امروز پنجشنبه سیام آذرماه 96 مردی سر در سینهٔ تراب برد که ابعاد وجودیاش جز بر اندکی برای بسیاری از مردم و بخصوص نسل جوان کشورعزیزمان ناشناخته بود و ماند و خدا نکند که بماند.
امروز با خود میگفتم مرگ حق است، همه باید به ملاقات دوست بروند. اصلاً همه آمدهایم که برویم! اما حیف از این مرد که اکنون زیرخاک رفت و ملت ما بسیار و بسیار به او و امثال او نیازداشت. فقیهی که از ابتدا عضو مجلس خبرگان بود اما در این چند سال آخر عمر مورد بی مهری قرارگرفت و از راه یابی به خبرگان باز ماند. چه میتوان گفت و چه میشود کرد! بعضیها استاد فرصت سوزی هستند و تخصصشان ضایع کردن سرمایهها و نایده گرفتن ظرفیت های خدادادی دیگران.
ازابتدای دهه شصت از مرحوم آیت الله محی الدین حائری شیرازی نماینده امام و امام جمعه سابق شیراز که او را فقیهی ذوفنون مینامم خاطرات خوش بسیاری دارم که اکنون می نگارم و سخت آرزو مندم به همت فرزندانش آستینی بالا زده شود و درباره این روحانی برجسته و بی ادعا که هیچگاه ازخود نگفت و نمیگفت کتابی نوشته شود تا بلکه زندگانی پربرکت او سرمشق و الگو و سرمایهای باشد برای نسل جوان و بخصوص طلاب جوان وحتی غیر جوان، که با مطالعه زندگی او بدانند چگونه چون او جوانی کنند. اینکه از او مینویسم بدان جهت است که احساس میکنم دینی برگردن من دراین دانستهها دارد. و دارد!
اول، با مرحوم آیت الله حائری شیرازی در ابتدای دهه شصت از نزدیک آشناترشدم قبلاً بحثهای او را درباره ولایت فقیه با دانشجویان تحکیم وحدت که برایشان کلاس خصوصی در سفارت تسخیرشده امریکا میگذاشت خوانده و افکارش را پسندیده بودم. کسی ازاهل علم دراهواز -که البته اهوازی نبود- بعدها که رابطه من با آن مرحوم نزدیک و نزدیکترشد گفته بود حائری جمع بین شریعتی و مطهری کرده و ازاین جهت فلانی -من- به او رغبت دارد!
دوم، آغاز آشنایی من با مرحوم حائری بگمانم درسال 61 بود که در واحد تبلیغات جبهه و جنگ قرارگاه کربلا مسئول قسمت فرهنگی بودم. ایدهای به ذهنم آمد که خوب است با ایشان کاری را شروع کنم و از او بخواهم که برای توجیه رزمندگان اسلام بخصوص نیروهای مردمی و بسیجی از لحظهٔ ثبت نامشان برای جبهه تا آمدنشان به جبهههای نبرد تا لحظه شهادت وحتی پس از شهاد که آنها را درقبر میگذارند! هرآنچه را که لازم میداند بگوید وگفت که ما حصل گفتههایش در 6 جلد کتاب بسیارارزشمند بنام اسلام درجبهه از سوی تبلیغات ستاد مرکزی سپاه بارها و درشمارگان بالای صدهزار منتشرشد. این مجموعهها در دهه هفتاد بعنوان کتاب سال مورد تقدیر قرار گرفت و البته دراین تقدیر هیج نام و یاد وسهمی برای من - که از پیشنهاد اصل موضوع گرفته تا ضبط وپیاده کردن مطالب و.. بقول طلبهها صادر و فاعل اول بودم - درنظرگرفته نشد حتی در حد مختصر چند کلمه! این مباحث بقدری جذاب بودند که همه از فرماندهان ارشد جنگ –سپاه –گرفته تا نیروهای عادی ومعمولی از جذابیت مطالبشان حرف میزدند. بگمانم به همت چند تن از کادرهای زحمت کش سپاه در امرانتشارات –آقایان سید جواد موسوی وعلی فروغی جهرمی و.. از هرجلد چند صدهزار جلد چاپ شده باشد. خدای را براین توفیق که کار ماندگاری درتاریخ دفاع مثدس کشورمان شد بسیار شاکر و سپاسگزارم.
سوم، ضبط صوتی این برنامههای اسلام درجبهه -که هرجلد آن چند جلسه طول میکشید –درچند سفرمن به شیراز – بگمانم دوسفر- انجام شد واین باب آشنایی عمیقی بین من و مرحوم حائری ایجاد نمود تاجایی که یک سال که برای کارنظارت بر امورکاروان های حج از استان فارس ازشهر شیرازعازم حج بودم، به منزلشان برای دیداری مختصر سری زدم. پس از ملاقات که فهمید عازم حج هستم گفت شب بیا قدری درباره حج باهم صحبت کنیم. شب که رسید. مرا با کمال مهر به منزل که طبقه بالای دفترش بود دعوت کرد و برای من درباب فلسفه حج بسیار شیوا و زیبا و پرمغز و معنا سخن گفت. افسوس که ضبط نکردم. یک فرازسخنان جذابش خیلی درذهنم نقش بست. خیلی شیرین وزیبا با لهجه شیرازی گفت: ببین آغوی! رجایی، حج، سفرتمرین مرگ است. مُحرم و کسی که احرام میبندد، مثل یک فرد مرده است هرچه بر فرد مرده حرام است برمُحرم، هم حرام است مثل زدن عطر و..! بعد گفت یه پشه اگر روی بدن مرده بشینه نمیتونه اونو از خودش دور کنه، مُحرم هم همینطوره و.. آن شب که فردایش از فرودگاه شیراز به شب جده رفتم هرآنچه از ظاهر زندگی او دیدم، ساده بود و ساده.
چهارم، حائری را که بیشتر شناختم به تناسب مسئولیتی که در دعوت شخصیت ها برای ایراد سخنرانی در یگان ها داشتم مکرر به جبهه دعوتش کردم. تا دعوت میکردم میآمد. بدون عبا وعمامه و با لباس خاکی بسیجیها به جبهه میآمد. انصافاً بسیار روان و پرمغز سخنرانی میکرد.
به گمانم بعد ازعملیات فتح المین که از شوش به سمت اهواز میآمدیم به ایشان گفتم تعدادی اسیرعراقی که خلبان و.. هم درآن ها هست و مقرنگهداری شان فعلاً در این نزدیکی است. گفتند برویم با آنها صحبتی بکنیم. رفتیم. اسرا را که جمع کردند میکروفون را گرفت و بدون نیاز به مترجم به زبان عربی شمرده با آنها صحبت کرد. یادم است اولین جملهای که گفت این عبارت بود که: انی جدا ضعیفان اکلم باللغه العربیه یعنی که ببخشید اگرعربی من ضعیف است. تواضع میکرد. بگمانم برای دقایقی هم به انگلیسی حرف زد و من مات مانده بودم از این همه هنر نمایی این روحانی خوش فکر و خوش ذوق و پراستعداد.
پنجم، بسیار خوش فکر بود. انتخابات که میشد صندوقی درکنار دفترش میگذاشتند و او مثل همه مردم در صفی که گاه به چند صد نفرمی رسید شناسنامه دردست در صف رأی میایستاد و مثل همه معطل میشد و رأی میداد. دیدن این صحنه مکرر در تلویزیون ارادت مرا به او صد چندان میکرد. این کارش بازی نبود. حائری همین بود.
ششم، روشهای منحصربفردی داشت دریکی از دیدارهایی که اعضای ستاد دعای خوزستان - که در واحد تبلیغات منطقه هشت سپاه دراهواز تأسیس کرده بودم وحاج صادق آهنگران و.. درآن بودند- را به محضرشان برده بودم با بعضی از مسئولان مخابرات جنگ ملاقاتی داشت و برایشان صحبت میکرد. روش همیشگیاش زدن مثالهایی بکر و زیبا بود. با همان لهجه خوش شیرازی و با لحنی جدی وبا طنینی گرم درصدا -گاه با مکث کوتاه و تکان دادن سرش رو به پایین برای تاکید مطلب- کلمات را ادا مینمود. به یاد دارم میگفت دیدید شما گاهی تلفن را گرفته اید تا فرمانده را به کسی وصل کنید ولی تلفن او مشغوله وشما خیلی دوست دارید بهش بگید این تلفنتو بی! ذار! زمین فرمانده میخواهد باهات حرف بزنه ولی اوگوشیش مشغوله؟ بعد زیرکانه بحث را ادامه داد و گفت حالا پیغمبرها اومدن همینو به بشر بگن کهای بشر! گوشیتو بی ذار! زمین خدا میخواد باهات حرف بزنه ولی بشرگوشیش اشغاله!
هفتم، از ابتکارات ماندنی او در پشتیبانی از جبهههای جنگ این بود که گفته بود بجای اینکه هر نهاد و مرکزی برای خودش یک مقرجمع آوری کمکهای مردمی بزند وعدالت دراین مسیر قربانی بشود که به بعضیها اقلام بیشتری از بقیه برسد ما در مرکز استان فارس در شیراز یک مرکز تأسیس میکنیم و به همه هم می گوییم کمکهایشان را به جای دادن به سپاه یا جهاد یا ارتش و.. به این مرکز بدهند. بعد این ستاد مرکزی، پشتیبانی کمکهای مردمی را علی السویه بین همه نیروهای دست اندرکارجنگ در جبهههای غرب وجنوب تقسیم میکند.
هشتم، درملاقاتی مرحوم شهید صیاد شیرازی با جمعی از فرماندهان ارتش به دیدارش آمده بودند و بگمانم برای بازید از این ستاد مرکزی واحد پشتیبانی جنگ بود - که فقط و فقط درشیراز اینگونه بود و بقیه جاها متفرقه و پراکنده کار میکردند- سفره نهارگذاشته شد. به آقای حائری که هماره درملاقاتها بسیارشاداب ظاهر میشد نگریستم. غذا نمیخورد و با دست خود لقمه برمی داشت و به دهان صیاد شیرازی و دیگرانی که درکنارش بودند میگذاشت. نه اینکه لقمه به دستشان بدهد. نه،، لقمه را به دهانشان میگذاشت. به چهره صیاد و.. که لقمه او را میپذیرفتند نگاه میکردم کاملاً روحاً تسخیر تواضع ومهربانی این روحانی خوش فکر شده بودند.
نهم، برای مداحها ونوحه خوانهای جنگ با او در شیرازدو بارملاقات و برنامه گذاشتم. مطالب بدیعی گفت. توام با احساسی خاص. از خاطرات کودکی و نوجوانیاش گفت که مرحوم پدرش را رسم این بود که اول هرماه که میشد دهان ما کودکانش را باز میکرد ودردهانمان مقداری تربت سیدالشهدا میریخت وما ازهمین کار او متوجه میشدیم که ماه جدید فرار سیده است. این را که گفت گریه آرامی کرد و اشکبارگفت تربت، یه بویی داره! یه عطری داره که هیچ بو وعطری با آن برابری نمی تونه بکنه! جالب این بود که دراین جلسه تذکرات حرفهای هم راجع به سبک وسیاق کار مداحی هم داد و ازجمله گفت درخواندنتان داد نزنید. داد زدن وسروصدای زیاد کردن درشنونده تنافر ایجاد میکند و درقرآن هم داد زدن وعربده کشیدن نکوهش شده است.
دهم، در این یکی دوسال مکرر با فرزندش به دیدار آقای هاشمی در مجمع میآمد. او را قبل یا پس از ملاقات با هاشمی بسیارشاداب میدیدم. خیلی دوست داشتم ببینم برخورد هاشمی با او - که دراوایل دولت احمدی نژاد به جلسات هیات دولت میرفت و برای اعضای کابینهاش درس اخلاقی می گفت- و برخورد او با هاشمی چگونه است. درراه رفتن شتاب داشت وطراوت روحی جوانها را. حتماً میدانست آمدن و رفتن پیش هاشمی برایش هزینه دارد و داشت. این را پذیرفته بود. هردوبار تا مرا دید لبخند زنان آغوش گشود و مرا به سینه چسبانید و در بحر مهر خود فرو برد و پسرش- که نمیدانم شهاب الدین بود یا شجاع الدین –شوق زده به ما نگاه میکرد.
یازدهم، سالها پیش شنیدم به دانستن دو زبان عربی و انگلیسی برای سخنرانی کفایت نکرده و دارد زبان فرانسه هم میخواند! و بگمانم بر این زبان هم مسلط شده بود. لحظهای از هنرآموختن باز نمیماند ونماند.
دوازدهم، شنیدم برای دو فرزندش دوهمسراز تازه مسلمانها انتخاب کرده بود که یکیاش را می داتستم دختری بود از اهالی اتریش که پدر ومادرش که سابقاً کشیش بودند مسلمان و شیعه شده بودند و فرزندشان را هم علی نام نهاده و برای طلبگی به قم فرستاده بودند.
سیزدهم، مرحوم حائری معتقد بود روحانیون و مسئولان باید درد مردم را بچشند و مثل آنان کار کنند و زحمت بکشند. برای تحقق این ایده، پیشنهادی داد و آن را هم عملی کرد که به هریک از مدیران استان قطعهای زمین کشاورزی بدهند تا دراوقات فراغتی که دارند یا باید داشته باشند بر روی آن قطعه زمین کار بکنند تا برایشان هم تفریحی باشد وهم اینکه از دسترنج خودشان بخورند و بدانند زحمت بیل زدن و کار یعنی چه.
چهاردهم، دراواخر جنگ با هماهنگی که با هم داشتیم به اهواز آمده بود گفته بود مایل است حاج حبیب الله معلمی که صادق آهنگران اغلب نوحههای حماسی اورا در یگان ها میخواند، و استاد من بود، ببیند. با همان نشاط میگفت برای او از شیراز از مزرعه کوچکش- بگمانم یک جعبه- بادمجان آورده است. با همان نشاط همیشگی از ماشین پیاده شد وبا دست خود جعبه پر از بادمجان را از ماشین درآورد. وارد منزل که شدیم مرحوم معلمی که دردیدارهای مداحها با آقای حائری درشیراز حضورداشت از شادی اینکه نماینده امام دراستان فارس متواضعانه به دیدار او آمده است بال درآورده بود. دراین دیدار تا خواست وارد منزل آقای معلمی بشود دم در منزل یکی از فرزندان آقای معلمی با دست گچ گرفته با او دست داد تا دست داد به اوگفت این دست تو خوب گچ گرفته نشده برو و بگو دستت را دوباره جا بندازند و گچ بگیرند. رفت ومجددا گچ گرفت حق با او بود.
پانزدهم، به من لطف بسیار داشت به ایشان گفتم برادرم شب یازدهم در دزفول روضهای دارد که بعضی از مداحهای قدیمی وبا سابقه شهر درآن شرکت میکنند. اگر قبول کنید دراین روضه خانگی صحبت کنید بدون هیچ درنگ و تعللی پذیرفت وآمد و صحبت کرد. دراین روضه اتفاق جالبی هم افتاد. یکی از کسانی که به میل خود از حاضرین با چای پذیرایی میکرد تا ثوابی گیرش بیاید دردست انگشتر طلایی داشت. مرحوم حائری تا این را دید در گوش او آهسته حکم حرمت شرعی چنین کاری را تذکرداد.
اینک این فیقه مجاهد و عالم عامل بر آستان دوست وارد و در حرم نورانی حضرت معصومه به خاک سپرده شده است.
مردم و حوزه قم و شیرازی های وفادار، امروز چه تجلیلی در قالب تشییعی باشکوه وبه یادماندنی از این فقیه نواندیش نمودند.
بسیار امید دارم طلاب جوان حوزههای علمیه همچون او به دنبال کشف استعدادهای الهی خویش باشند. وفی ذلک فلیتنافس المتنافسون. عاش سعیدا و مات سعیدا
* غلامعلی رجایی