سرویس تاریخ «انتخاب»: آیتالله مهدوی کنی، سرپرست کمیتههای انقلاب اسلامی که پس از اشغال سفارت آمریکا توسط چریکهای فدایی خلق در ۲۵ بهمن ۵۷، برای جلوگیری از حملات احتمالی دیگر به این سفارتخانه نیروهایش را در سفارت آمریکا مستقر کرده بود، در خاطرات خود اشغال سفارت آمریکا توسط دانشجویان خط امام در ۱۳ آبان ۵۸ را امری خلاف قانون عنوان کرده است. این بخش از خاطرات ایشان را در پی میخوانید:
... دستور امام برای ما همیشه حجت بود، ولی جدا از این حادثه و نیز منهای مسئولیت این جانب در کمیته و انتظامات کشور، باید بگویم که من این حرکت، یعنی اشغال سفارت را نمیپسندیدم و این را نمیپذیرفتم که به سفارتخانهها و به خصوص سفارت آمریکا حمله بکنیم. من این را مضر میدیدم؛ برای اینکه اولا از نظر قوانین بینالمللی ریختن به سفارت، ولو اینکه ما میگوییم لانه جاسوسی، در دنیا مورد پذیرش نیست. شاید همه سفارتخانهها لانه جاسوسی باشد. اصلا روال معمول همه سفارتها همین است که از این کارها میکنند؛ حالا عدهای بیشتر و عدهای کمتر و آنها که قدرتمندند بیشتر. هر سفارتی در هر کشوری کارش همین است که به نفع کشور خودش کارهایی بکند، حالا گاهی به ضرر دیگران تمام میشود گاهی هم نمیشود...، ولی من میگفتم ما باید قطع رابطه میکردیم و سفارت را برمیچیدیم و حال آنکه ما آن وقت قطع رابطه نکرده بودیم و تا آن موقع بنا این نبود که با آمریکا قطع رابطه کنیم و به قول خود امام پس از اینکه لانه تسخیر شد رابطه را با آنها قطع کردند. امام فرمودند: «حال که آنها قطع رابطه کردند پدیده مبارکی بود» و الا ابتدائا امام نمیخواستند قطع رابطه بکنند. امام این را به فال نیک گرفتند.
در هر حال با توجه به اینکه اصل کار از نظر من پسندیده نبود و از لحاظ جو بینالمللی هم صحیح نبود، من این کار را برای انقلاب مضر میدیدم؛ به خصوص ادامه اشغال و گروگانگیری را، ما فکر میکردیم یکی دو روز آمریکاییها را میگیرند و از کشور بیرونشان میکنند و طبق معمول در برخورد با دیپلماتهای خارجی به عنوان افراد غیر ذیصلاح آنها را اخراج میکردند. در همه دنیا رسم است که دو روز، پنج روز، یک هفته به آنها مهلت میدهند، میگویند از اینجا خارج شوید، اما این سبک برخورد در دنیا مطلوب نبود. اگر هم ما میخواستیم سفارت را بگیریم و دماغ آمریکا را به خاک بمالیم همانقدر که آنها را گرفته بودیم، برای آمریکاییها کافی بود. به نظر من ادامه آن چیز جالبی نبود. قهرا من ادامه کار را نمیپسندیدم. طبع خودم اینجوری بود و اگر منهای دستور امام بود این کار به نظر من مطلوب نبود؛ ولی، چون امام فرمودند: این کار بشود و به تعبیری که از قول امام نقل کردند ایشان فرمودند که این «انقلاب دوم» است، ما هم پذیرفتیم و تسلیم شدیم. نیروهایمان را از آنجا بیرون کشیدیم و آنجا را در اختیار دانشجوها گذاشتیم...
من با این کار قطع نظر از دستور امام مخالف بودم و آن را مفید نمیدانستم؛ بخصوص ادامه آن را به صلاح نمیدیدم، چنانکه عملا ادامه این کار به نفع ما تمام نشد، زیرا آنها پس از ۴۴۴ روز آزاد شدند. آخر کار به جایی رسید که ما التماس کردیم که گروگانها را تحویل بدهیم. من در آن موقع که بیانیه الجزایر نوشته میشد در دولت بودم. بیانیه با عجله و بدون مطالعه دقیق و بدون توجه به دقایق و ظرایف حقوق بینالملل تنظیم گردید. به نظر میآید که آثار و تبعاتش هم خیلی جالب نبود. البته آثار انقلابیاش به جای خود محفوظ است که امام فرمودند: انقلاب دوم رخ داد، ولی این جریان از جهات گوناگون برای انقلاب سنگین تمام شد. البته باید عرض کنم که ما در مسائل، تبعیت از امام را لازم میدانستیم، چنانکه حالا هم تبعیت از رهبری را لازم میدانیم...
ناگفته نماند که ما به دستور شخص امام، سفارت آمریکا را محافظت میکردیم، ولی همه سفارتخانهها اینطور نبود، چون مهم نبودند. سفارت آمریکا از همه مهمتر بود، چون ما او را دشمن شماره یک خودمان میدانستیم و در انقلاب هم اولین شعارمان «مرگ بر آمریکا» بود، بعد میگفتیم «مرگ بر شوروی، مرگ بر انگلیس». امام میفرمود: این دشمن اول ماست. به همین جهت احتمال اینکه به سفارت آمریکا حمله بشود زیاد بود؛ هم از طرف خودیها و هم از طرف مخالفین که بهانه به دست آمریکا بدهند، به این جهت امام فرمودند که اینجا را خوب محافظت کنید. تیمی از نیروهای کمیته حدود ۶۰ نفر از آنجا حفاظت میکردند. در داخل خود سفارت هم جا گرفته بودند و مسئولین سفارت هم مایل بودند که اینها برای حفاظت آنجا بمانند. حتی امکاناتی مثل ماشین در اختیار بچهها گذاشته بودند. نیروهای کمیته گاهی از اوقات آنها را میگشتند. کاردار آنها به کمیته زنگ میزد، میگفت: «آقا! اینها ما را اذیت میکنند، اینها که برای حفاظت ما آمدند، در کارهای ما دخالت میکنند.» ما هم سفارش میکردیم حتیالمقدور کاری به آنها نداشته باشید. شاید بچهها احساس میکردند اینها چیزی میآورند و میبرند یا جاسوسی و از این قبیل کارها میکردند. مامورین کمیته ورود و خروج آنها را کنترل میکردند.
گفته میشد رهبر روحانی دانشجویانی که سفارت را تسخیر کردند آقای خوئینیها بوده است. در ارتباط با آقای خوئینیها این نکته را عرض کنم که آقای خوئینیها در اوایل جزء جامعه روحانیت بودند و قبل از انشعاب در جامعه روحانیت، ایشان با دبیری بنده که بر اساس انتخابات جامعه روحانیت به عنوان دبیر جامعه انتخاب شده بودم – و عملا دبیر دائمی بودم – موافق نبودند. شنیدم ایشان در جامعه روحانیت شمیرانات گاهی از ادامه کار حقیر به عنوان دبیر جامعه اظهار نارضایتی میکردند، ولی شورای مرکزی به اعتراض ایشان وقعی نمینهاد.
آقای انواری گاهی که در جامعه روحانیت شمیرانات شرکت میکردند از قول آقای موسوی خوئینیها نقل میکردند که جامعه روحانیت تا کی میخواهد به این شکل باقی بماند و شکل آن باید عوض بشود. آقای خوئینیها با ادامه دبیری من و هم با شکل شورای مرکزی مخالف بودند، میگفتند تغییرات و تحولاتی باید در آن رخ دهد، ولی دوستان دیگر این نظر را نمیپذیرفتند. من این موضوع را در شورا مطرح میکردم که بالاخره برخی از اعضای جامعه معترضاند و دوستان به اعتراض ایشان توجهی نمیکردند و میگفتند: ایشان یک نفر است و حتی آقای کروبی و نیز آقای هزاوهای و دیگران که از آنجا میآمدند این حرفها را نمیزدند. تنها آقای خوئینیها معترض بودند و معمولا ایشان با ما در مسائل سیاسی – اجتماعی اختلاف سلیقه داشت که سرانجام به انشعاب جامعه روحانیت انجامید و آنها مجمع روحانیون مبارز را تشکیل دادند...
خلاصه دانشجویان بدون اینکه به ما خبر بدهند، رفتند [و وارد سفارتخانه شدند]در حالی که میشد به ما خبر بدهند حتی میتوانستند محرمانه به ما بگویند که شما نیروهایتان را بردارید یا مثلا دستور بدهید با کسانی که امروز وارد سفارت میشوند تعرض نداشته باشند، ولی نگفتند؛ لذا نیروهای ما در ابتدا مخالفت کردند، چون مهاجمان و انگیزه آنها را نمیشناختند. از این رو پاسداران کمیته به من زنگ زدند و پرسیدند که اینها از کجا ماموریت دارند؟ من اظهار بیاطلاعی کردم. از سوی دیگر مهندس بازرگان نخستوزیر دولت موقت زنگ زد که «اینها کی هستند که به سفارت وارد شدهاند؟ مگر شما مامور حفظ امنیت نیستید؟» گفتم: «من اصلا از موضوع بیاطلاعم.» نزدیک غروب آقای بهشتی زنگ زدند و پرسیدند «اینها کی هستند که به سفارت حمله کردهاند؟» گفتم: «من اطلاع ندارم» و در آغاز معلوم نبود که در راس آنها آقا خوئینیها هستند. بعد گفتند که آقای خوئینیها در بین آنها تشریف دارند. من ابتدا به حاج احمد آقا زنگ زدم و مسئله تسخیر لانه جاسوسی و ریختن بچهها را در لانه مطرح کردم و گفتم «ما مسئول حفاظت آنجا بودیم، چه شد که یک دفعه به سفارت حمله کردند؟ اینها از کدام گروه و نهاد مردمی یا دولتی میباشند؟ و منظور آنها از این اقدام چیست؟ بالاخره چرا به مسئولین انتظامی اطلاع ندادند؟ از سوی دیگر دولت و تمام مسئولین اعتراض دارند، قوه قضاییه و ریاست آن آیتالله بهشتی اعتراض دارد. چه کسی باید پاسخگو باشد؟» حاج سید احمد آقا مرتب میخندید و میگفتند «حالا چیزی نشده.» در آخر گفتند: «اگر امام راضی باشند دیگر حرفی هست؟» گفتم «نه. اگر امام دستور دادند اشکالی ندارد، ولی خوب بود از قبل هماهنگ میشد چرا ما باید بعدا بفهمیم.» اتفاقا فردای آن روز دیدیم که جناب آقای خوئینیها آنجا هستند، گاهی نماز جماعت برقرار میشود و کارهای دیگر، مصاحبه و تظاهرات انجام میشود. پس از یکی دو روز من با مسئولین کمیتهها که از علما و روحانیون تهران بودند به دلیل رضایت امام از این مسئله به دیدن دانشجویان رفتیم، اما آنها با سردی با ما برخورد کردند؛ یعنی به بهانه اینکه ما مخالفیم ما را تحویل نگرفتند. علما و مسئولان کمیته مرکزی با کارهای بدون حساب و کتاب و بیبرنامه مخالف بودند. نه اینکه ما طرفدار نظرات دولت آقای مهندس بازرگان بودیم، ولی میگفتیم هر چیزی باید روی حساب و کتاب باشد.
از کلام حاج احمد آقا معلوم شد که از پیش در این کار هماهنگی صورت گرفته بود، ولی آیا هماهنگی به این صورت بوده که کار را انجام دادند و سپس اجازه گرفتند (یا از قبل اجازه داشتند، اینها را من نمیدانم، شاید از قبل بوده، دیگر اینها را باید از خود آقایان پرسید که آنها بهتر میدانند.) در هر حال آقای خوئینیها آنجا بودند. در آنجا ایشان هم با ما خیلی گرم برخورد نکردند. ما با کارهای غیرقانونی مخالف بودیم، ولی با توجه به تایید یا رضایت امام تبعیت کردیم و حرفی نداشتیم. اصل کار خلاف قانون بود، بالاخره اقلا نیروی انتظامی میبایست از این عمل مطلع میبود. آیا درست بود که با وجود و حضور نیروهای کمیته انقلاب در سفارت اینگونه تهاجم واقع شود؟ در مرحله دوم نتیجه این اقدام چه بود و چه اندازه این عمل به نفع ما بود؟ این را من نمیدانم، تحلیلها مختلف است که آیا [این]کار به نفع ما بود یا نبود که این خود بحث دیگری است که تحلیل آن از من ساخته نیست.
سرانجام گروگانها را با عجله با آن بیاینه کذایی آزاد کردند و خوشمزهتر آنکه بسیاری از دستاندرکاران گروگانگیری در سفارت آمریکا هماکنون توبه کرده و دم از ارتباط میزنند، مستقیم یا غیرمستقیم از کار خود اظهار ندامت دارند و مخالفان آن روز را به تندی و خشونت متهم میکنند و خدا داند که...
منبع: خاطرات آیتالله مهدوی کنی، تدوین دکتر غلامرضا خواجهسروی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ دوم، صص ۲۱۹-۲۲۴.