صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۲ دی ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۶۱۲۸۰۳
تاریخ انتشار: ۴۲ : ۲۳ - ۲۵ فروردين ۱۴۰۰
«مسافرت در داخله طهران»، در ۸۸ سال پیش؛
هرگز آرزو نمی‌کنم که برای او مثل یک زن ایرانی باشم... زن ایرانی در تجمل و خانه‌داری و بچه‌داری خوب است ولی عدم توجه او به این‌که زن هم انسان است و باید معرفتی داشته باشد و صرف تمام قوای روحی و بدنی برای رخت و شکم روح تفکر را در او کشته به طوری که شاید در سایر آرزوهای مدنی که امروز غوغای آن در عالم نسوان بلند است به گرد زن‌های نیم‌متمدن مغرب هم نرسد و بالاخره در نظر من زن ایرانی آدمی‌زاده است فارغ‌التحصیل از فکر و هوش و مستِ رخت و شکم، تا جوان است مفتون تملقات مرد و همین که پیر شد خودبه‌خود منتظر مرگ است...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ ای بسا مدرسه ویران شد و از دولت عشق

هست بنیان خرابات بنای مرصوص

این موسسه عالی که بانی آن اراده‌پاک و نیت‌خیر بوده یادگار ایامی است که مردم پلیس قلبی داشته و برای نشر فضیلت دارالعلم‌ها ساخته و رقباتی بر آن وقف می‌کرده‌اند.

مدرسه خان‌مرو در عداد اولین دارالعلم‌های قرن سیزده و چهارده معارف اسلامی ایران بوده و هزار افسوس از کسانی که سال‌ها در آن بیتوته کرده و از آن نفقات متمتع بوده‌اند امروز اثری باقی نیست که بدانیم چه کرده‌اند و بر معارف قدیم چه افزوده‌اند؟

حکومت استبدادی عصر اخیر ایران نه تنها از معارف عصر جدید استفاده نکرد و کالای علوم جدیده را به بازار ایران راه نداد بلکه از پدید آوردن رجال علوم متداوله وقت از قبیل: فقه، معانی بیان، کلام، منطق، لغت، حکمت، اخلاق، نیز عاجز بود و اگر معدودی یافت شدند کسانی بودند که در ماورای محیط اقتدار آن‌ها معرفتی آموخته مراجعت کردند.

خان‌مرو از مردمان صاحبدل و روشن‌ضمیر و اخلاقی بوده و بنیاد این مدرسه را به امیدی نهاده بود که از آن مشاغل علم و حکمت اشراق کند و هر چند نابغه‌ای بیرون نداد لیکن مدتی که علوم مزبوره طلایی داشت افاضلش در آن مسکن داشتند.

گویند یکی از صاحبدلان پس از وفات وی را در خواب دید که در عالم رضوان الهی متنعم و خرسند است از او سوال کرد: «کدام‌یک از خیرات و مثوبات باعث شد که به این جایگاه منیع نائل آمدی؟» پاسخ داده بود: «پس از وفات همان چشم عیب‌پوش من سبب آمرزشم شد که آن طلبه را رسوا نکردم.»

و تفصیل قضیه این است؛ پس از آن‌که مدرسه او طلبه‌نشین گردید و طلابی در آن مسکن گزیدند وی را خبر دادند یکی از طلاب به شرب خمر معتاد است و اینک در مقام تفتیش برآیند سر او فاش گردد و فرموده بود جام صراحی او کجاست؟

گفته بودند در میان کتب پنهان می‌کند – هرگاه میان توده کتبی که به کنار خود نهاده تفتیش شود به دست آید گفته بود این تفتیش را ما خود می‌کنیم دیگران مزاحمت نکنند و شبی در همان هنگام که طلبه مزبور سرگرم بود به اتاق وی وارد و پس از پرسش حال به کتبی که در کنار او بوده متوجه و از اسامی آن‌ها تحقیق می‌کند. طلبه اسم کتابی را که خان‌مرو برمی‌دارد به عرض می‌رساند تا دستش به طرف کتابی دراز می‌شود که به چند کتاب دیگر تکیه داشت و شیشه در میان آن پنهان بود همین که می‌خواهد آن را بردارد طلبه مزبور می‌گوید: «تقاضا دارم به این کتاب دست نزنید» سبب می‌پرسد، می‌گوید: «این کتاب ستارالعیوب است!»

خان‌مرو مطلب را می‌فهمد و از کشف سر او خودداری می‌کند و جوابی که در عالم خواب به آن شخص داده مربوط به این واقعه بوده است ایجاد مدرسه و مسجد و آب‌انبار و کتابخانه موسسه او مصارف خطیری را در بر داشته است.

هندسه بنای این مدرسه فوق‌العاده خوب و اسلوب بنایش بسی نهایت مرغوب است و طلاب علوم در جعرفیان فصول در آن راحتی و آسایش داشته‌اند.

صحن مدرسه مربع‌مستطیلی است دارای طول شمالی شامل معدودی اطاق و سه مدرسه (جایگاه تدریس) و یک کتاب‌خانه مشتمل بر مهمات کتب قدیمه و چند باغچه مشجر و حوض بزرگ و اتاق‌هایش گنجایش اقامت و تحصیل دویست نفر طلبه شب‌خواب را به خوبی داشته و دارد.

در قسمت جنوبی صحن، ایوان شبستانی است وسیع مشتمل بر محرابی رفیع که آب‌انبار بزرگی برای استفاده عمومی در جلوخان زیر آن بنا شده است درب آن رو به جنوب در میدان یا جلوخان مدرسه باز می‌شود که سابقا دو اصله درخت چنار کهن به زیبایی محل افزوده بود و امروز از پای درآورده‌اند.

صحن مدرسه از همهمه و غوغا فارغ و به غیر از دو نفر طلبه جوان که چند جلد کتاب کلاسیک متوسطه در مقابل نهاده و به آرامی مذاکره می‌کردند و موضوع صحبت آن‌ها «نور و حرارت» بوده، از طلاب قدیم کسی دیده نشد فیلسوف گفت: «ملاحظه کنید چراغ معرفت در همه جا خاموش است.» دکتر گفت: «شکر خدا را که ریاضی و فن امروز جانشین حرف و سخن شده است.»

من گفتم: «تند نروید هنوز در ایران یک کلاس تهیه بیش‌تر باز نکرده‌اند.»

مدتی در مقابل ایوان جنوبی مدرسه توقف کردیم و به رفقا گفتم: «با این‌که تعلیم اجباری ضروری‌ترین اصلاحی است که جامعه ما به آن محتاج است غفلت وزارت معارف از تدارک لایحه قانونی آن برای تقدیم به مجلس موجب تعجب است و این رقبات که امروز موقوف علیهم معین ندارد با اجازه مقامات صلاحیت‌دار کمک مهمی به مصارف تعلیم اجباری خواهند نمود.»

دکتر گفت: «مدارس مهمه امروزه فرنگستان همه قدیمی و یادگار کشیش‌ها هستند و هنوز دارالعلم‌های مهم به صورتی است که در عصر کاردینا ریشیلیو بوده است. باید این قبیل موسسات را حفظ کرد و نگذارد از بین برود و به صورت مدارس شبانه‌روزی آن‌ها را درآورد.»

فیلسوف گفت: «در این زمینه حرف زیاد است و همین که به مدرسه سپهسالار که بهترین مدارس است در این مسافرت عبورمان افتاد نظر خودم را تقدیم می‌کنم.»

دو ساعت گذشته بود و موقع رفتن ما به منزل آقای سجستانی بود، دکتر دیگر روی پای بند نبود، می‌دانست یک قدم به آمریکا نزدیک شده است. فیلسوف به من گفت: «خوب است با دکتر شوخی کنید و بگویید از رفتن خانه هرمز منصرف شدیم من هم موافقت می‌کنم ببینم دکتر چه می‌کند؟»

مطابق پیمان عمل کردم و همان‌طور که قرار شده بود به دکتر گفتم، دکتر مایه ساپریستی را آمد! و گفت: «جای تاسف است که در مملکت ما هنوز ادبا و بزرگان هم خلاف وعده می‌کنند در حالتی که گناهی از آن بزرگ‌تر نیست مرد محترمی امروز اظهار انسانیت کرده و الان منتظر شماست علاوه بر این آن خانم محترم آمریکایی!» که ما زدیم به خنده و گفتیم حالا محض خاطر آن خانم آمریکایی با شما همراهی می‌کنیم. ما با پای آرام و قدم عادی از مدرسه خارج می‌شویم و دکتر چند قدم پیش از ماست و پس از عبور از بازار سر کوچه به گماشته هرمز تصادف کردیم.

به اتفاق گماشته هرمز روانه شدیم. دکتر کوتاهی نکرد از این‌که به ما آداب برخورد به خانم‌های محترم را بیاموزد گفت: «البته آقایان مسبوق هستند که نزد عیسویان اعم از اروپایی و آمریکایی زن خیلی محترم است. پاس حرمت زن از فرایض اخلاقی است که غفلت از آن شخص را بی‌تربیت جلوه می‌دهد. شخصیت زن هر چند موجب مزید حرمت است لیکن با قطع نظر از این‌که این زن زوجه کیست و شوهرش از چه طبقه‌ایست خود او محترم است.»

فیلسوف گفت: «در هر ملت و هر آئین از وقتی که بشر در اجتماع نشو و نما می‌کند زن حرمت و احترام داشته النهایه طرز احترام در هر قوم با هم متفاوت است این‌که می‌دانید اسلام "الرجال قوامون علی‌النساء" را اصلی قرار داده آن را دستور خاص مسلمین نپندارید حکم طبیعی قضیه همین است و با احترام زن منافات دارد. در کجای دنیا مردان بر زنان در امور پیش‌دستی ندارند؟ ساختمان و بنیه طبیعی هر زوجی این اقتضا را دارد، یک دسته ماکیان (مرغ خانگی) را از لانه بیرون آورید که خروسی هم در میان آن‌ها باشد تجربه کنید تا خروس منقار به زمین نزند ماکیان دانه‌چینی نمی‌کنند.»

من گفتم: «مقصود دکتر بحث اجتماعی نبود چون احتمال دادند به واسطه انس جامعه اسلامی به اختلاط با زن اجنبی در برخورد ما مطابق رسوم تمدن معاصر قصوری شود تذکری دادند.»

فیلسوف گفت: «بسیار خوب! ما به ایشان نگاه می‌کنیم هرچه کردند تقلید می‌کنیم.»

به مقصد رسیدیم، هرمز در حیاط از ما استقبال کرد و گفت خانم در اتاق گوشوار که با دست نشان داد منتظر ماست. او از پیش و ما نیز دکتر را مقدم داشتیم، هرمز پرده را گرفته دکتر سر فرود آورده به انگلیسی به او سلام کرد. من چون به زبان آشنا بودم درود گفتم. فیلسوف به همان تعظیم قناعت کرد. خانم در میان اتاق ایستاده بود. معرفی که شدیم به یکایک دست داد و به هرمز خطاب کرده جمله‌ای را به انگلیسی گفت که هرمز ترجمه کرد: «از سیاحت ایران خشنودم. از دیدن مردمان دانشمند این مملکت مسرورتر می‌شوم.»

ما به متابعت دکتر سر فرود آوردیم. این مرتبه خانم از ما معذرتی خواسته پیش افتاده و گفت: «بفرمایید» ما هم آقای فیلسوف را پیش انداخته به دنبال ایشان از اتاق خارج و به تالاری ورود کردیم که هرچند خانه ایرانی بود ولی خانم امروز به سلیقه خود مبل و صندلی‌ها را چیده است صندلی‌ها را به شکل نیم‌دایره‌ای گذارده بودند و میزگردی در وسط آن‌ها بود و چند ظرف نان مربایی و غیره روی آن نهاده شده بود. خانم روی صندلی مرکزی قبل از آن‌که بنشینیم نشست و سپس آقای فیلسوف را به طرف دست راست و مرا به طرف دست چپ و دکتر را پهلوی من اجازه جلوس داد و هرمز یک صندلی را جلو کشیده روبه‌روی همه ما نشست.

بدیهی است در این مجلس صحبت ما با ترجمانی هرمز خواهد بود که آقای فیلسوف هم مستحضر شوند مگر آن‌جاها که شخصا طرف مکالمه واقع شویم که تا درجه‌ای بی‌زحمت ایشان انجام‌پذیر است.

خانم پرسید: «چرا در این مسافرت خانم‌های‌تان با شما همراهی نکردند؟»

بنده متعذر شدم به این‌که: «اهل خانه بچه‌دار و مجبور به اقامت بودند و دکتر هم متاهل نیستند.»

آقای فیلسوف گفتند: «زن را برای خانه‌داری آفریده‌اند و سفر زن اتفاقی و در موردی است که برای اقامت از محل به محل دیگر منتقل شود.»

خانم: «پس من بد کرده‌ام؟!»

فیلسوف: «خیر چون شوهرتان مایل بوده، ضرری نداشته است.»

خانم: «برعکس، اگر من میل نداشتم او نمی‌توانست سفر کند.»

دکتر به فیلسوف چشمکی زده و فرمان سکوت داد. پیش‌خدمت سینی چای را که مشتمل بر پنج فنجان و دو قوری و یک ظرف قند بود روی میز مقابل خانم نهاد و ایشان پس از این‌که از یکایک سوال کردند «کم‌رنگ یا بزرگ؟» چای ریخته و با دست خود در مقابل هریک گذاردند نزدیک بود آقای فیلسوف برای مزید احترام دست دراز کند و دودستی فنجان را بگیرد که باز دکتر چشم‌زهره‌ای به او رفت و فیلسوف دستش را عقب کشید.

روی میز جلوی هریک از ما یک بشقاب خالی و یک چنگال بود و پس از دادن چای موقع تقسیم نان‌ها رسید سهم هریک از ما را در ظرف خودمان گذارد، حالا تازه وقت صحبت است.

خانم گفت: «در این سفر ممکن است ما را نیز به همراه خود ببرید؟»

نزدیک بود دکتر بگوید البته چه سعادتی است بهتر از این، که من عجله کرده و گفتم: «به شما خوش نخواهد گذشت، زیرا شما به مطالعه در روحیات خانم‌ها و طرز اجتماع آن‌ها علاقه‌مند هستید و در رهگذر ما چیزی زائد بر آن‌چه تاکنون دیده‌اید نخواهید دید و تضییع وقت شما اسباب تاثر ما خواهد گردید. بهتر آن است که به وسیله خانواده‌ها در احتفالات آن‌ها حضور به هم رسانیده و از نزدیک وضعیت آن‌ها را ملاحظه فرمایید.»

خانم: «چطور! شما می‌خواهید بگویید تطور معاصر در زندگانی خانم‌های ایرانی تاثیری نکرده است؟»

من: «چرا، لیکن آن تطوری که منظور شماست هنوز موقع آن نرسیده است و ما نیز آرزومندیم برای خانم‌های ما هم موقع آن برسد. شما در اروپا و آمریکا زن را در گردش چرخ زندگانی شریک و سهیم دیده‌اید و انتظار دارید در ایران هم همان‌طور باشد، بنده جسارت می‌کنم و عرض می‌کنم در این باب چند صفحه تمدن غرب را از نظر دور داشته‌اید، قبل از شما در اروپا هم زن شریک‌العمل مرد در امور اجتماعی نبود، چیزی که زن و مرد را در امور انباز کرد توسعه اقتصادیات و ترقی صنعت در قرن متاخر است، مردان که در کارخانجات و جنگل‌ها و صحراها و دریاها مشغول زحت شدند کارهای کم‌زحمت از قبیل خرید و فروش و اعمال مشابه آن را به زن واگذاشتند. اختلاط فکری و نظری زن و مرد از این‌جا شروع شد چون تحصیل منفعت دودستی می‌شد هر دو دست مزدی خواستند و مزد آن‌ها را قانون داد که: زن و مرد در استفاده شریک باشند. اما در عین حال زحمت را مخصوص مردان و تنظیمات و تشریفات را مخصوص زن مقرر داشت و قانون دیگری زن را از ارتکاب به امور پرزحمت از قبیل عملگی، سربازی، پلیسی و غیره معاف کرد و جنبه ضعیف و لطافت بنیه زن و لزوم توجه او به اداره خانه و اطفال زحمات ملائم و آرامی را به دوش او گذارد که کمتر از مشقت مردان به نسبت بنیه زنان نیست. هنوز آن قرن ایران نرسیده که زحماتی فوقِ خانه‌داری و بچه‌داری به خانم‌ها مرجوع گردد تا بر توقع آن‌ها بیفزاید و تمدن معاصر نسبت به اقتباس آن قسمت تمدن غرب هم بی‌علاقه نیست اما فرض در این است امور صناعی و اقتصادی در ایران به درجه‌ای نیست که مردها همه را مشغول کار کند و به همه نان برساند و این بازاری که ملاحظه می‌فرمایید به استثنای معدودی کاسب و فروشنده متاع و کالای داخلی همه دلال مال‌التجاره بیگانه هستند و تاجر بدنام کن. مگر کاسبی را که محصول غیر از کارخانه خود بفروشد می‌توان تاجر نامید، خیر این لغت اقتصادی را من این‌طور ترجمه می‌کنم که عرض کردم. از مطلب دور نشویم، الا که کار زن خانه‌داری و بچه‌داری شد، البته هر ملتی برای بچه‌داری و خانه‌داری به اقتضای عسرت و وسعت محیط زندگانی وضعیت متشابهی دارند شما همین‌قدر که از اول خاک ایران خانه‌داری و بچه‌داری زن ایل و روستایی و شهری ایران را نیز مورد نظر دقت قرار داده‌اید مابقی را به همان نمونه قیاس خواهید کرد. بلی البته یک دسته زن هم در خانواده‌های اشرافی و بازرگانی ایران وجود دارند که ظاهرا از جنبه اجتماعی ممتازتر راه می‌روند. زن ایرانی مادامی که مملکت ما صادرات صناعی و اقتصادی ندارد تقلیدش از خواهران مغرب‌زمینی متضمن اسرافاتی است که خانواده‌ها را ساقط می‌کند و هزار افسوس اروپایی منشی خانم‌های متموله ایرانی حس تقلیدی در ایران رواج داده که همه خانه‌ها خالی و دست‌ها تهی و فقط پزها را تغییر داده است. من که یک نفر ایرانی هستنم هر وقت مثل یکی از عمال کارخانه فورد شدم و دیدم در خانواده‌ام مردی بی‌کار موجود نیست حاضرم خانمم در اتاق مدیریت به انتظامات داخلی رسیدگی کند تا من به امور محاسباتی و سیاست اقتصادی کارخانه خود بپردازم. در هر حال برای سرکار معلوماتی علاوه بر آن‌چه به دست آورده‌اید فراهم نخواهد شد و برای تکمیل آن‌ها خوب است با مخدراتی که طرف آشنایی با خاندان میزبان شما هستند بیش‌تر آمیزش فرمایید هنوز چیزهای دیدنی بسیار است که محتاج سفر نیستید.»

فیلسوف به هرمز گفت: «چقدر استفاده خواهیم کرد وقتی که تحقیق حال و روحیات زنان ایرانی را به قلم یک نفر هم‌نوع آمریکایی او بخوانیم.»

خانم پرسید: «چه گفتید؟»

هرمز مطلب را ترجمه کرد. همین که اظهار فیلسوف را فهمید گفت: «واقعا فیلسوف اسم بامسمایی است برای ایشان زیرا به فراست دریافته‌اند که میان ساختمان دماغی من و زن ایرانی اختلافی است که هر دو طرف تشخیص داده‌ایم ایشان می‌خواهند میزان اختلاف را اول از قول من بشنوند. ضرری ندارد. من هم کتمان نمی‌کنم و آن‌چه که تاکنون فهمیده‌ام به اطلاع ایشان می‌رسانم؛ به نظر من علمایی که تا امروز در موضوع زن چیز نوشته‌اند و ایشان را فمی‌نیست [فمینیست] می‌نامند تا وقتی که زن ایرانی را مستقلا مطالعه نکرده‌اند، تحقیقات‌شان در باب ساختمان عقلی کلیه زن‌ها و مدارج آمال آن‌ها ناقص است. بهترین کتابی که تاکنون برای زن و موضوع زن نوشته شده است کتابی است مصور موسوم به "همه زن‌ها" با این‌که در این کتاب از زن ایرانی (پارسی) صحبت کرده و تصویری هم دارد ولی تحقیقاتی که کرده کاملا ناقص است. من هم انکار ندارم در میان زن‌های ایرانی که امروز می‌بینم صورت‌هایی یافت می‌شود که در اروپا هم قابل تعریف و تمجید است و البته مردان ایرانی هم از آن‌ها بسیار خوش‌شان می‌آید؛ اما من که زن هستم لذت نمی‌برم و چندش می‌کنم. فرض می‌کنیم زن ایران شکل حور و پری باشد اگر آن‌چه را که بشریت در عصر حاضر از او خواست نداشت حور و پری است و انسان نیست! شاید شما مردان ایرانی از زن غیر از حظ نفسانی چیزی نخواهید و آن را هم آن‌ها برای شما به درجه کمال داشته باشند و شوهر من هم که ایرانی و هم‌عنصر شماست هم‌خو نبودن من و یک زن ایرانی را نقص من بداند، اما من خودم هرگز آرزو نمی‌کنم که برای او مثل یک زن ایرانی باشم. تصور نکنید نسبت به خانم‌های ایرانی نظر بد دارم من در این مدت به زنان و خانم‌های نجیب و بزرگ‌نژاد ایرانی خیلی تصادف کرده‌ام و به آن‌ها به چشم مردم بی‌تربیت و وحشی نظر نکرده‌ام و هیچ وقت او را با یک زن وحشی آمریکایی و عرب بدوی و سیاه حبشی به یک چشم ندیده سهل است بهترین طنازی‌ها و عشوه‌گری‌های یک دلبر Coqutte پارسی را در بعضی از آن‌ها دیده‌ام چنان‌که در آداب‌شناسی و اخلاق نیز بعضی از ایشان به پایه یک زن اروپایی می‌رسیده‌اند، سخن در این‌جاست که زن ایرانی مستقلا موضوع یک بحث اجتماعی مهمی است که علم به احوال زنان عالم (فمینیزم) از آن غفلت داشته است. زن ایرانی در تجمل و خانه‌داری و بچه‌داری خوب است ولی عدم توجه او به این‌که زن هم انسان است و باید معرفتی داشته باشد و صرف تمام قوای روحی و بدنی برای رخت و شکم روح تفکر را در او کشته به طوری که شاید در سایر آرزوهای مدنی که امروز غوغای آن در عالم نسوان بلند است به گرد زن‌های نیم‌متمدن مغرب هم نرسد و بالاخره در نظر من زن ایرانی آدمی‌زاده است فارغ‌التحصیل از فکر و هوش و مست رخت و شکم، تا جوان است مفتون تملقات مرد و همین که پیر شد خودبه‌خود منتظر مرگ است و از زندگانی سیر و تصور نمی‌کند به کار دیگری در دنیا بخورد، در حالتی که پیرزنان اروپا و آمریکا در این مراحل سن با مردان جوان در مشاغل سیاسی و اجتماعی رقابت کرده و گاهی گوی سبقت را هم ربوده‌اند و چند تن از آن‌ها در اروپا به مقام سلطنت هم نائل شده‌اند.»

دکتر از اظهارات دانشمندانه خانم مست شد و به انگلیسی گفت: «هم‌وطن خود را به داشتن همسر دانشمندی چون شما تبریک می‌گویم.»

خانم گفت: «مرسی! اگر خواهرم این‌جا بود به شما نامزد می‌کردم...»

من به هرمز گفتم: «شما از مسافرت با ما منصرف باشید و بهترین وسیله برای مطالعات خانم این است که تا در این شهر هستند چادر سیاه به سر کنند (خواندنیها: این یادداشت‌ها مربوط به سال ۱۳۱۲ و دو سال قبل از رفع حجاب می‌باشد) و به وسیله خانم میزبان‌تان به حشر و معاشرت با خانم‌های ایرانی بیفزایند و ما هم در طی مسافرت خودمان به موضوعاتی اگر تصادف کردیم که قابل مطالعه شما و خانم بود کتبا اطلاع خواهیم داد.»

هرمز به خانمش سخنان مرا گفت و چهره خانمش گرفته شده آهی کشید و گفت: «این زنده به گورهای بدبخت را فقط در حمام باید دید، من به آن‌ها دسترس ندارم.»

دکتر: «اختیار دارید خانم، الان ماشاءالله در هر کافه طهران نصف جمعیت را زن‌ها تشکیل می‌دهند. یک روز تشریف ببرید شمیران زیر هر درختی چند نفر نشسته و تا ساعت دوازده بیرون هستند.»

خانم برآشفته و گفت: «اختیار دارید آقای دکتر! پس شما خیال کردید معنای تمدن و عضویت زن در اجتماع این‌ها است؟! هرگز. این‌گونه زن‌ها در اروپا انگشت‌نما و مورد تعقیب پلیس می‌شوند. شما خیال می‌کنید در اروپا یک زن نجیب خانواده در این می‌خانه‌های پست و مطرب‌خانه‌های رذیل قدم می‌گذارد؟! تصور می‌کنید یک خانم آبرومند در کافه‌ای که یکی از آن گردن‌کلفت‌های هرزه بتواند وارد بشود می‌تواند برود؟! کافه اوباش و فواحش از نظرها ناپیداست و در خیابان‌های عمومی و مراکز مهم آبرومند اگر یک زن بداطوار و یک مرد لین‌العریکه هرزه‌مآب بخواهد وارد شود دربان با اشتلم او را رد خواهد کرد. هیچ مرد باشرف اروپایی و آمریکایی که علاقه به ناموس داشته باشد با زن خود به این آشیان‌های فساداخلاق نمی‌رود و اگر رفت عرض خود را برده است. یکی از این هرزه‌گردهای بداخلاق لاله‌زار و خیابان اسلامبول اگر در آمریکا یا یکی از شهرهای مهم اروپا شبیه آن کلمات را پرتاب کند به حبس موبد با اعمال شاقه محکوم می‌گردد و هر زنی که حرکت جلفی از او دیده شود که منافی عفت باشد فورا عکسش را برداشته با کتابچه مخصوص به دستش می‌دهند. من یک نفر زن شوهردار خارجی هستم، اگر ضرورت ایجاب کند برای خرید ماهی به خیابان اسلامبول بروم موقعی خواهم رفت که آن سیاه‌کفنان سیاه‌روزگار و آن نامردان بی‌عفت فضا را متعفن نکرده باشند. ببخشید آقای دکتر!‌ مقصودم این بود که مجامع علمی و سوسیته‌های اخلاقی و آمد و رفت خانوادگی در ایران نیست؛ یعنی همان‌طوری که شوهرم با اطمینان از صداقت و عفت مرا به افتخار مصاحبت دانشمندان و علما نائل کرده اگر خانواده‌های شما هم این‌جا بودند مجتمع انسانی که مرکب از زن و مرد است تکمیل و همان‌طور که شما از عقاید و افکار هم لذت می‌بردی ما هم از سلیقه و آداب یکدیگر استفاده می‌کردیم. باز ببخشید آقای دکتر! شما که مرا به زن‌های کافه‌گرد و لاله‌زاری حواله کردید اگر روزی خدای‌نخواسته من از روی مطالعه روحیات همان‌ها زن ایرانی را در سفرنامه خودم معرفی می‌کردم به من نفرین نمی‌کردید و نمی‌گفتید، خانم نویسنده (!) مگر این گندیده‌ها زن ایرانی بودند؟ من در عین حال برای آن‌ها رقت می‌کنم و نمی‌دانم چرا بالاخره تکلیف آن‌ها را معین نمی‌کنید. خالی از این دو قسم نیست: یا احتیاج بعضی از آن‌ها را به عمل بد وادار کرده است یا فساد اخلاق، در صورت دوم این‌ها را برای همسر خودشان که مردان هرزه فاسد باشند در محل مخصوصی که در هر مملکت هست بنشانید و خبیثات مخصوص خبیثین باشند و در صورت اول مشاغلی که نان به آن‌ها بدهد تهیه کنید تا به آن قناعت کرده و بعد شوهری اختیار کنند.»

فیلسوف: «بالاخره این‌ها آفات تمدن است که ما آن‌ها را تمدن پنداشته‌ایم.»

دکتر: «باز گزک به دست آقای فیلسوف افتاد!»

من: «در بادی هر تمدن جدیدی اجامر و اوباش از حدود آزادی تجاوز می‌کنند این‌طور نمی‌ماند و عن‌قریب تشکیلات معظم نظمیه و بلدیه عمال فساد اخلاق را به کیفر خود رسانیده و ما هم از آن‌چه دنیا متمتع است بهره‌مند خواهیم شد.»

هرمز: «بلی مقصود خانمم این است ک باید دانشمندان و عقلای روح اختلاط و امتزاج عفیف خانوادگی را در ایران ترویج کنند و از فرمایشات آقای دکتر خیلی متاسفم که زن مرا طرفدار گردش لاله‌زار و رقص در کافه‌ها تصور فرمودند.»

دکتر: «استغفرالله، سوءتفاهم شده است.»

برای این‌که موضوع صحبت تغییر یابد و سخنی بر خلاف نزاکت گفته نشود، با لهجه فارسی به خانم خطاب کرده و گفتم: «شما مدتی است به هم‌وطن ما به همسری زندگی می‌کنید و چندی است به ایران هم آمده‌اید چطور است که فارسی یاد نگرفته‌اید؟»

خانم گفت: «کم‌ کم می‌دانم.»

هرمز گفت: «صحبت می‌کنند ولی خواندن و نوشتن را بهتر می‌دانند.»

فیلسوف جانی گرفت که بدون ترجمان می‌تواند بعضی از حرف‌های خود را بزند به خانم گفت: «در گوش شما کلمات فارسی چطور صدا می‌کند و خط ما مشکل است یا آسان؟»

خانم گفت: «خوب زبانی است خطش مشکل است...»

فیلسوف: «بسیار آسان است.»

دکتر: «اشکال خط فارسی مورد تردید نیست.»

فیلسوف: «اشکالش در کجاست؟»

دکتر: «بشنوید تا بگویم...»

من دیدم وقت گذشته و غروب نزدیک است و بالاخره شب از قهوه‌خانه به جای دیگر باید منتقل شد، تقاضا کردم بقیه صحبت را در راه بکنند، پذیرفتند. با نهایت گرمی از هرمز و خانمش تشکر کردیم و قول دادم در عرض راه از آن‌چه مربوط به جهان زنان و هرچه متعلق به موضوعات تجاری باشد به هرمز و خانمش بنویسم و بدرود گفتم. در راه آقایان خواستند دنباله موضوع را خط بکشند، من گفتم: «موضوع مهم است و دامنه مطلب وسیع و خود هم حرف دارم چون شب بالاخره کاری جز صحبت نداریم خوب است این نکته هم جزو پروگرام و دستورالعمل ما باشد که موضوعات علمی و فکری را شب حل کنیم.»

به قهوه‌خانه برگشتیم. هنوز فرش‌ها و تجیرها سر جای خود بود. رفقا تنبل شده و خواستند شب را هم همان‌جا بمانند. گفتم: «مناسب نیست.»

دکتر گفت: «شما خیال می‌کنید در این خط مهمان‌خانه و هتل خواهیم دید؟»

گفتم: «حدس نمی‌زنم نباشد ولی فکر امشب را کرده‌ام؛ یکی از پیرزنان مقدسه که خاله مادر من است در کوچه حمام مرمر که سر راه است منزل راحتی دارد و از ورود من ممنون هم می‌شود و مثل این است در خانه خودم از شما پذیرایی کنم.»

صورت‌حساب قهوه‌خانه را خواستم، مبلغی که پول چای و غیر بود خواستند و گفتند: «حاج‌خان قدغن کرده برای کرایه فرش و تجیر چیزی مطالبه نشود.» جامه‌دان‌ها را بسته به مستخدمین انعامی داده از قهوه‌خانه خارج شدیم.

ادامه دارد...

 

خواندنیها، مرتضی فرهنگ، شماره چهل و ششم، سال نهم، شماره ۴۵۹، سه‌شنبه نهم فروردین ۱۳۲۸، صص ۲۲-۲۸.