پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»؛ من نه پارتی داشتم و نه میتوانستم پولی مایه گذارم از این جهت قادر به پیدا کردن کار نبودم. کار آزاد هر قدر کوچک و کمدرآمد باشد بر کارهای دولتی و خدمت کردن برای دیگران ترجیح دارد. [...]
وزیر مالیه که مستشاران را خارج ساخته بود خیلی زود از کار برکنار شد و به جای او مشارالملک وزیر مالیه گردید. نزد او رفتم و به طور مختصر شرح حال خود را دادم. در پشت میز وزارت بدون اینکه به صورت من نگاه کند و کاملا عرایض مرا گوش دهد، جواب داد: «فعلا کاری موجود نیست.»
مشارالملک نیز پس از مدت کمی برکنار شد و بعد از او دو سه هفته وزارت مالیه بیوزیر ماند و سه نفر از روسای ادارات مرکز که یکی از آنها مرحوم قوامحضور، برادر کوچک قوامالسلطنه، بود (که بعدها ملقب به معتمدالسلطنه گردید) به کارهای جاری رسیدگی میکردند. در همین اوقات دایرهی جدیدی در وزارت مالیه تاسیس شد به اسم دایرهی نظارت پرداخت حقوق کارمندان دولت و در دایرهی مزبور کاری هم به من دادند، بدون اینکه حکم رسمی به دست من و سایر کارمندان دایرهی مزبور بدهند. پس از دو سه هفته مرحوم قوامالسلطنه وزیر مالیه شد و او هم دکتر مصدق را به معاونت وزارت مالیه برقرار نمود. اولین اقدام وزیر جدید این بود که شعبهی جدیدالتاسیس را که من هم جزو آن بودم منحل ساخت بدون اینکه دیناری بابت حقوق چند هفته خدمت به کارمندان دایرهی مزبور بپردازند و باز من بیکار ماندم.
میگفتند که قوامالسلطنه شخصی است قانونی و اداری و او را آوردهاند تا به اوضاع وزارتخانه که پس از رفتن مستشاران بلژیکی مغشوش و پریشان شده بود سر و صورتی بدهد. بدوا به دیدن دکتر مصدق رفتم و پس از شنیدن اظهارات من جواب داد که «قدری تامل کنید تا کارها مرتب شود آن وقت کاری هم به شما داده میشود.»
بعد از این ملاقات با خود گفتم چه ضرر دارد قصیدهای بسازم و حال خود را در آن قصیده شرح دهم و آن را به نظر قوامالسلطنه برسانم. از قدیم گفتهاند که از تو حرکت از خدا برکت.
یک روز در خانه ماندم و قصیده را تمام کردم و روز بعد بردم به وزارت مالیه آن را برای معتمدالسلطنه برادر کوچک قوامالسلطنه که رئیس دایرهی وظایف بود و جزو هیأت سهنفری بود که در غیاب وزیر مالیه به من کار داده بودند خواندم. نسخهی آن را از من گرفت و وعده داد که آن را به نظر وزیر برساند و روز بعد نتیجه را به من بگوید.
روز بعد نزد داور رفتم، جواب داد که: «شب گذشته قصیده را به نظر آقای قوامالسلطنه رساندم و خیلی میل دارند خود شما را هم ببینند لذا فردا صبح ساعت ۹ صبح به دیدن ایشان بروید.» روز بعد ساعت ۹ صبح وارد پارک شدم. به توسط خادم اجازهی ورود از قوامالسلطنه گرفتم و وارد اتاق شدم. معتمدالسلطنه نیز نزد وزیر بود. قوامالسلطنه با قیافهی متبسم کاغذ شعر را در دست گرفته بود و پس از ورود من به اتاق از من پرسید: «آیا این اشعار را خود شما سرودهاید؟» با قیافهی جدی جواب دادم: «اشعار را خودم سرودهام و خیلی از اشعار حقیر در جراید تهران منتشر شده و میشود.»
گفت: «بسیار خوب. در نظر میگیرم کار مناسبی به شما داده شود.» مسلما خوانندگان مایل میباشند اشعار مزبور را قرائت کنند. نامهی منظوم حضور حضرت اشرف قوامالسلطنه وزیر دارایی:
از طریق لطف و احسان ای قوامالسلطنه/ گوش فرما عرض ریحان ای قوامالسلطنه
سالها در خدمت دولت من از صدق و خلوص/ بودهام اندر خراسان ای قوامالسلطنه
هیجده سالم نبود افزون که اندر ملک طوس/ بودم اندر کار دیوان ای قوامالسلطنه
ناگهان سال گذشته بهر ترفیع مقام/ رو نمودم سوی تهران ای قوامالسلطنه
گفتم از خدمتشناسیِ بزرگان دیار/ مشکل من گردد آسان ای قوامالسلطنه
فرض میکردم که دانا را در این کشور مقام/ هست عالیتر ز نادان ای قوامالسلطنه
[...]
گر کنون از زیردستانت نگهداری کنی/ ایزدت بادا نگهبان ای قوامالسلطنه
روز بعد از ملاقات قوامالسلطنه در حیاط ادارهی استخدام (که آن زمان دایرهی پرسنل نامیده میشد) قدم میزدم ناگاه مرحوم مفتاحالملک (موسیخان مفتاح) از آنجا عبور نمود و تا مرا دید به من گفت که: «در دایرهی پرسنل یک شغل بلامتصدی موجود است و من در فکر بودم چه کسی را برای تصدی آن در نظر بگیرم، امروز آن پست را برای شما پیشنهاد خواهم نمود و شما پس از سه روز به من مراجعه کنید.» شاید قوامالسلطنه هم دستوری در این موضوع به او داده بود.
[...] روز موعود نزد او رفتم و حکم استخدام مرا با ماهی سی تومان حقوق به عنوان منشی دوم به من داد. از همان روز مشغول کار شدم و مدت ۲۶ سال تمام خدمت من در وزارت دارایی ادامه یافت تا اینکه در سال اول جنگ بینالملل دوم طبق تقاضای خودم بازنشسته گردیدم.
منبع: سپید و سیاه، شماره ۲ (۹۸۲)، چهارشنبه ۲۵ امرداد ۱۳۵۱، ص ۵۹، و همان شمارهی ۳ (۹۸۳)، چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۵۱، ص ۱۰.