پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»؛ با مرگ «گیروف» جاده پیشرفت «بریا» [رئیس پلیس مخفی شوروی] هموار شد و او توانست با سرعت غیر قابل تصوری به مقامهای سیاسی بزرگتری نائل شود و همانطور که همه حدس میزدند و مادرم نیز آن را حس کرده بود او جلادانه بسیاری از افراد خانواده ما را نابود کرد و پایههای قدرت خود را محکم ساخت.
شرح زندگی چند تن از این قربانیان را من قبلا نوشتهام و فقط بار دیگر به طور خلاصه از آنها نام میبرم تا تجدید خاطرهای باشد و به حدود جنایات این روباه مکار و شیطانسیرت پی ببرند. گذشته از عده بسیاری دوستان باید از «سواندیس» و زنش و خواهر سواندیس و از پدر تعمیدی مادرم «اول پنکیتس» ذکری در اینجا بکنم که همگی به زندان و مرگ روانه شدند و بریا به هیچکدام از آنها رحم نکرد. اولین ضربه بریا با دستگیری «ردنس» [شوهر خاله] در سال ۱۹۳۷ به پیکر خانواده ما فرود آمد و بعد از چند روز «آلیوشا» و سپس خالهام «ماریا» به زندان افتادند. همیشه از خودم سوال کردهام که پدرم چطور به چنین کارهایی رضایت داده است؟ جواب درستی در حقیقت برای این پرسش پیدا نکردهام ولی میدانم استالین به آسانی این نوع دستورها را صادر نمیکرد و چندان هم از پیشآمدهای ناگواری که شرح دادم خوشحال به نظر نمیرسید.
فقط وقتی مردی تملقگو و چربزبان با مکر و حیله او را قانع میکرد که این افراد خطرناک هستند و به زودی به خارج از کشور فرار میکنند و موجبات سرافکندگی رژیم و حکومت را فراهم میسازند او خلع سلاح میشد و قدرت مقاومت در برابر وسوسههای بریا را از دست میداد. برای آدمی که مرتب در گوش او آیه ناامیدی و بدبینی میخواندند و او را از خطرات موهوم و آشنایان دور و نزدیک میترسانیدند قدرت مقاومتی باقی نمیماند و تسلیم این توطئهها و تلقینها میشد. ممکن بود در فاصله چند روز از یک مرد بیآزار و معصوم غولی وحشتناک در برابر چشم او مجسم کنند و باز هیچ بعید نبود که در گوشش زمزمه نمایند: «دوست تو با همه علاقهای که نشان میدهد از دشمنانت است و در کمین فرصتی است تا تو را از میان بردارد.» همیشه برای اثبات این افترا و اتهام بریا چند شاهد هم داشت و این آخرین و موثرترین حربه او ضد دشمنانش بود چون پدرم با گواهی دیگران شکی در حرفهای مشاور پلیسی خود نمیکرد و او را در انجام نقشههایش آزاد میگذاشت زمان گذشته دیگر برای استالین معنی نداشت و هر خاطره و یادگاری که به سالهای پیش پیوند مییافت فاقد درخشندگی و مفهوم بود و فقط در حال، در لحظهای پر از شقاوت و بیرحمی آن زیست میکرد و وجود او را از دشمنی و خشم و کینه آکنده میساخت.
خطوط همه امیدها، رنجهای مشترکی که او با دوستانش در ضمیر خود داشت پاک شده بود و نمیتوانست فداکاریها فعالیتهای همرزمانش را به یاد بیاورد و به آنها ارج بگذارد. چنین تصور میشد که استالین اصلا زمان گذشته و روزهای از دست رفته را فراموش کرده و یا آن را متعلق به خود نمیدانست. همه چیز سالهای دور محو و خاکستری جلوه میکرد و حالت او به یک مریض روحی که دچار فراموشی شده باشد شباهت داشت.
«پس تو به من خیانت کردی» این زمزمه دائمی و قطعنشدنی یک اهریمن پنهانی بود که او را به هراس میانداخت و وی را خشمگینتر و خشنتر از همیشه میساخت و در جواب این ندای وسوسهانگیز و ناشناس روحی تصمیمات عجیب و غریبی میگرفت و اینطور میگفت: «بسیار خوب من هم گناه این خیانت تو را دیگر نمیخواهم ببینم من اصلا تو را نمیشناسم!» به این طریق بود که بسیاری از دوستان او در قعر تاریکی افتادند و صدها نفر قربانی خشم شعلهور او گردیدند و زیر رگبار گلولهها و یا در سیاهی شبهای عمیق و یا تبعیدگاههای وحشتناک بدون اینکه جرم حقیقی خود را بدانند تسلیم سرنوشت دردناکی شدند. سالها بود که این دیو خودخواهی و دیوانه به او فرمان میداد و نه دوستی و نه خاطرات گذشته هیچکدام به کمک آنها برای نجات از این محکومیت نمیآمد. علت این تغییر حال روحی هیچوقت معلوم نشد و هیچکس هم نتوانست به اسم و شکل این اهریمن نامرئی پی ببرد.
پدرم با تمام نیروی شگفتآورش فقط در برابر دستگاه مرگساز و عظیم بریا درمانده و فاقد قدرت بود و بیش از آنچه که به تصور بیاید تسلیم او میشد و کوچکترین مقاومتی از خود بروز نمیداد. فقط کافی بود که در گزارشها و صورتجلسههایی که به او تقدیم میشد امضای رئیس پلیس مخفی یعنی بریا زیر آن خودنمایی کند یا اینکه از قول وی تایید شده باشد که متهم سزاوار کیفر و مرگ است آن وقت استالین درنگ را جایز نمیدانست و فورا فرمان تیرباران، محکومیت زندان و تبعید را صحه میگذاشت. در این نوع گزارشهای مخفی گاهی هم به اعتراف متهم اشارهای میشد و یا دستگاه پلیس تصدیق میکرد که مجرم به گناهان خود اعتراف کرده و حقایق را فاش نموده است.
منبع: اطلاعات، دوشنبه هفدهم مهر ۱۴۴۶، ص ۵.