سرویس بین الملل «انتخاب» / محسن فرجاد: ترور سردار قاسم سلیمانی به همراه جمال جعفر ابراهیمی، مشهور به ابومهدی المهندس، معاون نیروهای حشد العشبی، توسط آمریکاییها رخدادی بود که شاید وقوع آن برای هیچ یک از ناظران سیاسی قابل باور نبود. در شرایطی که همهگان در انتظار طی کردن دورانی آرام و باثبات در سیاست خارجی آمریکا تا زمان برگزاری انتخابات ریاست جمهوری 2020 این کشور بودند اما در اقدامی غیرمنتظره، ترامپ شوکی بزرگ را بر همهگان وارد کرد.
در حقیقت آمریکاییها و تمامی جامعه جهانی از این مساله آگاهی دارند که شهادت سردار سلیمانی، چگوارای خاورمیانه، مردی که میتوانست همانند بسیاری از نظامیان و سیاستمداران سالهای آرامی را در ایران سپری کند اما هیچگاه در هدف خود یعنی دور کردن تهدیدات از کشور خود در خارج از مرزها فروگذاری نکرد، اقدامی نیست که بدون پاسخ باقی بماند و یه طور حتم تبعاتی را برای واشنگتن و شاید کل منطقه در پی داشته باشد. سطح واکنشها و حتی نگرانی آمریکاییها از واکنش احتمالی ایران مسالهای است که امکان تغییر در معادلات منطقهای را پس از ترور سردار سلیمانی بیش از پیش محتمل کرده است.
در این میان نکته قابل توجه را میتوان واکنش شخصیتها و جریانهای سیاسی عراقی و در بطن آن مقتدی صدر مورد ارزیابی قرار دارد. تمامی مقامهای سیاسی عراقی با صراحت اقدام آمریکا را تجاوز به حاکمیت ملی و اقدامی غیر قابل پذیرش ارزیابی کردند اما در این میان مقتدی صدر، رهبر جنبش صدر در عراق با انتشار پیامی در حساب توئیتر خود در رابطه با شهادت سردار قاسم سلیمانی به جیش المهدی و تیپ روز موعود و دیگر گروههای تحت امر، دستور آماده باش را صادر کرد.
با نظر به این اوصاف، اکنون این پرسش مطرح میکند که جایگاه آمریکا در کشور عراق به عنوان کانون اقدامات تهاجمی واشنگتن علیه ایران و محور مقاومت، به چه سمتی پیش خواهد رفت؟ با به عبارت دیگر، آیا اقدام غیرمنتظره ترامپ آنگونه که او تصور میکند به برگی برنده تبدیل خواهد شد یا اینکه ترور سردار سلیمانی و ابومهدی المهندس، آغازگر پایان حضور آمریکا در عراق خواهد بود؟ در پاسخ به این پرسشها در ابتدا ضروری است که از منطق ترامپ در ترور سردار سلیمانی رمزگشایی شود.
هدف ترامپ از ترور سردار سلیمانی
ترور و شهادت سردار سلیمانی، به مراتب مهمتر از انجام عملیات های دیگر واشنگتن بوده و میتوان از آن به عنوان بزرگترین عملیات ترور دولتی ارتش آمریکا تا کنون یاد کرد. ترور یک مقام رسمی نظامی کشور دارای حاکمیت ملی و سرزمینی از اتفاقات نادری است که منطق غیرسیاسی دونالد ترامپ نیز آن را توجیه میکند. فراتر از این مساله، حاج قاسم سلیمانی، شخصیتی بود که جایگاه و پرستیژش بیش از آنکه به واسطه فرماندهی نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی باشد، به دلیل رهبریت محور مقاومت و نقش او در تعیین معادلات میدانی منطقه خاورمیانه به ویژه در سالهای پس 2011 تا کنون بود. این همان نکتهای است که منطق تاجرمسلک رئیس کاخ سفید در فهم آن عاجز بود.
با این مقدمات، منطق ترامپ در ترور سردار سلیمانی را میتوان در دو وجه مورد بازخوانی قرار داد. یکی اینکه او برای کاهش فشارهای داخی ناشی از استیضاح و پیشبینیها ارائه شده پیرامون امکان کاهش رشد اقتصادی آمریکا در سال 2020 نیازمند نوعی بحرانآفرینی خارجی بود تا توجه دموکراتها و افکار عمومی آمریکا را به سمت خاورمیانه معطوف کند.
دیگری اینکه، شگفتزده کردن بازیگران رقیب برای پذیرش خواستههای خود یکی از ابزارهای اصلی است که در عرصه تجارت ترامپ بارها در دستور کار قرار داده و هدف از ان این بوده تا دیگر بازیگران را وادار به پذیرش قواعد خاص خود کند. بر همین اساس، ترامپ تصوراش این بوده که با ترور سردار سلیمانی، بر اساس منطق رئالیستی، از قدرت ایران در ایفای نقش در معادلات منطقهای کاسته خواهد شد و در نهایت مسیر مذاکره میان دو طرف هموارتر میشود اما او در نگاه خود دچار خطای استراتژیک بزرگی شده که آنهم عبارت است از نادیده انگاشتن مبانی و جایگاه هویتی سردار قاسم سلیمانی به عنوان رهبر میدانی محور مقاومت، مسالهای که میتواند روند معادلات منطقهای را با محوریت عراق تغیبر دهد.
وقتی صدر وارد میدان میشود و آمریکا زمان محدودی برای فرار از بحران دارد!
ترور سردار سلیمانی، بر خلاف منطق اقتصادی دونالد ترامپ، نه تنها منجر به عقب نشینی ایران و محور مقاومت نخواهد شد بلکه نقش بزرگ را در وحدتبخشی به هویت نیروهای ضدآمریکایی داشته است. باید به این مساله توجه داشت که وضعیت کنونی کشور عراق بسیار متمایز از سالهای ابتدایی بعد از 2003 است. آمریکا نه دیگر آن قدرت بلامنازع و نجات دهنده عراق از شرِ دیکتاتوری صدام حسین است و نه دیگر، جریانهای سیاسی عراقی آن امید و حرفشنوی ابتدایی را از واشنگتن دارند اما همچنان باید به این مساله توجه داشت که ترامپ حاضر نیست برای آنچه دولت آمریکا هزینه پرداخت کرده، به آسانی عقبنشینی کند.
در این میان، فرمان آمادهباش مقتدی صدر رهبر بزرگترین ائتلاف پارلمانی عراق به نیروهای جیش المهدی و دیگر نیروهای تحت امر خود برای مقابله با آمریکا و اراده نیروهای حشدالعشبی برای انتقامگیری را میتوان از اهمیتی فوقالعاده در تعیین جایگاه آینده آمریکا در کشور عراق مورد ارزیابی قرار دارد. در سالهای پس از 2003 مقتدی صدر و نیروهای شبهنظامی تحت فرماناش یعنی جیش المهدی، تنها بازیگری بودند که حاضر به پذیرش اطلاعت از آمریکا و متخداناش نشدند و از همان روز اول بیرق مبارزه برای اخراج اشغالگران را برافراشتند. نیروهای تحت امر مقتدی صدر سالهای مابین 2003 تا 2008 در مناطق مختلف عراق بهویژه شهرک صدر، نجف، بصره، کوفه و... بارها نیروهای آمریکایی و انگلیسی را مورد هدف قرار دادند اما در آن دوران جریان جیش المهدی هم تنها بود و هم دولت عراق به شدت مخالف سیاست و فعالیت آن.
اما در مقطع جدید، پس از ترور سردار سلیمانی و ابومهدی المهندس، در مقام یکی از نیروهای رسمی ارتش عراق از سوی آمریکا، بیش از هر زمان دیگری کار را برای واشنگتن دشوار کرده است. اکنون شرایط بهگونهای است که میتوان ترور سردار سلیمانی را همچون به صدا در آمدن ناقوس بحران برای آمریکا در کشور عراق (حداقل دربخش جنوبی و مرکز) مورد ارزیابی قرار داد.
در واقع، نیروهای حشد الشعبی بخشی رسمی از ارتش عراق هستند و حکومت مرکزی این کشور نمیتواند همچون شبهنظامیان با آنها رفتار کند. در نتیجه واکنش حشد العشبی به تجاوزات آمریکا و در کانون آنها ترور معاون خود، بر روی کاغذ به عنوان نبرد میان ارتش عراق با ارتش آمریکا قابل بازخوانی است. در سطحی دیگر، مقتدی صدر به عنوان یکی از چند شخصیت اصلی و تاثیرگذار در عرصه معادلات سیاسی کشور عراق، تصمیم به مقابله مجدد با آمریکا برای اخراج این کشور از عراق گرفته است. حتی فراتر و مهمتر از واکنش احتمالی حشد الشعبی، اکنون باید آمریکاییها را بیشتر نگران از واکنش مقتدی دانست.
صدای لرزان و پراسترس دونالد ترامپ در سخنرانی پیرامون توجیه ترور سردار سلیمانی نیز گویای همین امر بود که آمریکاییها بسیار زود به باتلاقی از بحران که احتمالا برای آنها ایجاد خواهد شد پیبردهاند. آنها میدانند که آغاز مرحلهای از مبارزه نیروهای نظامی عراقی همچون جیش المهدی و حشد العشبی، با نیروهای نظامی آمریکایی مستقر در عراق هزینه باقی ماندن آمریکا در عراق را بیش از پیش افزایش خواهد داد و ترور احتمالی نظامیان مخالف آمریکا، رسما واشنگتن را درگیر در جنگی جدید در قلب یکی از کانونهای بحران در خاورمیانه خواهد کرد. اکنون به نظر میرسد آمریکاییها برای مدیریت اوضاع، زمانی اندک را در اختیار دارند؛ یا از طریق قدرت سخت می خواهند مساله را مدیریت کنند و یا اینکه با بهرهگیری از ابزارهای قدرت نرم، دولت عراق را به حمایت از خود راضی کنند.
آیا فاجعه بزرگ درگیری تهران - واشنگتن در راه است?
با وجود، احتمال بالای وقوع درگیری نیروهای نظامی حشد العشبی و جیش المهدی تحت امر مقتدی صدر و نیز حتی با وجود امکان تصویب قانون اخراج نیروهای نظامی آمریکایی در پارلمان عراق، باید توجه داشت که آمریکا در سال 2003 حکومت صدام حسین را ساقط نکرد و قریب به چند هزار میلیارد دلار هزینه نکرده که اکنون به آسانی مسیر خروج را در پیش بگیرد. هر چند شاید بسیاری از ناظران سیاسی بر این باور باشند که با وجود تمامی مصائب دولت عراق و نیازمندیهایش به واشنگتن، پس از ترور سردار سلیمانی حاکمان این کشور میتوانند آمریکاییها را اخراج کنند اما مساله این است که اتفاقا برنامه وزارت خارجه دونالد ترامپ، کاملا بر خلاف این امر است.
در تمامی سالهای بعد از 2003 تا کنون نوعی توافق نانوشته میان ایران و آمریکا برای حضور در عراق وجود داشته که بر اساس آن هیچ یک از طرفین مانعی جدی برای حوزه نفوذ دیگری نباشد اما اکنون با مدیریت مایک پمپئو، راهبرد کاهش نفوذ ایران و ایجاد دولت غیروابسته به تهران در دستور کار قرار گرفته است. در همین راستا نیز آمریکاییها نشان دادند که از هیچ اقدامی برای تهدید، تحریم و ترور نیروهای حامی و نزدیک به ایران فروگذاری نخواهند کرد.
در نتیجه امر به نظر میرسد با توجه به سطح واکنش ایران و نیروهای حاضر در محور مقاومت به ترور سردار سلیمانی، آمریکاییها انتظار ورود به بحران و جنگ بزرگ در عراق را داشته باشند. حتی این امکان وجود دارد که در صورت وقوع یک رخداد بزرگ که جنگ قطعی در عراق را به همراه داشته باشد، آمریکا راهبرد تجزیه عراق را در دستور کار نیز قرار دهد؛ زیرا آمریکاییها حتی اگر بغداد را از طریق درگیری نظامی و درگیر شدن در باتلاقی از جنگهای نامتقارن ببینند، حاضر نیستند اقلیم کردستان و اعراب سنی را از دست بدهند. این همان رخدادی است که میتواند فاجعه بزرگ درگیری تهران - واشنگتن را به همراه داشته باشد.