پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ انتخاب: صبح شرفیاب شدم. سفیر پاکستان اجازه خواسته بود پیام مهمی از جانب بوتو، قبل از آمدن نیکسون، تقدیم کند. اجازه مرحمت فرمودند. برنامه مسافرت لندن را به دقت خواندند. جای تعجب شد، چون هم کا و گرفتاری زیاد بود و هم برنامه چیز تازه نداشت، فقط چون سواری را پیشبینی کرده بود، فرمودند: «دستور بده برای من لباس سواری خوب حاضر کنند.»
در دانشگاه تهران، دانشکده فنی شلوغ کرده بود. دستور فرمودند: «سختگیری بکنند ولی دانشکده را تعطیل نکنند.»
شهردار پرسیده بود: «برای تزئین موزه پهلوی نقشه حاضر است، من حضور شاهنشاه یا شهبانو برای کسب اجازه شروع کار شرفیاب شوم؟» فرمودند: «البته پیش من.»
ظهر وزیر خارجه مهمان من بود، گفت: «عصری سفیر چین پیش من میآید که بداند آیا علیاحضرت دعوت چین را برای بازدید از آن کشور قبول میفرمایند یا نه؟ صبح که به شاهنشاه عرض کردم، فرمودند، از خود علیاحضرت بپرس. حالا چه کار کنم؟» گفتم: «الان تلفن میکنم.» وقتی تلفن کردم، شاهنشاه و شهبانو سر ناهار بودند. معلوم میشد با هم بحث زیادی میکنند. من میدانستم که شاهنشاه از اینکه شهبانو به تنهایی دعوت شدهاند، راضی نیستند. یعنی قبلا میفرمودند که «چه معنی دارد؟» درست هم هست. باری بالاخره قبول فرمودند.
بیوگرافی خانم نیکسون را صبح تقدیم شاهنشاه کرده بودم. فرمودند: «زن بزرگی است...» به نظر میرسد که برای مسافرت نیکسون همه چیز مرتب باشد. ستاد فرماندهی خودم را در دفترم برقرار کردم که در تمام بیستوچهار ساعت به گوش خواهد بود، با تمام وسایل باسیم و بیسیم و اتومبیل و موتورسیکلت و هلیکوپتر مجهز شده است.
از صبح باران به شدت و به تناوب میبارد. خدا کند فردا اینطور نباشد. اعلامیه نهایی مسافرت نیکسون [به شوروی] صادر شد... باز هم در مورد ویتنام و خاورمیانه مطلب مبهم و معلق مانده است. من با یک دوست خارجی شرط بسته بودم که اینطور صادر خواهد شد. شرط را بردم.