صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۳ مهر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۵۳۷۶۴۵
تاریخ انتشار: ۵۷ : ۲۳ - ۰۲ فروردين ۱۳۹۹
امروز عید است و سلام است و سرور است... رخت پوشیده آمدم بیرون قدری گردش کرده از شدت سرما رفتیم توی گرم‌خانه... حاجی حیدر آمد، ریش تراشید. بعد رفتیم سردرب شمس‌العماره، امین‌السلطان بود صحبت کردیم. بعد تماشای کوچه را کردیم. مردم رخت نو پوشیده با هم مصافحه می‌کردند. بعد ناهار خوردیم. اعتمادالسلطنه بود روزنامه خواند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: صبح زود از خواب برخاستم. امروز عید است و سلام است و سرور است، باید خیلی کار کرد. هوا ابر بود گاهی هم آفتاب دیده می‌شد، اما به قدری سرد بود که آدم از آتش و بخاری خوشش می‌آمد. از تلگراف هم خبر رسیده بود که همه جا بارندگی شده، در خمسه برف آمده است. برف آن‌جا علامت سرما بود. رخت پوشیده آمدم بیرون قدری گردش کرده از شدت سرما رفتیم توی گرم‌خانه دادم پنجره‌های آن‌جا را هم انداختند. حاجی حیدر آمد، ریش تراشید. بعد رفتیم سردرب شمس‌العماره، امین‌السلطان بود صحبت کردیم. بعد تماشای کوچه را کردیم. مردم رخت نو پوشیده با هم مصافحه می‌کردند. بعد ناهار خوردیم. اعتمادالسلطنه بود روزنامه خواند.

بعد از ناهار آمدیم تالار آینه موزه، رخت پوشیده برای ملاقات هیات سفرای دول خارجه که باید حضور بیابند حاضر شدیم. قوام‌الدوله آمد، اعتمادالسلطنه برای مترجمی حاضر بود، رفتیم اطاق موزه. سفرا آمدند حضور، دالغورکی وزیرمختار روس، ولف وزیرمختار انگلیس، تیمل وزیر مختار اطریش، بالوا وزیرمختار فرانسه، شنک وزیرمختار آلمان، پرات وزیرمختار امریک، وزیرمختار ایطالیا، خالدبیگ سفیرکبیر عثمانی، جمعیت زیادی هم از اجزای خودشان همراه بودند. خالدبیگ نطقی کرد. ما هم از همه احوال‌پرسی کردیم. قدری صحبت کردیم و سفرا رفتند. دالغورکی رفت اطاق عاج با امین‌السلطان [وزیر اعظم] کار داشت حرف بزند، شنک وزیرمختار آلمان دو نفر سیاح آلمان را که تازه آمده، آورده بود معرفی کرد. بعد وزیرمختار فرانسه یک کشیش گردن‌کلفت کاتولیک اصفهانی را آورد معرفی کرد. آن‌ها هم رفتند.

بعد آمدیم تخت مرمر سلام. اجزای سلام از صاحب‌منصب و اهل نظام و مستوفی و لشکرنویس و غلام پیشخدمت فوج و غیره و غیره جمعیت زیادی بر سبیل رسم ایستاده بودند، شاهزاده‌ها شمشیر داشتند. سلام مجللی بود، ایلخانی مخاطب بود، در بادیه‌های طلا شربت بود، به اهل سلام دادند. مجدالدوله به قاجاریه، منشی‌الممالک به صاحب‌منصب‌ها شاهی دادند. عزیزالسلطان [ملیجک دوم] با لباس نظام زیردست نایب‌السلطنه ایستاده بود. خطیب خطبه خواند، سامی قصیده خواند، حکیم‌الممالک قلیان سلام آورد، سلام به خوبی برگزار شد. وقتی که برخاستیم به واسطه شاهی [سکه] که پهلوی نایب‌السلطنه و عزیزالسلطان روی زمین ریخته بود مردم جمع‌شده ریخته بودند به سر این‌ها، عزیزالسلطان کم مانده بوده است که خفه شود ماشاءالله طارمی دور باغچه را گرفته می‌رود بالا خلاص می‌شود، بعد هم آقا مردک [برادرزن شاه،‌ دایی عزیزالسلطان] و این‌ها می‌رسند عزیزالسلطان را می‌آورند. خلاصه آمدیم توی باغ رفتیم اندرون گردش کرده آمدم بیرون یکراست رفتم سردرِ ارک، چون قدری زود و بی‌خبر بیرون رفتم قدری قال‌مقال بود و جمعیت، بعد خوب شد. رفتیم بالاخانه، آن‌جا چون آفتاب‌رو بود گرم بود، امین‌السلطان، نایب‌السلطنه، امین‌خلوت، سایر پیشخدمت‌ها بودند، جمعیت متفرقه و تماشاچی در میدان خیلی کم بود، هیچ نبود، خلوت کرده بودند، فوج و توپچی و صاحب‌منصبان و قاجار و غیره ایستاده بودند، اهل سردر از قوچ‌باز و لوطی و بازی‌گر خیلی کم بود قدری پول پاشیدیم. عزیزالسلطان هم جای خودش نشسته بود، سردر خنکِ بی‌مزه بود. در بین سردر دیدم توپچی‌ها بی‌خود این طرف و آن طرف حرکت می‌کنند و راه می‌روند، تصور کردیم می‌خواهند بروند پایین‌دست که جمعیت زیاد است جلوی مردم را بگیرند، دیدیم خیر در کمال ملایمت تمام توپچی رفتند. پایین که آمدیم معلوم شد چند نفر نسقچی جلوی توپچی ایستاده بودند، توپچی‌ها گفته بودند: «رد شوید» آن‌ها گفته بودند: «جای ما این‌جاست.» مختصر حرفی با هم زده بودند. امین‌نظام محمدصادق خان قجر که رئیس توپخانه است از این حرف‌ها به دماغش خورده حکم می‌دهد تمام توپچی در وسط سلام می‌روند. حقیقت خیلی بد کاری شده بود در وسط سلام و سردر این حرکت را کرده است، به امین‌السلطان حکم شد نسقچی‌ها را تنبیه سخت نماید که چرا جوی توپچی ایستاده بودند که باعث این حرکت بشود، امین‌نظام را هم فرمودیم شمیشیرش را باز کرده از توپخانه معزولش کردیم. خلاصه سردر به هم خورده بسیار خسته شدیم، آمدیم توی باغ رفتیم اطاق موزه، نایب‌السلطنه تب کرده بود آمد بعضی فرمایشات شد رفت. امین‌السلطان اسباب‌های سلام را جابجا کرد.

 در موزه را بسته رفتم اندرون منزل انیس‌الدوله، جمعیت زیادی تو اطاق و حیاط پر بود هرجور آدمی می‌خواستید بود، توی این اندرون که به اندازه یک میدان است به قدری جمعیت بود که دیگر جا نبود، ما هم یورقه [تند و تیز] می‌رفتیم که این زن‌ها به ما نزنند. آمدیم بیرون اطاق برلیان نماز خواندیم و رفتیم سردر شمس‌العماره تماشا کردیم، موزیکان می‌زدند، سیاحت [و] تماشای غریبی داشت، بعد رفتیم اندرون دیدیم جمعیت همان‌طور است که بود هیچ تفاوت نکرده است، دوباره یورقه کردیم و آمدیم بیرون دیدیم نمی‌شود اندرون. شام‌خورد گفتیم بیرون شام می‌خوریم، پیشخدمت‌ها آمدند، امین‌خلوت آمد این روزنامه‌ها را نوشت، عزیزالسلطان آمد بازی دومینو آورد با مجدالدوله [و] میرزا محمدخان بازی کردند. سر شام ابوالحسن خان، ادیب‌الملک، کتاب ترجمه تاریخ بنجمین را می‌خواندند.