صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۵ آذر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۶۲۶۴۲۷
تاریخ انتشار: ۳۴ : ۲۰ - ۱۵ تير ۱۴۰۰
خاطرات زندان پرویز خطیبی (نوه‌ی قاتل ناصرالدین‌شاه)؛
آقای کی‌استوان پیشکار دارایی دولت آقای دکتر مصدق نیز سه روز بازداشت شد. وضع روحی او به قدری بد بود که شب‌ها ساعت ۶ روی تخت می‌افتاد و پتو را روی سرش می‌کشید و حرفش این بود که: «مادرم نگران من است.» یک شب هنگامی که کی‌استوان زیر پتو خوابیده بود همه در اطاق بزرگ جمع شده و مجلس ختم برپا کردیم. من به تقلید قاری‌های مسجد مجد قرآن می‌خواندم و کشاورز صدر هم وسط اطاق راه می‌رفت و می‌گفت: «فاتحه».
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ ماجرای تبعید پرتو علوی

آن روز‌ها تبعید به فلک‌الافلاک رواج کامل داشت. یک شب بعد از خنده و تفریح مفصلی که کرده بودیم قبل از شام ناگهان خبر دادند که دکتر عقیلی و هرمز و بایار و صادق وزیری را از زندان موقت خواسته‌اند. معنی این خواستن روی سوابق، تبعید بود و ما فهمیدیم که حضرات به قول بر و بچه‌ها «فلکی» شده‌اند.

مراسم دیده‌بوسی و خداحافظی در محیط تاثرانگیزی خاتمه پیدا کرد و پس از رفتن آن‌ها سفره را انداختیم تا شام بخوریم. بزرگی اشک دور چشمش حلقه زده بود. پرتو علوی عضو هیأت‌مدیره‌ی جمعیت ملی مبارزات استعمار از همه بیش‌تر نگرانی داشت و حسن صدر هم در اطاق راه می‌رفت و فکر می‌کرد.

هنوز پرتو علوی قاچ خربزه را برنداشته و به دهن نزدیک نکرده بود که یک‌مرتبه در باز شد و افسر کشیک (ستوان حمیدی آشتیانی) که ظاهرا مامور خشک، ولی مودبی بود بدون مقدمه گفت: «آقای پرتو علوی»

پرتو علوی به خیال این‌که او را هم می‌خواهند تبعید کنند خربزه از دستش به زمین افتاد و در حالی که دندان‌هایش از ترس و لرز به هم سائیده می‌شد جواب داد: «ب. ب. بله»

ستوان حمیدی گفت: «امشب این سرکار ستوان مهمان شما هستند» و متعاقب این حرف یک افسر وظیفه که جزو توقیف‌شدگان بود وارد اطاق شد، ولی پرتو علوی تا یک ساعت حال حرف زدن نداشت و دست‌هایش می‌لرزید.

حسن صدر حاضر نشد عکس بگیرد

یک عکاس از طرف عکاسی ستاد ارتش مامور بود عکس تمام واردین را بگیرد و به پرونده‌ی آن‌ها الصاق کند. با آن‌که در زندان موقت عکس ما را مثل سارقین و جیب‌بر‌ها با نمره برداشته بودند مع‌هذا در آن‌جا هم عکس دیگری (ولی البته بدون نمره) گرفته و برای الصاق به پرونده ارسال داشتند. در بین تمام بازداشت‌شدگان تنها آقای صدر حاضر نبود عکس بیندازد و هر روز به بهانه‌ی کسالت وعده‌ی فردا می‌داد. بالاخره یک روز عکاس دو پا را در یک کفش کرد و گفت: «برای من مسئولیت دارد و باید عکس شما را بردارم.» تصادفا آن روز صدر مریض بود و سر و صورتش را برای رفع جوش و تب‌خال با مرکورکرم آغشته و قیافه‌ی مخصوصی پیدا کرده بود. یک‌مرتبه رویش را به عکاس کرد و با همان لحن محکم و بیان منطقی که نطق می‌کند گفت: «قربونت برم، من امروز مریضم. وضعم مساعد نیست مگه می‌خواهی لولو درست کنی.» بالاخره قرار شد صبح شنبه عکس را بردارد، ولی شنبه آقای صدر آزاد شد و داغ تمثال ایشان به دل عکاس بی‌نوا ماند.

مجلس ختم کی‌استوان

آقای کی‌استوان پیشکار دارایی دولت آقای دکتر مصدق نیز سه روز بازداشت شد. وضع روحی او به قدری بد بود که شب‌ها ساعت ۶ روی تخت می‌افتاد و پتو را روی سرش می‌کشید و حرفش این بود که: «مادرم نگران من است.»

یک شب هنگامی که کی‌استوان زیر پتو خوابیده بود همه در اطاق بزرگ جمع شده و مجلس ختم برپا کردیم. من به تقلید قاری‌های مسجد مجد قرآن می‌خواندم و کشاورز صدر هم وسط اطاق راه می‌رفت و می‌گفت: «فاتحه».

 

منبع: سپید و سیاه، شماره‌ی ۴۰، یک‌شنبه ۲ خرداد ۱۳۳۳، ص ۱۱.