صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۱ دی ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۵۶۷۷۹۱
تاریخ انتشار: ۴۵ : ۱۷ - ۲۱ مرداد ۱۳۹۹
کمتر از ده روز مانده به کودتا؛
در این اطاق کوچک سه در چهار که یک پنجره آن رو به بالکنی به طرف جنوب و پنجره دیگرش به سمت شمال باز می‌شود، روی یک تخت کوچک آهنی دکتر مصدق وظایف سخت و طاقت‌فرسای مملکتی را انجام می‌دهد، به امور کشور رسیدگی می‌کند، در کنار تخت خود از کسانی که به ملاقات او می‌روند پذیرایی می‌نماید. روی میز کوچکی که در کنار تختش قرار دارد غذا می‌خورد و شب روی همان تختی که میز کار اوست استراحت می‌کند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: ده دوازده روز مانده به کودتای ۲۸ مرداد، در روز‌های پس از رفراندوم انحلال مجلس هفدهم در تهران و شهرستان‌ها و رای موافق ملت به انحلال مجلس، به مناسبت انجام موفقیت‌آمیز رفراندوم توجه مردم بیش از همیشه به دکتر مصدق جلب شده بود، احتمالا آن‌ها بدشان نمی‌آمد بدانند نخست‌وزیر محبوب‌شان یک صبح تا شب خود را چگونه سپری می‌کند، اطاقش چه شکلی است و چه خلقیاتی دارد، به همین منظور خبرنگار مجله اطلاعات هفتگی به خانه دکتر مصدق در خیابان کاخ رفت و یک روز زندگی او را به شرح زیر به قلم آورد:

اطاق کار و دفتر کار!
کوچک‌ترین، ساده‌ترین و در عین حال آراسته‌ترین اطاق‌های خانه شماره ۱۰۹ خیابان کاخ، اطاق خواب، دفتر کار، سالن پذیرایی و محل استراحت نخست‌وزیر ایران است... در این اطاق کوچک سه در چهار که یک پنجره آن رو به بالکنی به طرف جنوب و پنجره دیگرش به سمت شمال باز می‌شود، روی یک تخت کوچک آهنی دکتر مصدق وظایف سخت و طاقت‌فرسای مملکتی را انجام می‌دهد، به امور کشور رسیدگی می‌کند، در کنار تخت خود از کسانی که به ملاقات او می‌روند پذیرایی می‌نماید. روی میز کوچکی که در کنار تختش قرار دارد غذا می‌خورد و شب روی همان تختی که میز کار اوست استراحت می‌کند. از سقف اطاق، سیمی که به یک لامپ ساده بدون حباب منتهی می‌شود آویخته است. تخت دکتر مصدق جلوی همان پنجره شمالی جای دارد و در طرف چپ آن، روی یک میز کوچک دو تلفن و یک گوشی برای مکالمه با داخل عمارت و یک جعبه دوا، روی میز بزرگ‌تر یک جاکاغذی با مقداری کاغذ و پاکت و اندکی بالاتر از آن یک قفسه کوچک دیواری که آرشیو خصوصی نخست‌وزیر ایران قرار گرفته و در درگاه پنجره شمالی، بالای تخت مقداری کتاب و روزنامه و کاغذ روی هم انباشته است.
بر بالای تخت یک چراغ رومیزی نصب شده که نخست‌وزیر در موقع مطالعه آن را روشن می‌کند... در طرف راست تخت یک چهارپایه کوچک [یک واژه ناخوانا]با یک صندلی ساده بی‌دسته و یک میز گرد کوچک که روی آن را شیشه انداخته‌اند جای گرفته است. روی این میز [یک واژه ناخوانا]پیش همیشه یک بشقاب مرغی بزرگ پر از گز اصفهان قرار داشت که نخست‌وزیر به هرکس که به دیدینش می‌رفت تعارف می‌کرد و آن‌قدر اصرار می‌نمود که طرف مجبور می‌شد حتما دهنش را شیرین کند...، ولی هنگامی که گرمای دیوانه‌کننده تهران به منتهای شدت رسید گز‌ها نیز در اثر حرارت وا رفت و شل شد و به هم چسبید و کم‌کم به صورت مایعی سفید و لزج درآمد و بالاخره نخست‌وزیر دستور داد بشقاب مرغی را از روی میز بردارند و به مهمان‌ها و ملاقات‌کنندگان شربت لیمود بهند.

مهمان ناخوانده اطاق نخست‌وزیر

در پایین اطاق، جلوی پنجره جنوبی یک کولر بزرگ قرار دارد. کولر اطاق کار نخست‌وزیر ما در حقیقت مهمان ناخوانده‌ای است که بیش از یک ماه و نیم از ورودش به اطاق نخست‌وزیر نمی‌گذرد. تا یک ماه و نیم پیش تنها یک بادبزن برقی معمولی وزوزکنان اطاق نخست‌وزیر را خنک می‌کرد. یعنی می‌خواست خنک کند و، چون قدرت گرمای آفتاب تهران از توانایی بادبزن بیش‌تر بود اطاق کوچک از صبح تا شب، چون کوره‌ای داغ و سوزان بود به طوری که همه کسانی که مجبور بودند برای انجام کاری به آن اطاق بروند در مدت پنج دقیقه خیس عرق می‌شدند و از گرما می‌گریختند فقط خود دکتر مصدق بود که ظاهرا از این گرمای جان‌فرسا ناراحت نمی‌شد و هر بار هم به او پیشنهاد می‌کردند که کولری برای اطاقش تهیه کند خنده‌ای می‌کرد و می‌گفت: «نه آقا هوا که آن‌قدر‌ها گرم نیست... کولر می‌خواهد چه کند».

اما سرانجام گرمای تیرماه تهران دکتر مصدق را نیز مغلوب ساخت. نخست‌وزیر در بستر بیماری افتاد و پسرش دکتر غلامحسین خان مصدق بیماری او را ناراحتی از گرما تشخیص داد و شبانه دستور داد کولری را که در اطاق کار خودش نصب بود از جا بکنند و بدون آن‌که منتظر اجازه نخست‌وزیر بشوند، در اطاق پدرش کار بگذارند...

حالا به قول کارمندان دفتر نخست‌وزیر هوای اطاق کار و استراحت نخست‌وزیر چنان است که آدم وقتی داخل آن شد دیگر دلش نمی‌خواهد بیرون بیاید. با وجود این دکتر مصدق هر وقت که ارباب رجوعی نداشته باشد و در را از پشت ببندد اولین کاری که می‌کند این است که کولر را از کار می‌اندازد و پنجره اطاق را باز می‌کند!

از پنج صبح تا دوازده شب

نخست‌وزیر این روز‌ها ساعت پنج صبح بیدار است. هفته‌ای دو روز استحمام و هر روز صورتش را اصلاح می‌کند آن‌گاه «مش ممد» پیش‌خدمت مخصوص دکتر مصدق صبحانه بسیار ساده او را که عبارت از یک فنجان چای، چند تکه نان و مقداری پنیر و کره است به درون اطاق می‌برد...

خوردن صبحانه هرگز بیش از ده دقیقه طول نمی‌کشد و سر ساعت شش صبح کار شروع می‌شود. از ساعت شش تا هفت صبح نخست‌وزیر لوایح و طرح‌هایی که هیات‌ها و کمیسیون‌های مخصوص تهیه کرده و برای امضا یا مطالعه فرستاده‌اند مطالعه می‌کند. در حین مطالعه غالبا پا‌ها را دراز می‌کند، سر را به یک طرف می‌گیرد و دست راست را روی بالش تکیه می‌دهد...

پس از آن از ساعت هفت، ملاقات‌ها و انجام کار‌های جاری شروع می‌شود و این کار تا ساعت دو، دو و نیم و گاه سه بعدازظهر به طول می‌انجامد... در این مدت نخست‌وزیر غالبا چهارزانو بر روی تخت نشسته است گاهی پا‌ها را کمی دراز می‌کند و زمانی کمی دراز می‌کشد. نزدیک ساعت یازده فقط یک فنجان چای می‌خورد.
معمولا دکتر مصدق ساعت دو و نیم بعدازظهر ناهار می‌خورد؛ غذایی بسیار ساده و معمولی، آش، آبگوشت و چلو خورش و اگر موسم خربزه رسیده باشد یک قاچ بزرگ خربزه مخصوص احمدآباد و آن‌گاه تا ساعت چهار، و این روز‌ها که هوا بسیار گرم است تا چهار و نیم بعدازظهر در را به روی خود می‌بندد و استراحت می‌کند و سپس بار دیگر تا ساعت نه و ده شب همان برنامه صبح شروع می‌شود.

یک مرد پاکیزه و مودب

کسی که برای اولین بار به ملاقات دکتر مصدق می‌رود بیش از همه شیفته دو چیز نخست‌وزیر هم می‌شود: نظافت و ادب او. در اطاق کوچک و ساده دکتر مصدق همه چیز از کف اطاق و مبل‌های اطراف آن و ملافه‌های تخت که هر روز عوض می‌شود گرفته تا لامپ بی‌حباب، سقف، شیشه‌های کوچک دوا و دسته و صفحه‌های تلفن‌های رومیزی نخست‌وزیر از پاکیزگی برق می‌زند... مو‌های سپید دکتر مصدق و چهره گشاده و پُرچین او مثل این‌که همیشه از حمام درآمده و دست‌ها و ناخن‌های وی گویی تازه از زیر دست آرایشگر خارج شده است.

دکتر مصدق هر روز پیژامای مخصوص خود را که تا زیر گلو تکمه می‌خورد عوض می‌کند و روزی چند بار دست خود را می‌شوید....

اما ادب دکتر مصدق نیز موضوعی است که تا کسی از نزدیک نبیند نمی‌تواند باور کند مردی چنین مقتدر ممکن است تا این حد متواضع و مبادی آداب باشد...

چندی پیش برای مذاکره و مشاوره درباره موضوع بسیار مهمی جلسه‌ای در حضور نخست‌وزیر تشکیل شده بود... ساعت‌ها می‌گذشت و مذاکره همچنان ادامه داشت... ناگهان نخست‌وزیر مثل این‌که متوجه امر بسیار مهمی شده باشد زنگ زد، مستخدم با عجله داخل شد. دکتر مصدق او را خواند و آهسته در گوشش گفت: «مش ممد! من یادم رفت تذکر بدهم... ببین به شوفر‌های آقایان که دم در هستند شربت داده‌اند؟...»

«ما فرموده‌ایم نوشته‌اید!»

دکتر مصدق آن‌قدر به نظم و ترتیب در کار علاقه‌مند است که غالب کسانی که می‌خواهند تازه با او کار کنند از این همه نظم که گاه به مرحله وسواس می‌رسد به امان می‌آیند...

پاکت‌هایی را که برای نخست‌وزیر می‌رسد باید شخصا بگشاید با کارد مخصوص چنان با دقت پاره می‌کند که گویی با ماشین بریده‌اند!... در نامه‌نویسی نیز دکتر مصدق پیش از آن‌که فکر کند نخست‌وزیری به کسی نامه می‌نویسد، متوجه این نکته است که مردی باادب و تربیت‌شده می‌خواهد با کسی مکاتبه کند. به همین سبب در نامه‌های او هرگز از عبارات مخصوص و سبک و تحکم‌آمیز انشای اداری اثری نمی‌توان یافت. روز‌های اولی که روسای دفتر و منشی‌های او نامه‌هایی می‌نوشتند و برای امضا نزد وی می‌بردند دکتر مصدق حتما همه آن‌ها را برمی‌گرداند روی عبارت‌های قلمبه و اداری آن‌ها خط می‌کشید و با خنده به کسی که نامه را نوشته بود می‌گفت: «خواهش می‌کنم عوضش کنید. این را خیلی ما فرموده‌ایم نوشته‌اید...» و حالا این عبارت «ما فرموده‌ایم» میان کارمندان دفتر نخست‌وزیری ضرب‌المثل شده. هرجا نامه‌ای پربار و [یک واژه ناخوانا]ببینند می‌خندند و می‌گویند: «یارو خیلی ما فرموده‌ایم نوشته است!»

مردی که کلاس سرش نمی‌رود

میان کسانی که از نزدیک با نخست‌وزیر سر و کار دارند یک عبارت دیگر هم هست: «دکتر مصدق کلاه سرش نمی‌رود!» و واقعا یک نفر از منشی‌ها یا کارمندان دفتر نخست‌وزیری نمی‌تواند ادعا کند که حتی یک بار توانسته است نامه یا مطلبی را بدون آن‌که کاملا نخست‌وزیر آن را حلاجی کرده و از سر و ته کارش سر درآورده، از زیر دست و امضای او بگذراند... دکتر مصدق حافظه عجیبی دارد. بار‌ها منشی خود احضار کرده و به او گفته: «نامه‌های دیروز را نزد من آوردید. گویا در فلان سطر یک حرف (مثلا یک واو) زیادی داشت بیاورید اصلاحش کنیم!»

بفرمایید عرضی ندارم!

برای دکتر هیچ چیز ناراحت‌کننده‌تر از آن نیست که بفهمد ماموری یا یکی از نزدیکانش در انجام کاری غرض داشته و غرض‌ورزی کرده است.

در این حال آن مامور را می‌خواهد و فقط به او نگاه می‌کند و بعد می‌پرسد شنیدم در فلان موضوع فلان کار را کرده‌اید از شما چنین انتظاری نداشتم.

اغلب مامورین در این موقع برای تبرئه خویش سخنی می‌گویند، اما دکتر مصدق با دلتنگی سخن ایشان را می‌برد با ناراحتی می‌گوید: «اگر این‌طور است بفرمایید عرضی ندارم...» و این کلام را با لحنی ادا می‌کند که از هزار سرزنش سخت‌تر و موثرتر است...

دکتر مصدق همان‌قدر که به درستی و نظم در کار‌ها علاقه‌مند است، به وقت‌شناسی و حاضر شدن سر ساعت و دقیقه معین نیز پای‌بند است و به همین سبب وزیران از ترس این‌که مورد سرزنش و ملامت نخست‌وزیر واقع نشوند غالبا نیم ساعت زودتر از وقت به خانه نخست‌وزیر می‌روند.

دو هفته پیش قرار بود کمیسیونی در حضور نخست‌وزیر تشکیل شود، سر ساعت معین همه حاضر شدند، فقط یکی از معاونین نخست‌وزیر پنج دقیقه دیر آمد و سراسیمه و نفس‌زنان پلکان عمارت را طی کرد و داخل اطاق شد و گفت: «سلام عرض می‌کنم» نخست‌وزیر با همان قیافه محجوب خاص خود به جای جواب دست راست را بر سینه گذاشت، در جای خود همان‌طور که چهارزانو روی تخت نشسته بود نیم‌خیزی کرد و گفت: «پنج دقیقه دیر تشریف آوردید!» و این کار را چنان به سرعت و مهارت انجام داد که همه حاضران شروع به خنده کردند و معاون دیرآمده از خجالت آب و عرق شد! (اطلاعات هفتگی، شماره ۶۲۵، سال سیزدهم، ۲۳ مرداد ۱۳۳۲)