صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۵ آذر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۶۴۷۷۹۶
تاریخ انتشار: ۳۳ : ۲۲ - ۲۵ آبان ۱۴۰۰
خاطرات یحیی ریحان، مدیر روزنامه‌ی فکاهی «گل زرد» در دوره‌ی احمدشاه؛
یکی از روزها... بین من و آقای دشتی مطلبی مورد بحث واقع شد که... آقای دشتی با عقیده‌ی من موافق نبود و قدری بلند صحبت کرد. من فورا خداحافظی کردم و از آن‌جا رفتم. روز بعد در اداره نشسته بودم که یک نفر آمد نزد من و پرسید: «موضوع مرافعه و کتک‌کاری شما با آقای دشتی چه بوده است؟!» ... شخص دیگری... پرسید: «در دعوای دیشب بین شما و آقای دشتی شما خوردید یا زدید؟» ... اغراق‌گویی به جایی رسید که گفته بودند آقای دشتی ریحان را به قتل رسانده و جسد مقتول به خاک سپرده شده است...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ و به طوری که در صفحات قبل نیز تذکر داده شد هم‌کاران ما سید غلامرضا روحانی شاعر معروف و میرزا ابوالقاسم ذوقی بودند که شخص اول اشعار خود را «جسمانی» و «انیروح» امضا می‌کرد و شخص دوم «موقی» امضا می‌نمود. در سال چهارم مرحوم حسین توفیق قسمتی از اشعار را به امضای حسین توفیق تهیه می‌کرد. آخرین شماره سال چهارم روز دوشنبه ۱۹ ذی‌قعده‌ی ۱۳۴۱ [۱۸ تیر ۱۳۰۲]طبع و نشر گردید و در آخر سال چهارم نظر به این‌که فشار نسبت به جراید زیاد شده بود صلاح در آن دیدم که روزنامه را برای همیشه تعطیل نمایم و به عمر جریده‌نگاری خود خاتمه دهم.

تعطیل روزنامه‌ی «گل زرد» در آخر سال چهارم کاملا به موقع بود، زیرا نظارت نسبت به مطبوعات شدید شده بود.

جراید در هر عهد و زمان باید کاملا آزاد باشند و اعمال مامورین دولت را مورد انتقاد قرار دهند و هر عیب و نقص در دستگاه حاکمه ملاحظه می‌کنند شرح دهند تا معایب اصلاح شود، ولی در عین حال باید مطلبی بر خلاف حقیقت مرقوم ندارند و هم‌چنین در زندگی خصوصی اشخاص وارد نشوند و عفت قلمی را رعایت نمایند.

[..]آقای سناتور علی دشتی مدیر روزنامه‌ی «شفق سرخ» تالیفات ادبی جالب توجه از خود باقی گذاشته است که آخرین آن‌ها و عالی‌ترین آن‌ها کتاب «دمی با خیام» است. در مدت کمی طبع آن تجدید گردید و بدیع‌الزمان فروزانفر و هم‌چنین استاد جلال همایی تالیف مزبور را مورد ستایش قرار دادند.

علی دشتی سنین عمرش مطابق سنین عمر من است و شاید هم زیادتر از من می‌باشد، ولی این موضوع را مکتوم داشته است و از سنین حقیقی عمر او اطلاعی در دست نیست، آن‌چه می‌توان درباره‌ی او بنویسم این است که حالیه مردی است معقول و ملایم در صورتی که قدیم‌الایام مردی بود خشن و تندخود و کمتر کسی یارای همزیستی با او را داشت.

موقع نشر جریده‌ی «شفق سرخ» یک روز غروب به اداره‌ی جریده‌ی مزبور رفتم که در یکی از عمارت‌های خیابان لاله‌زار واقع بود. آن اوقات موقع غروب که ادارات تعطیل می‌شد اغلب جوان‌های روشن‌فکر و ادیب از قبیل رشید یاسمی، سید احمد صافی شاعر معروف لبنان، سعید نفیسی، محمد سعیدی، رضا شهرزاد، عبدالحسین میکده، نصراله فلسفی، سید رضا هنری، محمود عرفان در سالن اداره‌ی روزنامه جمع می‌شدند و از هر مقوله گفتگو و صحبت می‌نمودند.

یکی از روز‌ها موقع غروب من به دیدن آقای دشتی رفتم، ولی آن روز هیچ‌کس دیگر در آن‌جا نبود و من یکه و تنها در مقابل آقای دشتی قرار گرفتم. گویا در اتاق‌های دیگر یکی دو نفر منشی مشغول کار بودند، ولی من آن‌ها را ندیدم. بین من و آقای دشتی مطلبی مورد بحث واقع شد که موضوع آن از خاطرم محو شده است. آقای دشتی با عقیده‌ی من موافق نبود و قدری بلند صحبت کرد. من فورا خداحافظی کردم و از آن‌جا رفتم. روز بعد در اداره نشسته بودم که یک نفر آمد نزد من و پرسید: «موضوع مرافعه و کتک‌کاری شما با آقای دشتی چه بوده است؟!» هنوز او از پیش من نرفته بود که شخص دیگری آمد و پرسید: «در دعوای دیشب بین شما و آقای دشتی شما خوردید یا زدید؟»

تعجب خاصی در من دست داد، زیرا که من با کسی دعوا نکرده بودم که بزنم یا بخورم. اساسا نزاعی اتفاق نیفتاده بود. درهمین موقع تلفن زنگ زد و آقای دشتی پشت تلفن به من گفت که «امروز غروب حتما به دفتر روزنامه بیایید همدیگر را ببینیم.» موقع غروب به دیدن آقای دشتی رفتم صورت مرا بوسید و گفت: «امروز چند نفر پرسیدند موضوع ششلول کشیدن دیشب شما به طرف مدیر روزنامه‌ی گل زرد چه بوده است. یک نفر دیگر هم با تلفن استفسار نمود که آیا دیشب در اداره‌ی روزنامه قتلی واقع شده است. از این لحاظ تلفن نمودم زودتر با هم ملاقات نماییم تا به این صحبت‌ها و شایعات خاتمه داده شود.» اغراق‌گویی به جایی رسید که گفته بودند آقای دشتی ریحان را به قتل رسانده و جسد مقتول به خاک سپرده شده است. بعضی‌ها هم سراغ مجلس ترحیم را گرفته بودند.

واقعا مردم غریبی هستیم؛ کنجکاوی به حد کمال، اغراق‌گویی به حد کمال، اظهار اطلاع ناصحیح به حد کمال است و دلیل عمده‌ی آن هم بی‌کار بودن است.

ادامه دارد...

منبع: سپید و سیاه، شماره‌ی ۶ (۹۸۶)، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۵۱، صص ۵۱، و همان شماره‌ی ۸ (۹۸۸) چهارشنبه ۵ مهر ۱۳۵۱، ص ۱۸.