهای برای خود یک جمعیتی جمع میکند و یک مرامنامهای و نظامنامهای و تشکیلات منظم و یا غیرمنظمی برای خودشان درست میکنند و متاسفانه این دستجات به هم حمله میکنند و گاهی کار به چوب و چماق و امثال اینها میافتد و کشتار و مصدوم و مجروح به جای میگذارد و این حوادث برای ما پیش میآید.
وضع اقتصادی ما را و کشاورزی ما را با آن اصلاحات ارضی خاصی که انجام دادند به کلی نابود کردند و روستاییان به جای تولید هجوم آوردند به شهرها و آن وقت دهات خالی شد و شهرها از جمعیت انباشته شد و به وضع به این کیفیت درآمد و این است که مشکلات هم از لحاظ اقتصادی و اجتماعی و سیاسی دامنگیر ما هستند. پس باید به ملت حالی کرد، البته از طریق تبلیغات گسترده که آنها بیدار شوند و متوجه توطئه باشند و واداشته شوند به اینکه صبر انقلابی داشته باشند اینقدر عجول نباشند، هرکس به فکر خودش نباشد، کمکاری نکنند، این اداری از زیر کار در نرود، ناراضیتراشی نکنند، مردم را عصیانزده نکند، این کشاورز کارش را رها نکند و به شهر نیاید و احزاب و دستجات مختلف هرکدام به نوبه خود وظایفشان را انجام دهند تا مملکت نضجی پیدا کند و به عقیده من راهحل این مشکلات این است که تمرکز قوا در یک جا به وجود بیاید یعنی در یک مرکز باشد، چندین مرکز فرماندهی، و قدرت وجود نداشته باشد که اینها در برابر هم جبههگیری کنند و یا کارشکنی نمایند باید یک مرکز قدرت باشد و کار دست او باشد و مسئولیت را به تنهایی داشته باشد تا او بتواند کارها را سر و صورتی بدهد و از طرفی مردم را هم روشن بکند تا این کسی که در کارخانه کار میکند آن کس که کشاورز است آن که کارمند است وظایفش را انجام دهد و نیز احساس وظیفه شغلی بکند خلاصه اینکه این اشکالات هم از داخل است و هم از خارج منتهی یک صبر انقلابی لازم است که به تدریج این نابسامانیهای از بین برود و هر دستهای و هر جمعیتی و صنفی در کارش وظیفه محولهاش را انجام دهد تا انشاءالله مملکت سر و صورت و سامان به خود بگیرد.
نظرتان در مورد گروگانگیری و نیز محاکمه جاسوسان آمریکایی چیست؟
من نمیدانم افراد دیگر چه عقیدهای در این مورد دارند، اما آنچه را که من فکر میکنم و حتی در این خصوص هم به خدمت امام و به آقای رئیسجمهور نامه نوشتم این است که به نظر من اول که آنها را گرفتیم بسیار کار پسندیده و شایسته و از هر نظر قابل تجلیل و تقدیر و ستایش بود، اما ادامهاش با این کیفیت صلاح نبود البته من هیچگونه ادعای خبرویت در این کار و یا امور سیاست ندارم، اما به عقل ناقص من بعد از مدتی که اینها را نگهداشتند میبایست از حضور واسطهها استفاده کرد مثلا وقتی پاپ وساطت کرد همین جا خود او را واسطه میکردیم برای اینکه آمریکا پولهای ملت ما را پس دهد، چون به نظر من آمریکا به هیچ وجه شاه را به ما مسترد نخواهد کرد چراکه در بین کشورهای عربی از قبیل: سادات و ملک حسن و ملک حسین افرادی هستند که او میخواهد آنها را مطمئن کند که عندالزوم حمایتشان خواهد کرد در این صورت اگر بخواهد شاه را به ما پس دهد اعتماد آنها را از خودش سلب میکند بنابراین به هر قیمت که برایش تمام شود شاه را به ما باز نخواهد گرداند. پس وقتی که چنین است چه بهتر که ما از وساطت پاپ استفاده میکردیم و وساطتش را میپذیرفتیم و خود او را واسطه میکردیم برای اینکه آمریکا مبالغی را که از ما در بانکهایش بوده است و تصرف و تجاوز به آنها کرده به ما پس بدهد خلاصه آن همه پول را که آن جانی فراری از مردم دزدیده بود و غارتگری کرده بود میبایست به یک صورتی از او پس بگیریم و بعد هم اگر حاضر نمیشد که پولها را پس بدهد لااقل در یک مرکز دیگری که صلاحیت داشته باشد دادگاهی تشکیل میدادند و این مرد را برای جنایاتش و برای غارتگریهایش محاکمه میکردند و این گروگانها را هم آزاد میکردیم، اما نگهداشتن این گروگانها آن هم با این مخارج هنگفتی که باید داد که با توجه به پراکندگی آنها در شهرهای مختلف چند برابر میشود.
به طوری که خبر قابل اعتمادی شنیدم، آمریکا از پولهای ما روزانه مبالغی برمیدارد و به خانواده گروگانها میدهد. پس چرا این همه ضرر و زیان را تحمل کنیم و از طرفی خطرهایی که او برای ما درست میکند، یک روز صدام حسین را و یک روز کردها را و یک روز دستجات دیگر را تا وقتی که خودش به طور مستقیم حمله نظامی میکند که الحمدالله خداوند به صورت معجزهآسا ما را حفظ کرد و نجات داد بنابراین وقتی وضع چنین است چه بهتر که این گروگانها را با یک شرایط معقولی پس میدادیم و در عوض پولها و ثروت غارتشده این مملکت را پس میگرفتیم و آن جلاد فراری را در یک دادگاهی محاکمه میکردیم من میدانم که آمریکا اهمیتی نمیدهد به این چند گروگان، ولی این بهانه شده در دستش برای کارهایی که میکند و حملات و تهدیداتی که انجام میدهد و نیز برای محاصره اقتصادی و اینها همه به بهانه گروگانهاست در صورتی که آمریکا ابدا به گروگانها اهمیتی نمیدهد، زیرا همانطور که دیدیم از سربازان آمریکایی مهاجم ۹ نفر سوختند و از بین رفتند و این تعداد یکپنجم گروگانها بود، بنابراین آمریکا اهمیت به گروگان نمیدهد لکن این جاسوسان اسیر بهانهای برای توطئههای آمریکا شدهاند بنابراین نظر بنده در این باره این بود، اما اینکه نظرم درست هست و یا قابل قبول و عقلایی است آن را نمیدانم و نظری است که شخصا اظهار میکنم و کاری هم ندارم به اینکه کسی درباره نظر من چه قضاوتی خواهد کرد.
آنچه نباید ناگفته ماند این است که امام با آن ژرفنگری و وسعت نظر و تدابیر حکیمانهشان هرچه کردهاند صحیح و بجا بوده است، ولی حالا که اختیار اینها به مجلس واگذار شده است شایسته است اینها این گروگانها را با شرایط لازمی پس بدهند و ما را از این همه ضرر و خطر مربوط به اینها رهایی دهند باز تکرار میکنم که این فکر شخصی بنده است تا عقلا چه قضاوتی بکنند.
به نظر شما چه روشی را برای بیان حقایق و دردهای جامعه انقلابیمان برگزینیم که افراد و شخصیتها و گروههای فرصتطلب نتوانند از حرکت ما و از موضعگیری ما به نفع خود و یا گروه و دسته خود سوءاستفاده تبلیغاتی کنند و در حقیقت ما را آلت دست غیرمستقیم خویش قرار بدهند؟
به عقیده من این وظیفهای است که متعلق میشود به رئیسجمهور از یک طرف و به شورای انقلاب از طرف دیگر. این آقایان محترم باید با یکدیگر همفکری و همکاری و همگامی کنند و یک تبلیغات صحیحی در رسانههای گروهی و یا به وسیله مبلغین زبردستی که ما در گوشه و کنار مملکتمان داریم مردم را روشن و بیدار و متوجه وظایفشان نمایند.
همین نمازهای جمعه بسیار مغتنم است که امام جمعه در خطبههایی که ایراد میکند حقایق لازم را به مردم اعلام بکند بعد هم ما داریم فضلایی که هم خوشبیاناند و هم به وسیله اینها در سراسر کشور میشود فرهنگ اسلامی را گسترش داد ما قبل از انقلاب یک عده مشایخی داشتیم که اینها افشاگری علیه رژیم طاغوت میکردند، اما اکنون متاسفانه مناصبی را به عهده گرفتهاند و از کار اساسیشان که کار تبلیغ است فراموش کردهاند، زیرا همانطور که مرحوم طالقانی اعلیالله مقامه عقیده داشتند: «روحانیت باید مساجد را اداره کنند و بروند و مردم را بیدار کنند» بنابراین اگر این کار را شورای انقلاب و ریاستجمهوری متحدا انجام دهند و بعد راههایی برای بیداری و رشد مردم در نظر بگیرند، خواهند توانست کمک کنند به ما که وسیله هم به دست افراد مغرض ندهند که حمله کنند و کار کوچکی را بزرگ جلوه دهند، این کار از دست اینها ساخته است و الا افراد دیگر در این مورد با اشکالات زیادی روبهرو خواهند بود هرچند که باز افرادی عادی میتوانند با قلمشان و بیانشان خیلی از مسائل را مطرح کنند، اما این فرق دارد با اینکه این دو پایه که ریاستجمهوری است و دیگر هم شورای انقلاب با یکدیگر همگامی کنند و مجلس هم با اتحاد کامل از آنها پشتیبانی کند تا اینکه مردم را بیدار کنند و بعد وسیله را از دست افراد مغرض بگیرند.
از دیدگاه شما دموکراسی مکتبی چیست و مرز بین دموکراسی مکتبی و دموکراسی غربی در کجاست؟
دموکراسی مکتبی که همان دموکراسی اسلامی مبتنی بر پایه مکتب اسلام است با دموکراسی غربی خیلی فرق دارد، زیرا که در آن دموکراسی عبارت خواهد بود از تمایلات مردم، مثلا در انگلستان قوانین آنجا عبارت است از آنچه مردم آن را دوست دارند حالا میخواهند از لحاظ عقلایی به نفع مردم و یا به ضرر آنها باشد مردم یک چیزی را دوست داشتند، آن رسوایی را جمع به همجنسبازی در انگلستان پیش میآید، علتش هم این بود که از طرف بسیاری از افراد اظهار تمایل شده بود به آنکه به صورت قانون میخواست دربیاید این دموکراسی غربی است که تمایلات مردم را در نظر گرفته دولتهای وقت هم همان چیزی را که آنها میپسندند به آن صورت قانونی میدهند و آن را اجرا میکنند؛ اما دموکراسی مکتبی ما اینجور نیست بلکه رعایت مصالح مردم است نه رعایت امیال و هوسهای آنها، آنچه که اسلام وضع کرده است قوانینی است مقدس که مصلحت جامعه بشری را در نظر میگیرد نه تمایلات مردم را چه بسا تمایلات مردم مفاسدی داشته باشد که به ضرر خودشان باشد، ولی در دموکراسی مکتبی ما چنین نیست مصلحت مردم از لحاظ عقلی و از لحاظ شرعی در نظر گرفته میشود و این قوانین بر حسب مصالح واقعی مردم وضع میشود و این به عقیده من تفاوتی است که بین دموکراسی اسلام ما با دموکراسی غربی وجود دارد.
مهمترین وظیفه مجلس را در مقطع کنونی در رابطه با سیاست داخلی و خارجی چه میدانید؟
بزرگترین وظیفه مجلس پشتیبانی یکپارچه از قانون اساسی است من در یک مصاحبه تلویزیونی چندی پیش گفتم که اگر چند برابر جمعیتی که برای مجلس خبرگان انتخاب شدند نماینده انتخاب میشدند و نیز به جای این دو سه ماه، سه سال به اینها وقت میدادند و اینها مینشستند و قوانینی وضع میکردند مسلم باز هم چنین نبود که این قوانین همگی از اول تا آخر مورد قبول مردم و مورد پسند آنها باشد و دیگر هیچکس درباره آن حرفی نداشته باشد، بنابراین به هر صورت که درمیآمد انتقاداتی بر آن مترتب بود و بسا که نقایصی هم داشت، اما به او وعدهای که دادند که در متمم قانون اساسی، اگر نقایصی باشد برطرف خواهد شد، مجلس باید همت بگمارد بر این متمم قانون اساسی و اگر در قانون اساسی نقایصی هست و یا موارد انتقادی به چشم میخورد اینها را اصلاح و یا تکمیل کند.
مسئله دیگر اینکه مجلس به جایی برای دسته و دستهبندی بدل نشود و به هم نپرند و اینها همه برادرانه همفکری و همگامی کنند و دولت را تقویت و پشتیبانی نمایند بنابراین مجلس چه وظیفهای بالاتر از این میتواند داشته باشد که همه نمایندگان برادروار دور هم بنشینند و مصالح مردم را در نظر بگیرند و سعی کنند که این قوانینی که وضع شده و مجلس خبرگانی که در بینشان چندین مجتهد بوده است این متمم را نیز وضع کنند و بعد هم در مقام عمل مصالح ملت و دولت وقت را در نظر بگیرند و در امور اجرایی پشتیبان دولت باشند. اگرچه اینها قوه مقننه هستند، اما حمایت از قوه مجریه یک همکاری و ارتباط بین قوای سهگانه محسوب میشود که مسلما مشروع است و قابل تقدیر و منافات با اصل تفکیک قوا ندارد.
نظرتان در مورد وحدت مردم در انقلاب چیست و شرط این وحدت چه باید باشد؟
قبلا این را باید عرض کنم به طوری که مستشرقین هم انصاف دادهاند از جمله گوستاولوبون که در «تاریخ تمدن» خود میگوید: «تساهل مذهبی که قانون مروت شناخته شده است در دنیا به وسیله مسلمین پایهگذاری شده است» اسلام دارای تساهل مذهبی است یعنی با مخالفینش خشونت و سرسختی روا نمیدارد مخصوصا با اهل کتاب که زیر نفوذ حکومت اسلامی هستند کمال حمایت را دارد.
مولا امیرالمومنین در نامه مالک میفرمایند: «و لَا تَکُونَنَّ عَلَیْهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً تَغْتَنِمُ أَکْلَهُمْ، فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ: إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ وَ إِمَّا نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْقِ» مبادا تو یک گرگ درنده و زخمزننده باشی که خوردن آنها را غنیمت بشماری. مردم مصر تازه با اسلام آشنا شدهاند برای اینکه در حکومت خلیفه دوم، عمربن خطاب، به وسیله عمروعاص اسکندریه فتح شد و بعد هم بقیه مصر، و تازه هم عدهای اسلام را نپذیرفتهاند و بسیاری از اینها هنوز بر دین قدیم خودشان هستند، بنابراین تو مثل یک حیوان درنده مباش که غنیمت بشماری که اینها را بخوری یعنی استثمار کنی و در حقیقت سوءاستفاده نمایی چراکه اینها دو دستهاند: یا برادر دینی تو هستند که در این صورت حق برادری بر تو دارند و یا مانند تو در آفرینشاند یعنی همنوع تو هستند.
ملاحظه میکنید مولا علی همانطور که مالک را درباره برادران دینی توصیه میکند و موارد بسیار دیگری از این شواهد، که تاکیدی است بر تساهل مذهبی اسلام یعنی با غیر مسلمین به نظر خیر و محبت رفتار میکند.
قرآن میگوید: «لَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیَارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ» خدا منع میکند شما را از اینکه نسبت به کسانی که کافرند؛ اما با شما نجنگیدهاتند و شما را از خانههایتان بیرون نکردهاند، محبت و نیکی کنید و با عدالت با آنها رفتار کنید. این یک نص صریح است؛ و باز امیرالمومنین در آن داستانی که معاویه فرستاده بود آن مرد غامدی شرور را برای حمله به انبار شهر، و او وارد شده بود و حسان بن حسان بکری را که سرفرمانده قشون حضرت در آنجا بود کشته بود بعد هم سربازان را خلعسلاح کرده بودند و سپس ریخته بودند داخل شهر و به غارتگری پرداخته بودند، آن وقت حضرت میفرماید به من خبر رسیده که یکی از افراد دشمن وارد میشده بر یک خانهای و در آن خانه زنی مسلمان بود زن کافری نیز بوده است: «بَلَغَنی اَنَّ الرَّجُلَ مِنهُم لِیَدخُلُ المَرأَةَ المُسلِمَةِ وَ الاُخرَی المُعاهَدَةِ فَیَنتَزِعُ حِجلَها و و قلبها و قلائدها و دعائها» آن مرد مهاجم گوشواره و گردنبند و دستبند و خلخال او را ربوده است. بعد حضرت همینطور که اظهار تاسف میکند برای رفتار ظالمانهای که با یک زن مسلمانشده است همین اظهارات تاسف را برای یک زن کافر ذمی (مثلا یهودی) که مورد ستم قرار گرفته نیز مینماید؛ که بعد در اینجا حضرت میفرماید: «فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا کَانَ بِهِ مَلُوماً» اگر یک مرد مسلمان غیرتمندی از چنین غصهای بمیرد پیش من سزاوار ملامت نیست که چنین ستمی بر زن مسلمان و یک زن کافر ذمی که تحت حمایت حکومت اسلامی بوده رفته است بلکه شایسته این است که او از این غصه بمیرد.
این تساهل مذهبی اسلام است. آن وقت از طرفی قرآن را نگاه میکنیم میبینیم: «قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا» خطاب میکند به اهل کتاب که منظور یهود و نصاری هستند اینها دینشان غیر اسلام است، احکامشان غیر اسلام است، ولی میگوید ما و شما در یک کلمه برابریم و آن این است که هردو خدا را قبول داریم همکاری و همگامی کنیم در برابر کسانی که خدا را قبول ندارند. بعد وقتی که قرآن اهل کتاب را دعوت میکند به اینکه در مشترکاتشان همکاری و همیاری کنند پس چطور ما بهخصوص دستهها و سازمانها و این احزاب که به وجود آمدهاند با این که مشترکات بیشماری با یکدیگر دارند نمیتوانند با هم همگامی کنند!
من معتقد هستم که باید عقلای اینها با هم بنشینند و با یکدیگر همکاری کنند و در آن چیزی که بینشان مشترک است همگام و همقدم باشند و توی سر هم نزنند و هر روز غوغایی به وجود نیاورند.
به نظر من حتی همان کمونیستهایی که توطئهگر و گولخورده خارجی و آلت دست بیگانه نیستند بلکه مثلا جوانی است با یک عقیده پاکی که متاسفانه راه را غلط رفته و منحرف شده است از طریق حق و به جایی که مسلمان باشد کمونیست شده میتوان در مشترکات توافق ایجاد کرد و نزاع و اختلاف به وجود نیاورد؛ و من معتقدم که اگر افراد عاقلتری بتوانند اینها را بدارند که در جهت مشترکات همگامی کنند و این کینهجوییها و برخوردها را خاتمه دهند میتوانند در راه پیشرفت مملکت گام بردارند.
شکل و نحوه تخریب در اسلام به چه صورتی است؟
در قرآن کریم کلمه حزب زیاد به کار رفته است، هم به خدا نسبت داده شده در «أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» و هم حتی به شیطان نسبت داده شده است. حزب اصلا به معنی یک جمعیت است و خصوصیت دیگری ندارد. منتهی درباره کیفیت تحزب در اسلام باید ما از روش پیغبر (ص) سرمشق بگیریم، پیغمبر اولین کاری که کرد در طی ۱۳ سالی که در مکه بود پایه عقاید اینها را استحکام بخشید که هرکدام که اسلام را قبول میکردند، از لحاظ عقیده، اصول اعتقادی اسلامی، احکام اسلام، شرایع اسلام، و اخلاقیات اسلام را فرا میگرفتند بعد که اینها از لحاظ فکری و اعتقادی اتحاد پیدا کردند، پیغمبر آمد میانشان در مکه صیغه اخوت خواند یعنی اینها را برادر یکدیگر قرار داد و هردو نفری را که همشأن و همفکر و همحد با یکدیگر بودند، برادر شدند تا اینکه آمدند مدینه در اینجا بین مهاجرین و انصار و پیغمبر دوباره برادری ایجاد کرد و صیغه اخوت بینشان خواند منتهی در اینجا هر مهاجری با یک نفر از انصار که در حد او بود از لحاظ فکری و از لحاظ شخصیتی بینشان برادری برقرار میگشت.
این اصل تحزب در اسلام بود، ما هم اگر بخواهیم چنین کاری کنیم بهترین راه این است که اول سعی کنیم افکار با یکدیگر متحد باشند یعنی همه یک جور فکر کنند همه یک جور معتقد باشند و اگر به این وضع کامل هم میسر نشد لااقل در مشترکات نسبت به یکدیگر وحدت برادری و تحزب داشته باشند وقتی از لحاظ اعتقادی اینها یک فکر و اعتقاد پیدا کردند بعد میشود بین اینها برادری به وجود آورد و حزب تشکیل داد و این حزب خواهد بود که آن وقت همه نسبت به هم برادری و مهربانی و همقدمی همگامی دارند؛ بنابراین تحزب در اسلام اول از عقیده شروع میشود و بعد که اعتقادات متحد شدند آن وقت بینشان برادری برقرار میشود و یک حزب از افرادی که مثل هم فکر میکنند و مثل هم عقیده دارند به وجود آورد.
اگر دکتر شریعتی اکنون در میان ما بود چه میکرد؟
دکتر یک راه اتخاذ کرده بود یعنی او معتقد بود که تنها وسیله سعادت بشر اسلام است، اسلام واقعی و به تعبیر خودش «تشیع علوی» بنابراین اگر ما بتوانیم کاری کنیم که اسلام در بین طوایف بیشتر رایج و شایع بشود و مورد قبول قرار بگیرد بشریت سعادتمند خواهد بود بر همین مبنا هم که دکتر عمل میکرد نه تنها در اواخر عمرش بلکه از اول زندگیاش همینطور فکر میکرد. جناب استاد علی تهرانی یک کار پسندیدهای کرد که بعد ناشرین هم از ایشان تقلید کردند و آن این بود که اولین اثر دکتر را که ترجمه کتاب «ابوذر» بود؛ با آخرین اثر دکتر «حر» مقایسه نمود. کتاب ابوذر نوشته جودهالسحار نویسنده معروف مصر میباشد که اول بنا بود من آن را ترجمه کنم به همین دلیل مقدمه را ترجمه کردم بعد در نتیجه زحمات و مشکلات زیادی که در آن ایام داشتم مبتلا شدم به ضعف اعصاب و از کار ماندم و دکتر که در آن زمان تازه دیپلم گرفته بود، قلمش خیلی خوب و شیوا بود، من به ایشان گفتم شما بیا این کتاب را ترجمه کن. بعد آن مقدمه جداگانه به نام «مبانی اقتصادی اسلام» چاپ شد، ولی بعد خود کتاب را دکتر ترجمه کرد و، چون آن وقت هنوز از لحاظ عربی ضعیف بود اشتباهاتش را من رفع میکردم، این اولین اثر دکتر است. آخرین اثرش «حر» است که بد نیست چگونگی تالیف این کتاب را بیان کنم. دکتر حتی در دیدارهای معمولی هم وقتش را صرف حرفهای متفرقه نمیکرد و یک گوشهای مینشست یا کتابی مطالعه میکرد و یا چیزی مینوشت؛ روزی دکتر به منزل خواهرش میرود و برای اینکه بیکار نباشد کتابی را از گنجه برمیدارد که اتفاقا «منتهی الامال» بوده و آنجایی را که باز میکند روایتی است از حضرت صادق راجع به حر که «الحر حر فی جمیع احواله» چند بار این روایت را قدمزنان داخل اتاق با خودش میخواند بعد مینشیند و شروع میکند با خودش حرف زدن. خواهرزادهاش که به اخلاق دایی خود آشناست آهسته یک ضبط صوت را کنار دکتر میگذارد به طوری که او متوجه نشود؛ دکتر نزدیک به ۲ ساعت تک و تنها با خودش راجع به حر صحبت میکند، این آخرین اثر دکتر است یعنی زمانی که برای آخرین سفر دکتر به مشهد میآید که خداحافظی کند و به اروپا برود، که اتفاقا به این صورت کتاب حر تالیف میشود. حال نمیدانم که بعدا هنگام پیاده شدن این نوار تصرفاتی در آن شده یا نشده است، همینقدر میدانم که در منزل مرحوم همایون که آقای غلامرضا سعیدی و علی آقا خامنهای و مرحوم مطهری حضور داشتهاند؛ از دکتر خواهش میکند که همین «حر» را در آن مجلس بگوید، دکتر آنجا از روی ورقه خوانده است.
خلاصه اینکه آقای شیخ علی تهرانی این دو اثر را پهلوی هم گذاشته است و مرادش آن بوده که این مطلب را اثبات کند که دکتر از دورهای که دیپلم بود تا زمانی که بازنشسته دانشگاه شد طرز تفکر و سبک بیان و قلم او (از لحاظ سبکشناسی) به هم شبیه است به طوری که اگر کسی نداند که چه فاصله زمانی میان این دو اثر بوده است نمیتواند درک کند که کتاب ابوذر مال وقتی است که دکتر تازه دیپلم گرفته است و این حر زمانی است که ایشان بازنشسته دانشگاه بوده است؛ که مسئله مهمتر در درک این رابطه این است که حتی دکتر از نظر اعتقاد در این فاصله زمانی نه تنها هیچ تغییری نکرده است بلکه حتی کمترین نوسانی هم نداشته است؛ بنابراین دکتر عقیدهاش از همان دوره نوجوانی همین بود که برای تامین سعادت بشر باید اسلام حقیقی را بدون پیرایههایی را که بر او بستهاند که به قول نظامی: دین تو را در پی آرایشاند/ در پی آرایش و پیرایشاند/ بس که ببستند بر او برگ و ساز/ گر تو ببینی نشاسیش باز
این دین نه، آن اسلام واقعی، اسلام محمدی، تشیع علوی، ایشان عقیدهاش این بود که سعادت بشر را این اسلام و تشیع خواهد توانست تامین کند، و او در این راه هم از هیچ فداکاری خودداری نکرد، شغلش را از دست داد حقوقش را قطع کردند تا جایی که جانش را هم در راه خدا ایثار کرد بنابراین دکتر این طرز اعتقادش بود و اگر الان هم دکتر زنده بود همین کار را دنبال میکرد، درست است که حالا شاید دشوارتر بود از جهات بسیاری، ولی از جهات دیگر باز مورد توجه فوقالعاده جوانان بود، بنابراین دکتر این عقیدهاش بود و این اعتقاد را تا آخرین روز عمرش با خود داشت و اگر هنوز هم زنده بود همین راه را ادامه میداد و باز جوانها را به طرف همین اسلام و همین تشیع فرا میخواند.
آیا احسان میتواند راه معلم شهیدمان، دکتر شریعتی، را (راهی که توضیح دادید) ادامه دهد؟
صد درصد نه، بالاخره او هنوز جوان است و به همین دلیل من به او گفتم که فعلا درسش را بخواند و وارد این مسائل نشود و او هم قبول کرد. حالا تا کجا به گفتهاش عمل کند...
همانطور که مستحضرید «فرقان» از خط فکری معلم شهیدمان سوءاستفادههایی کرده و در حقیقت پیرایههایی بر طرز تفکر دکتر بسته است. نظر شما در این باره چیست؟
ما اصولا با آنها ارتباطی نداریم، و دکتر هم در طول حیاتش نه تنها در جمع آنها نبوده بلکه حتی هیچ تماسی با آنها نداشته است، و ما هیچ اعتقادی به آنها نداریم چراکه خط آنها انحرافی است.
پیام استاد
[در پایان استاد شریعتی طی پیامی به نسل جوان از آنان خواست که:] به جای ستایشهای فراوان از دکتر سعی کنند که راه دکتر را ادامه دهند و این راه را از روی مطالعه کتابهایش به خوبی بشناسند و بعد از شناخت کامل، پیگیری و تبلیغ و ترویج کنند چراکه همانطور که دکتر پیشبینی کرده است و اعتقاد داشته سعادت بشر را دین اسلام و تشیع علوی تامین خواهد کرد بنابراین بهترین راه برای طبقه جوان این است که خط مشی دکتر را بشناسند و آن را تعقیب کنند، به جای اینکه از دکتر ستایشهای فراوان شعری و نثری کنند، بهتر این است که راه او را تشخیص دهند و آن را پیشه خود کنند و بپیمایند و ادامه دهند که انشاءالله خداوند همهشان را موفق بدارد.