صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۲ دی ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۵۳۳۹۶۲
تعداد نظرات: ۷ نظر
تاریخ انتشار: ۴۰ : ۱۳ - ۱۵ اسفند ۱۳۹۸
روزنامه گردی در «انتخاب»؛
روزی که گفتگو بود در بین مردم که مرحوم آیت‌الله کاشانی حمایت از زاهدی می‌کند و توطئه‌ای در کار است، پنهانی رفتم منزل ایشان. او در اتاقش تنها بود، بریده‌ای از خربزه‌ای در دست داشت، به عنوان تعارف جلوی من گرفت. گفتم: «حضرت آیت‌الله دارند زیر پایت خربزه می‌گذارند. مواظب باش!» گفت: «این‌طور نیست من حواسم جمع است.»/ مصدق را متهم کردند طرفدار آمریکاست، متهمش کردند که اهل سازش است آیا این اتهامات به مصدق به این شخصیتی که در تاریخ امتحان خودش را داده می‌چسبد؟!
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: روز دوشنبه، ۱۴ اسفند ۱۳۵۷ مراسم سال‌روز درگذشت دکتر مصدق پس از ۱۲ سال از مرگ ایشان در قلعه احمدآباد برگزار شد. در این روز صدها هزار نفر از مردم از گروه‌ها و دستجات مختلف بر سر مزار مصدق جمع شدند، تا یاد این رهبر ملی را گرامی دارند. یکی از نکات برجسته این روز سخنرانی مهم آیت‌الله طالقانی در مزار دکتر مصدق بود، سخنرانی‌ای مفصل که حاوی نکاتی خواندنی از تاریخ معاصر ایران به ویژه کودتای ۲۸ مرداد بود. متن کامل این سخنرانی که در روزنامه اطلاعات مورخ سه‌شنبه ۱۵ اسفند ۵۷ منتشر شد، به این شرح بود:

برادران، خواهران، فرزندان گرامی، امروز روز خاطره‌انگیزی است برای ملت ما، همه در پیرامون تربت شخصیتی مبارز و تاریخی جمع شده‌ایم. نام مرحوم دکتر محمد مصدق همان اندازه که برای هشیاری بیداری نهضت، مقاومت، قدرت ملی، خاطره‌انگیز است، به همان اندازه برای دشمنان ما، دشمنان داخلی و خارجی، و عوامل استعمار داخلی وحشت‌آور و نگرانی‌آور است. دکتر مصدق ۱۲ سال پیش در حال تبعید در میان این قلعه و بیابان چشم از جهان فروبست ولی قبر او، مزار او، نام او همه این‌ها برای دشمنان ملت وحشت‌انگیز بود. چه سال‌هایی که گذشت و مردم ما، ملت باوفای ما، ملت هوشیار ما برای زیارت قبر او، برای زنده کردن نام و نهضت او به سوی مزار او می‌آمدند و پلیس و مامورهای دژخیم از زیارت کردن و فاتحه خواندن بالای قبر او وحشت داشتند و همه راه‌ها را بر روی ما و همه ملت ما در این گوشه بیابان می‌بستند. چرا؟ مگر چه بود دکتر مصدق؟! دکتر مصدق خفته در خاکِ چشم از جان دوخته، چه وحشتی از او داشتند؟ دکتر مصدق مجموعه‌ایست، نام او، راه و روش او از مبارزه بیش از نیم قرن ملت ایران، دکتر مصدق در پی نهضت‌های پیش از خود و ادامه نهضت‌های پس از وفاتش، حلقه‌ای و واسطه‌ای بود برای ادامه نهضت مردم ایران علیه ظلم و استبداد و استعمار و استبداد، این نام و این مزار همیشه مورد توجه مردم ایران و دنیای آزاد و آزدی‌خواه بوده است و خواهد بود. امروز که ما در اطراف مزار او جمع شده‌ایم پیش از اجتماع ظاهری ما باید مرکز اجتماع فکری اندیشه انقلابی ملت ما باشد. ما تا چندی قبل چنین روزی را باور نمی‌کردیم، که همه ما از اطراف و اکناف در چنین مکانی با هم جمع بشویم و راه مصدق و راه روش مصدق را باز زنده کنیم. دکتر مصدق مجموعه‌ایست از سلسله حوادث و موج‌های قبل از خود و بعد از خود. ما و شخص مخلص شما، با این وضع و حال با این وضع و حال مزاحم که این‌جا نشسته‌ام، اگر هرچه بگویم و هرچه به یادم هست با همه ضعف حافظه کافی نیست.

دکتر مصدق، یعنی نهضت ملی و دینی ایران

شاید اگر همه سکوت کنید و در اندیشه فرو بروید و تذاکرات گذشته را به یاد آرید این سکوت بیش از هزار زبان گویا باشد و گذشته و وضع کنونی و آینده ما را تعیین کند. آن‌چه می‌توانم در این مکان و در این شرایط به شما ملت عزیز شرافتمند ایران بگویم فقط تذکرهایی است، یادآورهایی است که شاید این تذکرات هرچه بیش‌تر، نافع‌تر باشد. تذکرات شکست‌ها و پیروزی‌ها، تذکرات راه‌های مستقیم و منحرف، تذکرات علل شکست‌ها و پیروزی‌های ملت ایران که مانند امواج دریا گاه طوفانی می‌شد و گاه آرام ولی در عمق مواج و متحرک بود. دکتر مصدق چرا پیروز شد؟ دکتر مصدق چرا به حسب ظاهر، نه واقع، شکست خورد؟ دکتر مصدق، یعنی نهضت ملی و دینی ایران، چرا ییروز شد و چرا به شکست منجر شد؟ چرا این موج برخاست و دومرتبه آرام گرفت؟ آیه‌ای در آغاز سخنم بیان کردم با همه فشردگی و کوتاهی و اعجازآمیزی بیان عامل شکست‌ها و پیروزی‌های ملت‌ها و مردم و امم است. تغییر و تحول و شکست و پیروزی، عزت و ذلت و انهدام و سازندگی هم مربوط به چیست؟ به روحیات و اخلاق و روش‌ها و منش‌های ملت‌هاست. دواراده‌ای است؛ اراده انسان، اراده خدا و سنن جاریه الهی. تغییر با اراده انسان در خود انسان، تغییر نفسیات، اخلاق، روحیات [یک واژه ناخوانا] اگر به هر جهتی تغییر کرد، سنن الهی هم آن ملت، آن امت را در همان جهت تغییر می‌دهد. تغییر از عزت به ذلت، تغییر از ذلت به عزت، تغییر از استقلال و سربلندی به سوی خفت و سرشکستگی. تغییر در جهت مذلت. تغییر ضعف. همه این‌ها از زبان قرآن مربوط می‌شود به تعبیر انسان‌ها.

چرا امروز ما عزت و بهروزی خود را جشن می‌گیریم؟ برای این‌که فرد فرد ما گروه‌های ما تغییر کرده‌اند، از آن وابستگی‌ها، خودخواهی‌ها، خودپرستی‌ها در برابر استبداد قهار و استعماری که در تمام شئون زندگی ما، در اقتصاد ما، در اجتماع ما، در فرهنگ ما، در اطراف ما رسوخ کرده بود، یکمرتبه هشیاری، بیداری، قاطعیت رهبری همه را بیدار کرد. این بیداری، این هشیاری وقتی به اوج کمال خود رسید همه قدرت‌هایی که علیه ما بودند، قدرت‌هایی که با همه قوا در سرکوب ما می‌کوشیدند، اعم از قدرت قهار خارجی و داخلی شکست خورد و ما پیروز شدیم.

تغییر کردیم، سنن الهی هم به یاری ما آمد. در گذشته هم همین‌طور بود. زندگی گذشته حیات اجتماعی پستی بلندی‌ها، عزت و ذلت‌ها، پراکندگی‌ها، اجتماعات، نهضت‌ها، همه مربوط به هم بود و باید ما هرچه زودتر هشیاری و آگاهی خودمان را و تغییر نفسیات خودمان را توجیه کنیم، بشناسیم.

دکتر مصدق رفیق مرحوم مدرس

شخصت دکتر مصدق چه بود؟ فرد دکتر مصدق مردی بود تحصیل‌کرده ولی در زندگی اشرافی، در دربار با پیرامون دربار تغییر کرد و تحول پیدا کرد و مرد ملت شد، مرد اجتماع شد، مرد نهضت شد، همان‌طوری که قرآن درباره موسی بیان می‌کند و می‌گوید: «یا موسی تو را درستت کردم، خواستم که یک روزی به درد من بخوری، به راه من و مشیت من».

دکتر مصدق مثل بسیاری از رهبران اجتماع در درون طبقه اشراف بود. پوچی آن‌ها را از نزدیک می‌دید. ساخت و سازهای دربارها را از نزدیک مشاهده می‌کرد و همه این‌ها را دید. او گفت، آن مقبولیتی که مردم از چنین قدرت‌ها دارند در نظر او کاهش یافت و از بین رفت و پوچی قدرت‌های ظاهری را، همان‌طوری که موسی در درون دربار فرعون، این مرد خودخواه، مغرور، ضعیفی که ادعای خدایی می‌کرد و ملتی را به اسارت و بردگی کشیده بود، او هم از نزدیک دید و شناخت. او توسعه پیدا کرد، انقلابی شد، به درد مردم رسید و از نزدیک دید که مردم مقهور و ذلیل، چگونه مردمی هستند، مردمی که جز هوس و هوی و جز خودخواهی اطراف خود را نمی‌بینند. مرحوم دکتر مصدق در ابتدای کودتای رضاخانی که با همکاری استعمار قوی انگلستان از همان ده «آق‌بابا» نزدیک قزوین با همان لباس سربازی که می‌گویند جرئت نمی‌کرد در مقابل کنسول انگلیس صحبت کند. ولی او را پیدا کردند دیدند به دردشان می‌خورد، دیدند برنامه‌شان را خوب اجرا می‌کند، دیدند انسانی است، فردی است که در نهضت مرحوم میرزا کوچک خان خوب توانست به وسیله او با پشتیبانی استعمار شکست بخورد، مردی است دارای روح نظامی و در عین حال طماع و خودپرست. بسیار خوب پیدا کردند به وسیله او کودتا کنند. چرا کودتا کنند. رضاخان برای چه کودتا کرد؟ دکتر مصدق رفیق مرحوم مدرس خوب فهمید که این کودتا عاقبتش برای این ملت فاجعه‌ای خواهد بود، آن‌کس که استعمار انگلستان در بین همه مردم کشور انتخاب کرده برای چه و چه برنامه‌ای دارد برای این‌که تمام قدرت‌های ملی و دینی را بکوبد، تمام عشایر را سرکوب کند و همه جناح‌ها و گروه‌هایی که درک و دردی دارند آن‌ها را بکشد یا خانه‌نشین کند، راه را برای چپاول و غارت انگلستان باز کند، این برنامه آن‌ها بود آن روز چه مردمی بودند که عاقبت چنین حکومت و سلطنتی را ارزیابی کنند؟ عده‌ای معدود، و اکثریتی متوجه نبودند و بعدها به عنوان امنیت و ثبات کشور به عنوان سرکوبی اشرار از او حمایت می‌کردند و عده‌ای می‌فهمیدند ولی جرئت مقاومت نداشتند.

در آن دوره‌ای که دو قدرت بزرگ روس و انگلیس، هم در کشور ما راه نفوذ و راه پایگاه‌ها و استفاده‌ها را می‌جستند در هیات حاکمه عده‌ای طرفدار روس بودند و عده‌ای طرفدار انگلیس در این بین که حقی ملحوظ نمی‌شد و آن چهره‌ای که به چشم نمی‌آمد مردم ایران بود. دکتر مصدق با همکاری مرحوم مدرس این راه را باز کرد و این چهره را نشان داد که نه روس و نه انگلیس بلکه ملت، این ملت است که باید سرنوشتش را به دست بگیرد و راهش را بیابد و پیش برود. مدرس در تبعیدگاه مرد و کشته شد. چه خاطراتی من از مرحوم مدرس به یادم هست که با پدر من روابطی داشت و نامه‌هایی که از تبعیدگاه می‌فرستاد به وسیله کاغذ سیگار که آن وقت معمول بود، از وضع خودش شکایت می‌کرد و درد دل‌هایش و راه و روشش را به بعضی از علما و مراجع دینی می‌فرستاد که «من در تبعیدگاه هستم و می‌میرم ولی این راه را ادامه می‌دهم.» دکتر مصدق و مرحوم مدرس دنبال چه موجی و چه تزی بودند؟

ملت هشیار ما مشرق‌زمین را بیدار کرد

سال‌ها ملت ایران و ملل اسلامی و خاورمیانه خواب بودند. در این میان از همین سرزمین پاک ما و ملت هشیار ما مانند سید جمال‌الدین قیام کرد تا ملل اسلامی و مشرق‌زمین را بیدار کند. همان وقتی که اسلام و قرآن وسیله بی‌هوشی و بی‌دردی شده بود، این سید جمال‌الدین بود که به عمق اسلام و قرآن آگاه بود و با اولین موج شروع شد.

مردمی که سال‌ها با انگلیس و فرانسه جنگیدند و در میان صحرا و در محاصره استعمار بودند، چشم به انقلاب ایران داشتند. به مناسبتی در ملاقات من با این گروه، نام سید جمال‌الدین به میان آمد. گفتم: «می‌شناسید؟» گفتند: «بله.» ولی گفت: «سید جمال افغانی است»! گفتم: «اشتباه است، سید جمال‌الدین از ایران بود، خانه او در شهرش اسدآباد همدان باقی است و مردم ایران او را می‌شناسند.» تعجب کرد، گفت: «پس همه نهضت‌های قدیم از ایران شما شروع شد.» گفتم: «بله به همان جهت هم دشمنان ما بسیار نسبت به ما کینه‌توز هستند.»

یک مرد عالم هشیاری در گوشه‌ای از عراق تمام جریان‌های آن روز ملت ایران را زیر نظر گرفت و با وجود آن همه دوری روابط، وقتی قرارداد «رژی» در دربار ناصرالدین‌شاه امضا کرد همه خواب بودند، ولی او فهمید دنبال این قراردادها چه اسارت‌ها بود، چه فریب‌ها بود، چه ذلت‌ها بود. با سه کلمه که «امروز استعمال تنباکو در حکم معارضه با امام زمان است» تمام ملت از جا بلند شد، زن و مرد ایرانی علیه این قرارداد قیام کردند، قلیان‌ها را شکستند. وقتی زنان ناصرالدین‌شاه از بردن قلیان برای شاه خودداری کردند ناصرالدین‌شاه به آن‌ها گفت: «شما زن من هستید، شما چرا به خاطر حرف یک شیخ قلیان را تحریم کردید؟» گفتند: «ما زن تو هستیم ولی به حکم همان شیخ بر تو حلال شدیم و اکنون او حرام کرد. ما هم به تو قلیان نخواهیم داد.» این نهضتی بود که در عمق خانه‌ها، در دهات و در گوشه و کنار دربار ناصرالدین‌شاه را با همان تظاهرات دینی اسلامی‌اش متزلزل کرد.

تعصب همیشه ما را بیچاره کرده است

برادرها! فرزندان! نهضت‌های ایران را با هشیاری ارزیابی کنید، تعصب یک جهت‌بینی، یک بدبینی همیشه ما را بیچاره کرده است. نهضت مشروطیت از چه بود؟ با همه مخالفت‌ها و با همه این‌که یک عده از قشریون از نام مشروطیت وحشت داشتند، غیر از علمای بزرگ که در نجف و ایران بودند چرا شکست خورد؟ در میان آن خون‌هایی که ریخته شد و آن فداکاری‌ها سر و کله رضاخان مستبد بیرون آمد؟ برای این‌که یک عده فرصت‌طلب، یک عده فراماسیون، یک عده غرب‌زده خودخواه، مشروطیت را خدشه‌دار کردند و مشروطیت که در انتخاب دولت و نماینده سرنوشت‌شان باید حق ملت باشد، به آلت و وسیله‌ای برای قدرت‌های استبداد و استعمار داخل و خارجی شد. ساکت ماندیم و در مقابل ظلم و استبداد رضاخانی مردم زبان‌شان بسته بود. خلق‌های ایران در حرکت بود و منتظر فرصت، شهریور ۲۰ پیش آمد. ملت هشیار شد. آن‌که در مقابل ملت شمشیری بود بر سر همه، در مقابل اجنبی ذلیل و زبون بود، چقدر بدبخت بود. به خوبی یادم هست همان‌قدر که حاکم انگلستان اولین حمله را متوجه رضاخان کرد، بیچاره خودش را باخت و به همین دلیل هر شب و روز در کاخ سعدآباد در هر گوشه‌ای از ترس به خود می‌لرزید، چند بار فرار کرد، از بین راه برش گرداندند مثل پسر خلفش می‌خواست صندوق جواهرات را با خودش ببرد که مثل یک بچه گربه بیچاره پشت گردنش را گرفتند و بردند به جزیره موریس!

دکتر مصدق مانند یک پزشک ماهر انگشت روی نقطه درد گذاشت

تازه مرد حسابی ناحسابی، تو شاه بودی که می‌بایستی در مقابل اجنبی ایستادگی کنی، به فرض که کشته می‌شدی، چرا در رفتی؟! آن هم با آن زبونی و بدبختی، بعد هم شدی رضاشاه کبیر! اگر در نمی‌رفت پس چه می‌شد؟ همان‌طور که پسرش هم در رفت. اگر ملت با تو بود چرا فرار کردی؟ اگر خطر اجنبی بود، تو باید با ملت جلوی اجنبی می‌ایستادی، پس چرا تو در رفتی؟ وقتی ملت فهمید رضاشاه کی بود، حرکت شروع شد. جنگ بین‌الملل پیش آمد.

در این بین مردم دریافته بودند که باید نجات پیدا کنند، شخصیت دکتر مصدق مانند یک پزشک ماهر انگشت روی نقطه درد گذاشت و گفت ما باید در دنیای شرق و غرب بی‌طرف باشیم، تز عدم تعهد را ابراز کرد. هما تزی که مرحوم ناصر، نهرو، سوکارنو همه دنبال کردند. او گفت بدبختی ما همین انبارهای نفت ماست. ما نفت نمی‌خواهیم، گرسنه می‌مانیم ولی آزادی و استقلال می‌خواهیم. نهضت اوج گرفت. چه شد که اوج گرفت؟

وقتی که وحدت نظر بود، همه نیروهای ملی و دینی در یک مسیر حرکت کردند. مراجع دینی مانند آیت‌الله خوانساری، آیت‌الله کاشانی، فداییان اسلام، با هم شروع کردند و ملت را به حرکت درآوردند. هر کدام به راه خود و فداییان اسلام جوان پرشور و مومن آن‌ها راه را باز می‌کردند، موانع برطرف شد و انتخابات آزاد شروع گردید، صنعت نفت در مجلس ملی شد. فتوای مراجع و علما برای انتخابات و پشتیبانی از دولت ملی در تمام دهات و روستاها و در میان کارگران یک شعار شد. یک حرکت و یک هدف بود. بعد چه شد و از کجا ضربه خورد؟ ضربه از درون خودمان خوردیم. این یک تذکر است بیان واقعیات است تا موقع کنونی خودمان را درک کنیم.

برگشت می‌کنم به روحیات و نفسیات آن سال همان‌طوری که انواع میکرب‌ها در پیرامون انسان موجود است ولی از وقتی که بدن علیل شد، جراحتی پیش آمد، از همان‌جا بیماری نفوذ پیدا می‌کند و در روحیات و اخلاق انسان‌ها هم مسئله همین‌طور است عوامل استعمار و استبداد داخلی جاسوس‌ها اطراف نیروها شروع به بررسی کردند، نقطه‌ضعف‌ها را پیدا کردند و به فداییان اسلام گفتند که شما بودید که این نهضت را پیش بردید، فداییان می‌گفتند ما حکومت اسلامی می‌خواهیم. آن‌ها به فداییان اسلام می‌گفتند که دکتر مصدق بی‌دین است و به دین توجه ندارد و نمی‌خواهد خواست‌های شما را برآورده کند. به دکتر مصدق می‌گفتند که فداییان اسلامی جوان‌های پرشور و تروریست هستند، از آن‌ها باید بپرهیزید. من که خودم می‌خواستم بین این‌ها تفاهم ایجاد کنم دیدم نمی‌شود. امروز صحبت می‌کردم، فردا می‌آمدم، می‌دیدم چهره‌ها عوض شده، باز خصومت، باز موضع‌گیری.

مرحوم دکتر مصدق می‌گفت: «نه من مرد مدعی حکومت اسلامی هستم و نه می‌خواهم همیشه حاکم و نخست‌وزیر شما باشم. مجال بدهید بگذارید، من قضیه نفت را حل کنم.» این جناح را جدا کردند. آمدند دوباره سراغ مرحوم آیت‌الله کاشانی با انواع نفسیات که این نهضت مال توست، دکتر مصدق چه‌کاره است؟ او را نیز از دکتر مصدق جدا کردند.

پنهانی به خانه آیت‌الله کاشانی رفتم

یادم هست روزی که گفتگو بود در بین مردم که مرحوم آیت‌الله کاشانی حمایت از زاهدی می‌کند و توطئه‌ای در کار است، پنهانی رفتم منزل ایشان. او در اتاقش تنها بود، بریده‌ای از خربزه‌ای در دست داشت، به عنوان تعارف جلوی من گرفت. گفتم: «حضرت آیت‌الله دارند زیر پایت خربزه می‌گذارند. مواظب باش!» گفت: «این‌طور نیست من حواسم جمع است.» گفتم: «من شما را مرد مبارزی می‌شناسم، شما مزایا و سوابق خوبی دارید، متوجه و هشیار باشید که تفرقه ایجاد نشود.» گفت: «خاطرتون جمع باشد.» با همن مسائل جزئی و کثرت‌ها، پناه بر خدا از غرور، از هوای نفس، همان‌طوری که معتقدیم که شیطانی که قرآن توصیف می‌کند از نقطه‌ضعف درونی انسان استفاده می‌کند. یکی نقطه‌ضعفش مال‌دوستی است، از همین جا استفاده می‌کند، یکی شهوت دارد، یکی جاه‌طلب است، همان‌طور که شیطان‌هایی که مظهر شیاطین درونی هستند، جاسوس‌ها و کارکشته‌ها، درون گروه‌ها و افراد می‌گردند و می‌گویند نهضت مال توست، تو همه‌کاره‌ای، آن‌ها را بادش می‌کنند و مقابل هم قرا می‌دهند، این‌ها همه تذکار است.

کاشانی را هم از مصدق جدا کردند، آن چند نفری هم که دور و بر دکتر بودند آن‌ها هم در گوش‌شان گفتند، این دکتر پیرمرد است، عقلش کم شده، تو باید جای او را بگیری، باد به آستین او کردند. او را از یک طرف بردند. اما دکتر مصدقی که با یک حرکتش، با یک فرمانش مردم اجابت می‌کردند، وقتی از درون، این نیروها متلاشی شد با یک ضربه ۲۸ مرداد چنان فاجعه‌ای برای ملت ایران پیش آوردند. یک عده لات و لوت، یک عده بدکاره‌ها به راه افتادند و در مقابل چند دینار اساسش را از بین بردند، خانه‌نشین کردند و به محاکمه‌اش کشاندند و به زندانش افکندند. به این هم اکتفا نکردند و بعد از زندان سال‌ها در این قلعه زندانی بود. یادم هست وقتی در زندان بودم احوال ایشان را می‌پرسیدم، می‌آمدند می‌گفتند دکتر تنهاست و خانواده‌اش همیشه فرصت نداشتند و همیشه کنارش نبودند. گفته بود: «یک کاری بکنید مرا هم بیاورند پیش شما که با شماها باشم.» ولی خودش را حفظ کرد و هدفش را حفظ کرد.

نهضت دکتر مصدق خاورمیانه را تکان داد

برداران! فرزندان! چقدر انسان باید تجربه بکند؟ کافی نیست؟ تجربه‌های گذشته کافی نیست؟ یک مقداری در خودبینی‌ها، گروه‌بینی‌ها، مردم‌بین باشیم، خدابین بشویم. خودمان را فراموش کنیم. آینده را بنگریم، ببینیم چقدر دشمنان در کمین ما هستند. نهضت دکتر مصدق دنیای خاورمیانه را تکان داد، دنبالش مصر انقلاب شد. الجزایر انقلاب شد ولی ما محکوم شدیم. ما متلاشی شدیم، باز غارتگران بین‌المللی بعد از ۲۸ مرداد آمدند، کشتند و بردند و خوردند. جوان‌های ما را پی در پی در مقابل مسلسل‌ها قرار دادند. عده‌ای اوباش و دزد و جانی و پست را بر حیات و زندگی ما مسلط کردند. در مصر و در مکه، نمایندگان الجزایر می‌آمدند و می‌گفتند: «ما دنبال نهضت شما حرکت کردیم، شما چرا به این روز افتادید؟!» من می‌ماندم که چی بگویم. این تاریخ نهضت‌های گذشته ماست، این تاریخ دکتر مصدق ماست. گذشت ولی ملت ما را اگر به ظاهر زبانش را بریده بودند ولی به هزار زبان سخن گویا بود. پس از شکست حکومت دکتر مصدق، نهضت مقاومت ملی تشکیل شد، برای این‌که چراغ مبارزه خاموش نشود. از عده‌ای فرزانگان شخصیت‌های ملی، دینی رهبری را به عهده گرفتند این نهضت ادامه پیدا کرد. چه بود، این نهضت از کجا شروع شد؟ از شخصیت‌های سیاسی هشیار و بیدار، شخصیت‌هایی که آگاه به سیاست‌ها و شیطنت‌ها بودند با پشتیبانی شخصیت‌های اسلامی، مذهبی. آیا می‌شود این‌ها را نادیده گرفت. از نهضت سید جمال‌الدین، تنباکو تا این زمان.

 

مصدق را متهم کردند که اهل سازش است!

فرزندان، من نمی‌خواهم مبارزه گروه‌ها مختلف را نادیده بگیرم. شما که فرزندان من هستید. من دلم برای همه می‌تپد. در زندان از هر گروه که می‌شنیدم، خبر می‌دادند که مقابل تیر گذاشته‌اند، مثل این‌که به قلب من تیر می‌زدند، ولی آیا می‌شود شرایط کشور، اخلاق مردم، روحیه‌هاشان و ایمان‌شان را نادیده گرفت؟

این کارگران، این کشاورزان و این توده‌های مردم که شعارشان یکی است، از کجا جوشیده؟ از آن عمق ایمانی و اسلامی عرب فقط [ناخوانا] اسلام بود،‌ این ایران بود که اسلام را شناساند، همه دنیا این اهمیت و موقعیت و شخصیت مردم ایران را می‌شناسند هرجا فلسفه‌ای هست،‌ عرفانی هست، علمی هست در دنیای شرق و غرب معترف‌اند که پایه اصلی‌اش از ایران بوده است.

به قول جبران خلیل جبران مصری علی(ع) این شخصیت بزرگ، این نمونه عالی انسانی، در زمان خودش شناخته نشد تا مردم هوشمندی از ایرانیان و فارسیان برخاسته، [دو واژه ناخوانا] علی را شناختند، منطق علی را فهمیدند و علی را تشخیص دادند.

این سابقه ما ایرانی‌هاست، در بین طوفان‌های دنیا سربلند برخاستیم و هیچ‌وقت برای همیشه تن به ذلت و استعمارگری ندادیم. اگر بدن‌مان را به بردگی کشیدند، فکرها و قلب‌های ما به بردگی کشیده نشد.

اکنون ما ملت ایران قیام کردیم. بعد از ۱۵ خرداد، یک شخصیت علمی، یک شخصیت دینی، یک مرجع مصمم و قاطع فریادش علیه رژیم بلند شد، اما وقتی که اکثریت مردم ما و رهبرهای ما جرئت نمی‌کردند انگشت روی درد بگذارند، که شاهنشاهی درد بی‌درمانی است، این مرد بلند شد، گفت: «این رژیم قانون اساسی نمی‌شناسد» همان‌جایی که درد همه مردم بوده [یک واژه ناخوانا] مشروطیت آلت دست رژیم استبداد سلطنت است. به قول دوستم آقای بازرگان، اعلیحضرتا! مشروطیت و قانون سازگار نیست. آن خودش را «اعلا» می‌داند.

مردم حرکت کردند، جان دادند. ۱۵ خرداد پیش آمد ولی ملت ایران به موضع درد انگشت گذاشته بود، دیگر ساکت ننشست شرایط تغییر کرد، خفقان زیاد شد، کشتار زیاد شد. گروه‌های مسلح به میدان آمدند، وظایف‌شان را انجام دادند. امروز یک مرحله بزرگ تاریخی را پشت سر گذاشتیم، مراحل دیگری در پیش داریم، دستگاه استبدادی و سلطنت منهدم شد ولی باز تجربه‌های سابق را باید در نظر بگیریم. در زمان دکتر مصدق، متاسفانه یک قسمت هم گروه‌های راست و چپ، هردوی این‌ها در مقابل نهضت ایستادگی کردند. چپ‌نماها یا چپ‌راست‌ها و یا راست‌نماها. همان وقت که ملت ایران فریاد می‌زد، سرنوشت خودمان را خودمان باید تعیین کنیم، نفت باید بر روی استعمار بسته شود که این پایگاه استعمار است. دیدید که چه شعارها پیش آمد؟ شرق و غرب، نه روسیه از مصدق ما حمایت کردند و نه دیگران. ما ملتی هستیم که روی پای خودمان می‌ایستیم، ما حمایت‌شان را نمی‌خواهیم، اما با ما دشمنی کردند، تحریک کردند، توده‌ای‌های نفتی درست شد. من به آن اصلی‌هاشان جسارت نمی‌کنم. یک عده جوان هم آلت دست قرار گرفتند. هی شعار پشت شعار، چه شعارهایی، و مصدق را متهم کردند طرفدار آمریکاست، متهمش کردند که اهل سازش است آیا این اتهامات به مصدق به این شخصیتی که در تاریخ امتحان خودش را داده می‌چسبد؟ نفت بسته شد، بر روی استعمار ولی همان کارگران شرکت نفت که در دوره انگلیس‌ها سربه‌زیر بودند بلند شدند. پول نداشتیم، هر روز بهانه‌ای تازه: ما مسکن می‌خواهیم، ما تامین می‌خواهیم.

 

کودتای  ۲۸ مرداد

آخر بگذارید یک مقداری نفس بکشیم، در مقابل این غول استعمار بگذارید حواس‌مان جمع باشد، این نفت مال شماست هرچه می‌خواهید استفاده کنید، اما نشد. همین‌طور اختلاف‌ها را دامن زدند تا داستان ۲۸ مرداد پیش آمد. خوب شد؟ بهره بردیم؟ نباید این تاریخ برای ما تجربه باشد؟ من وقتی به مسجد می‌آمدم یک مقدار شعار توده‌ای بود که ما می‌دانستیم دروغ است، ولی می‌گفتند کمونیست می‌خواهد مسلط شود که یک عده‌ای داد وااسلاما سر دادند، این وسط چه شد؟ چه نتیجه‌ای گرفتیم؟ چند سال ذلت؟ چقدر قربانی دادن؟ ما باید متنبه بشویم.

امیدوارم که همه فرزندان، برادران و عزیزان ما با حسن نظری که شاید اکثریت به من دارند، به عنوان یک پند، یک تذکار یک پدر رنجوری که اواخر زندگی‌اش را می‌گذارند که جز خیر و صلاح ملت را نمی‌خواهد، از این نصایح من کسی دلخور نشود. من صلاح همه را می‌خواهم، من هیچ کشش یا محبت خاصی به هیچ گروهی ندارم، فقط ملت را می‌خواهم. این ملت شریف، این ملت رنج‌دیده.

مواظب باشید در بین این چپ‌گرایی و راست‌گرایی باز هم دچار عوامل استعمار و استبداد و اسرائیل و این‌ها نباشید باز همه ما کوبیده می‌شویم، مثل ۲۸ مرداد، بدتر از آن. دندان‌های آن‌ها تیزتر شده و با همه دسیسه‌ها و با همه وسایل نظامی و غیرنظامی در کمین نشسته‌اند، هشیار باشید.

 

دولت بازرگان مخلص است

این تفرقه‌افکنی‌ها، این موضع‌گیری‌ها، این شعارهای بی‌جا را کنار بگذارید. همان‌طور که در انهدام سلطنت پهلوی کوشیدید، در سازندگی بکوشید. به اندازه کوه‌ها بار مشکلات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی در پیش داریم. این دولتی که فعلا مسئولیت خطیر را در پیش گرفته، بارها گفته‌ام، نه دولت ایده‌آل شما چپ‌گراها، راست‌گراهاست و نه ایده‌آل من. اما ایده‌آل غیر از واقعیات است. و این را باید اعتراف کنید که این‌ها مخلص‌اند هواپرست نیستند. مشکلات دارند. گاهی در جلسات، در گوشه و کنار در جلسات‌شان شرکت می‌کنم از شنیدن مشکلات‌شان وحشت می‌کنم، انتقاد بکنید هرچه دل‌تان می‌خواهد در انتخابات، انتصابات، در کارها انتقاد کنید، ولی باید همکاری کنید، با محبت بکوشیم که این مشکلات را از پیش پا برداریم.

 

این‌قدر شعار تلاشی ارتش ندهید

رفتند و هزاران خرابی پشت سر گذاشتند، در همین اطراف کرج باغ‌هایی است که الان دارد از بین می‌رود. وضع ارتش ما متلاشی شده، این‌قدر شعار تلاشی ارتش ندهید. خدا می‌داند که این شعار به مصلحت نیست. ارتش باید باشد، ارتش ملی، ارتش تصفیه‌شده، میلیون‌ها خرج این ارتش شده، خرج این وسایل شده، آیا باید این را توی دریا بریزیم؟!

و بالاخره باید متخصصینی باشند که بشناسند نظام ارتش بد بوده، نه ارتش. مگر ما فراموش کرده‌ایم که نظام هواپیمایی (پرسنل هوایی) چه خون‌ها دادند، چه حماسه‌ها، سربازانی که شب‌ها به منزل من می‌آمدند، افسرانی که می‌آمدند، چه گریه‌ها، چه ناله‌ها این‌ها برادران من هستند. این‌ها فرزندان ما هستند. در یک نظام سراپا فساد، بالاخره هرکس دامنش آلوده می‌شود. هیچ‌کدام نمی‌توانیم خودمان را تبرئه کنیم. همه باید استغفار کنیم. یعنی برگردیم و به خدا برگردیم، یعنی به صلاح مملت، ملت ایران!

 

مبادا کاری بکنید که مورد لعن و نفرت آیندگان قرار بگیرید

باور کنید این مملکت مال شماست، هنوز هم نمی‌خواهید باور کنید؟! این کارخانه‌ها مال سماست. این منابع طبیعی مال شماست. ولی مهلت بدهید این‌ها راه بیفتد. این کارخانه‌ها به کار بیفتند. زراعت سر و صورت پیدا بکند، این‌ها مال شماست. این نظام و ارتش مال شماست، دیگر در مقابل شما نیست. نخواهد بود، تصفیه خواهد شد. با شدت هم تصفیه خواهد شد.

اما همه که این‌طور نبودند، ارتشی از حیث کیفیت قوی و از حیث کمیت فشرده برای تعیین کردن گارد ملی شهر و روستا، که همه پاسداران انقلاب و ادامه‌دهندگان راه انقلاب برای ما باشند. برادران، خواهران، فرزندان، امروز شرق و غرب دنیا چشم‌ها به شما دوخته شده است.

از هر سو سراغ ما می‌آیند، این نهضت ما را معجزه می‌دانند. چندی قبل به ملاقات آیت‌الله خمینی رفته بودم پرسیدند: «باور می‌کردی این چنین روزی را؟» گفتم: «والله.» می‌گفتند معجزه است، معجزه قرن است. این اعجازی است که به دست شما صورت گرفته قدرش را بدانید از همه جای دنیا متوجه‌اند، و منتظرند ما چه می‌کنیم. امیدواریم که بتوانیم این مسئولیت عظیم تاریخی را نه درباره خودمان، بلکه برای سرنوشت دنیایی که در زیر سلطه است ما بتوانیم در آن‌ها هم موثر باشیم.

قدر خودتان را بدانید، همبستگی‌تان را حفظ کنید از خودبینی‌ها بیرون بیایید. امیدوارم به لطف خدا بتوانیم هرچه بیش‌تر این نهضت را شکوفا کنیم. ما مردنی هستیم، باور کنید، می‌میریم ولی تاریخ ما، سرنوشت ما، مسئولیت ما، نسبت به نسل آینده، باقی می‌ماند. مبادا کاری بکنید که مورد لعن و نفرت آیندگان قرار بگیرید.

 

همه، هم‌عهدیم

ما بالای تربت مرحوم دکتر مصدق، زیر این آسمان مطهر سوگند یاد کنیم که همه با هم هم‌عهدیم، سوگند یاد می‌کنیم که همه با هم همه یکقدم همه یکدل همه یکزبان در راه نجات ملت‌مان بکوشیم و این نهضت را به ثمر برسانیم. همان‌طور که قرآن درباره مومنین می‌گوید در بین خودتان بسیار رحیم، مهربان، دلسوز، در مقابل دشمن قوی، مقاوم مثل سد بایستید.

سقراط در [یک واژه ناخوانا] مدینه فاضله‌اش می‌گوید حکام مدینه فاضله باید چنین باشند، بعد هم مثالی می‌آورد که باید بسیار نرم و مهربان باشند، بین خود، برای امت خود و در مقابل بدسگال باید پرخاش‌جو، قوی و بی‌باک باشند.

مرحوم دکتر مصدق در مقابل ملت مثل خاک خضوع می‌کرد، ولی همین پیرمرد که در مقابل مردم در مجلس، خانه‌اش خاضع بود، در مقابل این استعمار قوی انگلستان که سیطره‌اش تمام دنیا را گرفته بود، مثل شیر می‌غرید. ما هم، هر فردی از کسانی که دارای خصلت عالی انسانی باشند و با تربیت قرآنی، باید این‌چنین باشیم. بین خود مهربان، دلسوز، اما [آن‌ها که] در راه عقیده با هم مخالف‌اند دعوایی ندارد بیایید ببینید می‌توانید با هم بسازیم، صحبت می‌کنیم، ما هم همدیگر را قانع می‌کنیم، تو این‌طور فکر می‌کنی. من این‌طور فکر می‌کنم، ولی در اصل سرنوشت آیا نباید وحدت نظر داشت؟

من خسته شدم، شاید شما را هم خسته کردم ولی شاید مجالی بیش‌تر از این، خدا می‌داند تا چند مدت دیگر با این وضع مزاجی‌ام در میان شما باشم آن‌چه که یادم بود، در خاطرم بود از گذشته تاریخ از روابط تاریخ سلسله‌های تاریخ، نهضت‌ها تا به امروز آن‌چه که خودم در میانش بودم، آن‌چه که در تاریخ دیده بودم، در صد سال اخیر من‌باب تذکار عرض کردم، الان رسیده‌ام به یک سرفصل تاریخی دولت جدید. این افرادی که در راس حکومت هستند امکان دارد نقایصی داشته باشند و راه شما با راه آن‌ها نخواند اما آن‌ها را می‌شناسید آدم‌های مومن و معتقدی هستند، درست‌اند، اخلاص دارند، پس باید نواقص را از بین برد و عوامل مثبت را تشدید نکرد. یک باغبان معمولا آفت‌های درخت را از بین می‌برد ولی درخت را حفظ می‌کند من یقین دارم با این‌که شما علی را خیلی دوست دارید اگر بیاید الا حکومت شما را قبول کند، همین مخالفت‌ها پیش خواهد آمد. فرشته را از آسمان بیاورید همین است. سرنوشت‌های کل و تاریخی را فدای مسائل جزئی و خصوصیات اخلاقی خودمان نکنیم. خداوند باز هم ما را یاری خواهد کرد و این بارهای مسئولیت را از دوش برخواهیم داشت. هوای بدی برای من نیست. چهره‌های درخشانی مقابل کنار قبر تاریخی هم نشسته‌اند، من هی نمی‌خواهم حرف بزنم از یک طرف می‌بینم خسته شدم. خداوند همه شما را حفظ کند. خداوند تاییدتان کند. خداوند همه ما را اصلاح کند، تفرقه و اختلافات را از بین ما ببرد و همه اختلافات را با حسن‌تفاهم، با اخلاص و با نظر پاک بتوانیم برطرف کنیم، همه شما باز هم تکرار می‌کنم، فرزندان عزیز من هستید مثل فرزندان خودم، هیچ فرقی نمی‌کند. فرزندان من هم گوناگون هستند ولی پاره تنم هستند، با آن‌ها همین رفتار را دارم که با شماها دارم، بعضی‌هاشان از یک جهت و یک طرف و یک فکر خاصی دارند، ولی من سعی می‌کنم، آن‌ها را از اشتباه بیرون بیاورم. من اشتباه می‌کنم، آن‌ها مرا از اشتباه بیرون بیاورند، شما می‌توانید یک خانواده سالم تشکیل بدهید، تا به حال یکی از دسایس بزرگ استبداد همین تفرقه‌افکنی بوده است. پدر نسبت به پسر و زن با شوهر و همین‌طور همه با هم. این کار استبداد و استعمار است و همه با نظر وحشت و بدبینی به هم نگاه می‌کنند، همه ما در یک خانواده هستیم باید با هم بسازیم. اختلافات در حد یک خانواده باشد نه بیش‌تر. یک خانواده نباید همدیگر را بکوبند ما باید عکس راه استبداد و استعمار قدم برداریم و هشیار باشیم و بدانیم که فرد فرد با هم برادریم با این آیه که قرآن کریم به مردم عرب می‌گوید سخنانم را تمام می‌کنم:

ببینید ای عرب جاهلیت، همه از هم وحشت دارید، همه از هم می‌ترسید، یکمرتبه ایمانی آمد و هشیار شدید و همه با هم برادر شدید، صبحی طالع شد، دیگر همه از هم نمی‌ترسید و حالا با هم برادرید، بدانید که با هم برادرید، بدانید که با هم زندگی کنید، با هم بمیرید و سرنوشت خودتان را باید به دست خودتان پی‌ریزی کنید.

نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۷
در انتظار بررسی: ۲
غیر قابل انتشار: ۰
علیرضا
|
۱۲:۴۹ - ۱۳۹۸/۱۲/۱۹
مرحوم مصدق چقدر درد داشت و چقدر صبر
فرهنگی بازنشسته
|
۲۰:۱۵ - ۱۳۹۸/۱۲/۱۵
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
ناشناس
|
۱۹:۵۵ - ۱۳۹۸/۱۲/۱۵
خوشحالم که در یک رسانه داخلی قسمتی از واقعیات تاریخ معاصر درج میشود
ناشناس
|
۱۸:۱۰ - ۱۳۹۸/۱۲/۱۵
کاشانی سبب شکست نهضت ملی ایران شد .
چوپان دروغگو
|
۱۶:۲۲ - ۱۳۹۸/۱۲/۱۵
دقيقآ دکتر احمدی نژاد عزیز هم مثل یک جراح فوق تخصص درد رو میشناسه و امیدوارم قبل از خسارات فراوان و لجبازی به توصیه این جراح متخصص عمل بشه تا دیر نشده!؟
ناشناس
|
۱۶:۰۵ - ۱۳۹۸/۱۲/۱۵
به کاشانی خربزه ندادند
دلار دادند
ناشناس
|
۱۳:۵۲ - ۱۳۹۸/۱۲/۱۵
درود برشرفش. خدارحمت کنه ایشان را..