صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۱۱ آذر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۵۵۱۳۰۹
تاریخ انتشار: ۵۶ : ۲۳ - ۰۴ خرداد ۱۳۹۹
در اواخر شهر دستِ راست بعضی کارخانجات و عمارات چوبی بود که این عمارات ییلاقی است. بسیار عمارت‌های خوبی است و خیلی قشنگ و مقبول مثل جعبه‌های شیرینی ساخته‌اند. از این‌طور عمارات در طهران باید خیلی ان‌شاءالله ساخت که بهترین عمارات این‌طور است.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ صبح از خواب برخاستم. دیشب شش هفت ساعت خوب خوابیدم. آقا عبدالله آمد عرض کرد: «عزیزالسلطان [ملیجک دوم] سینه‌اش گرفته است و صدا می‌کند.» سپردم خیلی متوجه باشند که امروز ترشی چیزی نخورد.

امروز باید سر قبر امپراطور و بعضی جاهای دیگر رفت. با کمال عجله چای خورده رخت پوشیده با امریال پاپف سوار کالسکه شده راندیم. از ایرانی‌ها جز میرزا محمودخان، وزیرمختار پطر، کسی نبود. از پُلی که بسیار مفصل بود گذشتیم. قبر امپراطور در قلعه‌ایست که دور این قلعه تمام آب و بسیار قلعه محکم با استحکامی است، توپ هم دارد. قدری که از پل گذشته رسیدیم به قلعه، پیاده شده داخل کلیسا و معبد شدیم، قبر امپراطور این‌جا است. از پطر کبیر تا این امپراطور تمام قبر سلاطین روس در این قلعه واقع است. بسیار معبد بزرگ مهیب باشکوهی است. یک دسته گل بسیار بزرگی هم وزیرمختار برای ما حاضر کرده بود که روی قبر امپراطور بگذاریم. خود وزیرمختار می‌خواست سر دسته گل را گرفته داخل معبد و کلیسا شود. خود روس‌ها گل را آورده روی قبر امپراطور گذاشتیم. داخل این کلیسا که آدم می‌شود خیلی غمناک است و آدم دلتنگ می‌شود. تمام توی این معبد و کلیسا را با مطلا ساخته‌اند. خیلی قشنگ و خوب قبور سلاطین هم تمام با مرمر است و مطلا و خیلی عالی.

خلاصه از آن‌جا بیرون آمده سوار کالسکه شده راندیم برای محلی که امپراطور را آن‌جا با دینامیت زده کشته‌اند. راندیم رسیدیم به یک کوچه تنگی که پهلوی نهر کترین [کاترین] واقع است. این شهر پطر نهر زیاد دارد که هر کدام از سلاطین یکی از این شهرها را از رودخانه سوا کرده داخل شهر کرده‌اند، این نهر را هم کاترین از رودخانه داخل شهر کرده است. این‌جا نسبت به سایر کوچه‌های پطر تنگ‌تر است که امپراطور را در تنگنا گیر آورده دینامیت انداخته است. از آن‌جا بیرون آمده بود که برود عمارت خودش این‌جا او را زده بودند.

این‌جا را کلیسا و معبد بسیار عالی بزرگی می‌سازند. پیاده شده داخل عمارت شدیم. عمله و بنا مشغول کار بودند. بسیار بنای عالی خواهد شد. کوچه‌ها را از اطراف مسدود کرده‌اند و مشغول ساختن‌اند و از آن‌جا هم بیرون آمده رفتیم به وزارت خارجه به منزل کیرس که وزیر امور خارجه است. آن سفر اول هم به این وزارت‌خانه رفته بودم. کرچکف هم این‌جا دیده بودم که آن وقت وزیر خارجه بود. زیناویف آن‌جا بود، نشست. پاپف هم نشست، قدری صحبت کرده برخاستم. پسر کیرس هم که در طهران بود آن‌جا دیدم و شناختم. بعد سوار شده آمدیم منزل ناهار خوردیم. بعد از ناهار خیال داریم برویم خزانه را تماشا کنیم و از آن‌جا توی کشتی بخار نشسته برویم توی رودخانه نوا گردش کنیم تا بعد چه شود که نوشته خواهد شد.

بعد از ناهار منلیکف، که سابقا در طهران وزیرمختار بود و دو سال است که معزول شده به روس آمده است، آمد پیش ما او را دیدیم همان منلیکف است. ریش سفید این طرف و آن طرف را دارد با او صحبت کردیم. گفتم: «در تماشاخانه دیشب بودید؟» گفت: «خیر عزادار بودم، زن برادرم مرده است.» پرسیدم: «برادرت کی بود؟» سرخ شد و گفت: «بدبختانه برادرم در تماشاخانه آوازه‌خوان است.» قاخانفسکی کارپرداز استرآباد هم بود، او خواست تعریفی کرده باشد گفت: «در روس برادر منلیکف به رقص معروف است.» تعریف او بدتر شد، حقیقت من هم خجالت کشیدم.

هوای پطر امروز هم صاف و آفتاب و بی‌باد و خیلی ملایم بود، به طوری که از خود پطر هم کسی این‌طور هوا ندیده بود. منلیکف می‌گفت: «شما هوای طهران را با خودتان همراه آورده‌اید.» حقیقت هم همین‌طور است، مثل هوای طهران است. بعد برخاسته رفتیم به موزه که در حقیقت خزینه و جواهرهای نفیس و چیزهایی انتیکه آن‌جاست. اطاق به اطاق، طالار به طالار، دالان توی دالان هی رفتیم، صورت امپراطورهای قدیم و سردارها و جنگ‌هایی که در سابق کرده بودند تمام در این دالان‌ها و طالارها چیده‌اند. هی پایین رفتیم و بالا آمدیم. از پله‌ها رد شدیم تا رسیدیم به موزه جواهرهای نفیس، صورت‌های قلمی‌کار قدیم که با دست و آب و رنگ کشیده بودند که در حقیقت بهتر از جواهر است و تمام جواهرات که در پشت شیشه است دیده شد. تفصیل موزه و اسباب‌های آن‌جا را مفصلا در روزنامه سفر اول خودم مشروحا نوشته‌ام، این‌جا لازم نیست شرح بدهم. چیزی هم تازه علاوه نشده است مگر آن طاووس که آن سفر نوشته بودم خوب می‌رقصید و چرخ می‌خورد این سفر کار نمی‌کرد. گفتند خراب شده است و این‌جا هم نمی‌توانند بسازند. باقی دیگر همان است که نوشته‌ام. امین‌الدوله، عزیزالسلطان، سایر پیشخدمت‌ها بودند. تورونتیسکوی که سابق ابتدای جلوس امپراطور برای خبر سلطنت او به طهران آمده بود و او را دیده بودم و حالا این عمارات دستِ اوست جلوی ما افتاده بود و حرف می‌زد. پاپف و مهمان‌دارها هم همه بودند. دو نفر مرد ریش‌سفید هم که در اسامی آن‌ها از این قرار است:...

با کلیدهای خزانه که در دست داشتند جلوی ما بودند. بالاخره رسیدیم به جای تنگی و از پله تنگی بالا رفته به یک اطاق تاریک بدهوای تنگی رسیدیم که خیلی بد بود بود و اگر آدم زیاد آن‌جا توقف می‌کرد سکته می‌نمود. رسیدیم تاج الماس امپراطور و عصای امپراطور که الماس بزرگ سر آن است. رسیدیم جواهرهای امپراطریس هم که برای تاج‌گذاری امپراطور و امپراطریس می‌برند به مسکو آن‌جا بود، همه را دیدیم و زود مراجعت کرده از این راه که رفته بودیم برنگشتیم از راه خیلی نزدیک پایین آمده رسیدیم به درِ عمارت که در جلوی خیابان و راه مردم است، آن‌جا سوار کالسکه شده آمدیم منزل. عکاس حاضر شده بود عکس ما را انداخت. بعد رفتیم از عمارت پایین، کشتی بخار می‌آوردند که سوار شده توی رودخانه گردش کنیم، اول کشتی که آوردند کوچک بود یک کشتی بزرگ‌تر آن طرف بود آوردند توی آن نشستیم. کشتی خوبی بود. پرده‌ها هم بالایش بود و به خلاف آب بنا کردیم به رفتن. اشخاصی که در رکاب بودند از این قرارند:

امیرال پاپف، احمدخان، ابوالحسن‌خان، اکبرخان، ادیب‌الملک، باشی، میرزا عبدالله‌خان، امین‌همایون، آقادایی، آجودان مخصوص.

همین‌طور سربالا راندیم، در اواخر شهر دستِ راست بعضی کارخانجات و عمارات چوبی بود که این عمارات ییلاقی است. بسیار عمارت‌های خوبی است و خیلی قشنگ و مقبول مثل جعبه‌های شیرینی ساخته‌اند. از این‌طور عمارات در طهران باید خیلی ان‌شاءالله ساخت که بهترین عمارات این‌طور است. کارخانجات هم دود می‌کرد اما معلوم نبود که چه کارخانه‌ایست. طرف دستِ چپ هم آبادی بود اما خیلی کم، قدری که از رودخانه رفتیم رودخانه دو قسمت شد، از قسمت طرفِ چپ ما راندیم. کشتی هم خوب می‌رفت. باز قدری که بالاتر رفتیم باز دو قسمت شد. همین‌طور هی رودخانه‌ها شقه شقه می‌شدند و هر شقه که می‌شد یک پل ساخته بود. بالاخره رسیدیم به جایی که آب رودخانه خیلی کم شد و باریک اما گود بود و خوب می‌رفت. همین‌طور رفتیم تا رسیدیم به لبِ دریا، آن‌جا یک دسته موزیکانچی برای تشریفات ما حاضر کرده بودند. موزیک زدند و رسیدیم به اول پارک و جنگل یلاقین که عمارت و جای مخصوص امپراطور است. آن‌جا از کشتی بیرون آمده کالسکه برای ما حاضر کرده بودند. با امیرال و ابوالحسن‌خان در یک کالسکه نشستیم. سایر همراهان هم به کالسکه نشسته و از خیابان‌های بسیار قشنگ و مقبول گذشتیم تا رسیدیم به عمارت یلاقین، پیاده شدیم رفتیم توی عمارت، عجب عمارتی است. اگرچه کوچک عمارتی است ولی خیلی خیلی عمارت مقبول و قشنگ بسیار خوبی است. پیشخدمت‌های امپراطور تمام این‌جا حاضر بودند. شیرینی و میوه و عصرانه، چای و همه چیز حاضر کرده بودند. چای خوردیم، هلوهای بسیار بزرگ خوب، آلو زرد بسیار خوب خوردیم و قلیان کشیدیم و گردش کردیم و بعد سوار کالسکه‌ها شده راندیم برای منزل چون باید می‌رفتیم به سفارت خودمان که در پطر است. به کالسکه‌چی گفتیم برود یکسر به عمارت سفارت ایران، از بعضی کوچه‌ها گذشته سفارت‌خانه هم در آن کوچه‌ها بود راندیم رسیدیم به سفارت‌خانه، مردم هم چون می‌دانستند که آن‌جا می‌آییم، خیلی جمعیت شده بود. از کالسکه پیاده شده داخل سفارت‌خانه شدیم. میرزا محمودخان آمد جلو، از پله‌های کوچکی داشت بالا رفتیم، اطاق‌های کوچک کوچک توی هم توی هم گذشتیم، در یکی از اطاق‌ها نشستیم، این عمارت خیلی تاریک است اما مبل و اسباب‌های خوب دارد، دو قناری خوب داشت، می‌خواندند، نوکرهای روسی داشت که کلاه ایرانی سر گذارده بودند. قدری آن‌جا نشسته آناناس خوردیم و قلیانی کشیده آمدیم پایین سوار کالسکه شده آمدیم منزل. عزیزالسلطان هم وقتی که ما رفتیم به کشتی، او هم سوار شد رفت صحرا به شکار که گردش کند و تفنگ بیندازد و حالا که منزل آمدیم عزیزالسلطان مراجعت کرده بود، دو کبوتر و یک گنجشک زده بود، خیلی خوشحال بود، با امین‌الدوله صحبت کردیم، نماز خواندیم، امین‌السلطان آمد پیشِ ما.

امروز کیرس آمده بود منزل امین‌السلطان با هم حرف زده بودند، امین‌السلطان صحبت‌های خودشان را تماما عرض کرد، امشب هم باید جایی برویم در همین عمارت که امپراطور و امپراطریس هستند ولی معلوم نیست بال است، رقص است، تماشاخانه است چه است، بعد معلوم خواهد شد که نوشته می‌شود.

این‌جا چون روز خیلی دراز است صبح که ریشم را می‌تراشم برای شب هم که باید با امپراطور به بال یا جایی برویم باید عصر هم ریشم را بتراشند، روزی دو بار ریش می‌تراشم و تا عصر ریشم درمی‌آید، خیلی خنده دارد. خلاصه شام خوردیم و نماز خوانده حاضر شدیم برای رفتن. این تماشاخانه در توی همین عمارت طرف منزل امین‌السلطان واقع است. از این اطاق ما که طالاری است و نگاه به رودخانه نوا می‌کند تا آن تماشاخانه سه اطاق است و این تماشاخانه مخصوص این عمارت و کاترین ساخته است، بسیار تماشاخانه خوبی است، از این طالار ما داخل اطاقی می‌شود و از اطاق به طالار بزرگی می‌رود که اطراف او را گل چیده‌اند و خیلی مقبول شده و این طالار هم به نوا نگاه می‌کند، از این طالار بزرگ به تماشاخانه می‌رود. این تماشاخانه سال‌ها و مدت‌هاست که باز نشده است، امشب برای تشریفات ما باز کرده‌اند که برویم تماشا، در ساعت ۹ از ظهر گذشته باید برویم. ابتدا وزرا و امرای درباری، شاهزادگان خانواده سلطنت و زن‌های آن‌ها تمام آمده از این طالار ما رد شده رفتم به تماشاخانه جاهای خود نشستند. وزرا و آدم‌های ما هم لباس رسمی پوشیده رفتند توی تماشاخانه جاهای خود ایستادند.

عزیزالسلطان را هم وعده گرفته بودند او هم لباس پوشیده با آقا مردک رفتند تماشاخانه، من و امین‌السلطان، امین‌الدوله، مجدالدوله، امین‌خلوت، امین‌السلطنه، وزیرمختار، رخت پوشیده منتظر امپراطور بودیم، امپراطور قدری دیر آمدند، باید امپراطریس و امپراطور این‌جا آمده از این‌جا با هم به تماشاخانه برویم. در ساعت ۹ چیزی هم بالاتر امپراطور و امپراطریس وارد طالار بزرگ ما شده با هم از اطاق خودمان بیرون آمده با امپراطور دست دادیم، با امپراطریس هم دست دادیم، امپراطور گفت: «چون در طالار بزرگ آن طرف عمارت باید ثوپه کرد بعد از تماشاخانه و آن‌جا میز می‌چیدند، من هم برای ترتیب آن‌جا بودم، به این جهت قدری دیر آمدم.» ولیعهد و تمام شاهزادگان مخصوص سلطنت و خانم‌های آن‌ها هم با امپراطور آمده بودند، سفرای کبار شهرهای خارج هم با وزیرمختارها تمام دعوت شده پیش آمده رفته بودند به تماشاخانه. خلاصه در همان طالار روی میزها را کوسکه که عبارت از تنقل باشد چیده بودند، با امپراطور و امپراطریس و سایر خانم‌ها دور میز نشسته بستنی و چای خوردیم، قدری صحبت کرده بعد برخاسته با امپراطریس بازو به بازو داده ایشک آقاسی‌ها و کاکاها جلو افتادند، ما با امپراطریس از جلو، امپراطور و زن ولادیمیر از عقب ما، سایر شاهزاده‌ها، شاهزاده‌ خانم‌ها از عقب ما رفتیم برای تیاتر، از همان طالار بزرگ گذشته داخل تیاتر شدیم، تمام زن‌ها و صاحب‌منصب‌ها که نشسته بودند برخاسته ما با امپراطریس از پله‌های دور تیاتر پایین رفته در جلوی آن تماشاخانه که خیلی نزدیک بود صندلی گذارده بودند با امپراطریس نشستیم. امپراطور و سایر شاهزاده خانم‌ها هم با ولیعهد در اطراف ما نشستند، عزیزالسلطان هم طرف دست راست ما در پله‌های آخر تماشاخانه با آقا مردک نشسته بودند. شاکر پاشا سفیرکبیر عثمانی هم در صندلی‌های پشت سرِ ما نشسته بود، این شاکر پاشا بسیار مرد خوش‌رو و خنده‌روی گردن‌کلفت هرزه عیاش لوطی است، در پطر جز لوطی‌گری کاری ندارد، والی مُنتِه‌نِقرُ پسرش دخترهایش هم بودند. تا نشستیم پرده بالا رفت و جهان‌نمایی پیدا شد، دخترهای آن تماشاخانه را آورده بودند و بازیگرهای آن‌جا را، ولی لباس‌های بسیار فاخر مقبول قشنگ پوشیده بودند، رقص بسیار خوبی کردند، ساز بسیار خوبی زدند، سازهای چرب که ما کمانچه می‌گوییم به صورت‌های خوب می‌زدند، خیلی خیلی خوب رقص می‌کردند (تفصیل این صفحه که مرکب ریخته این است: امین‌خلوت روزنامه را در راه‌آهن می‌نوشت، به باشی گفتم دوات مرکب را بیاور، دوات به جایش گیر کرده بود، زور زد که بیرون بیاید، یکدفعه مرکب‌ها را ریخت روی کتاب، این است که از عدد پنج که نمره گذارده شده است شرح آن صفحه را نقل به این صفحه مقابل می‌کنیم که واضح باشد)، بازی درمی‌آوردند، یک مردی آمد آن‌جا خوابید، دخترها جادو شدند، یک سر خری آوردند و کله مردکه گذاردند وقتی که از خوب برخاست دید خر شده است، حرکات غریب عجیب کرد، آن وقت دخترها با این خر رقص کرده بازی درآوردند، خیلی بامزه بود و خنده داشت. بالاخره پرده دیگری بالا رفت و حالت غروب آفتاب به همان رنگ‌های سرخ و زرد و وضعی که آفتاب غروب می‌کند با کوه‌ها و جنگل‌های زیاد و جمعیت بسیار و پروانه‌های متعدد به وصف‌های خوش و مقبول دیده شد که خیلی تعریف داشت، آن وقت پرده افتاد و عزیزالسلطان را در بین بازی نگاه کرده دیدم همین‌طور کوچولو کوچولو آن بالا خوابش برده بود، مردم هم ملتفت شدند که خوابیده است. این بازی یک ساعت طول کشید.

بعد باز با امپراطریس بازو به بازو داده از جلو و امپراطور و سایرین از عقب به همان ترتیبی که آمده بودیم برگشتیم، من تصور کردم مرا امپراطریس تا درب اطاق خودم برده آن‌جا ول می‌کند که بروم بخوابم، درب اطاق که رسیدیم دیدم خیر ما را می‌برد معلوم شد باید با این جمعیت برویم در طالار دیگری ثوپه کنیم، همین‌طور طالار به طالار، اطاق به اطاق که با چراغ‌های الکتریسیته و مبل‌های خوب مزین و روشن بود گذشته داخل طالار بسیار بزرگی شدیم. یک میز درازی علی‌حده برای ما چیده بودند با امپراطریس و امپراطور، شاهزاده خانم‌ها، ولیعهد روی آن میز دراز نشستیم، دختر والی مُنته‌نِقرو هم طرف دست راست ما نشسته بود، با او خیلی صحبت‌های نازک و نزدیک به کار کردیم، بقیه اطاق را هم میزهای گرد زیاد توی هم توی هم چیده بودند و تمام زن‌ها و مردها و آدم‌های ما دور میزها نشسته بنا کردند به شام خوردن و ثوپه کردن، ثوپه خوبی کردیم، موزیکان در اطراف می‌زدند، مدتی هم این کار طول کشید.

بعد برخاسته باز امپراطریس بازو به بازو داده به همان ترتیب از آن طالار خارج شدیم، تا دو طالار هم امپراطریس با ما بود، از آن‌جا دست داده خداحافظ کرده آمدیم برای منزل خودمان، امپراطور هم با ولیعهد با ما آمدند، امپراطور همه جا با من بود تا من را توی اطاق خوابم کرد و در را بست و برگشت. در حقیقت منتهای مهمانی و دوستی و اتحاد را بجا آورد. نزدیک صبح بود که توی رختخواب رفته خوابیدم، زن گراندوک سرخ برادر امپراطور مرحوم عموی این امپراطور بسیار زن خوشگل میان‌بالای طناز سرخ و سفید، به اندازه نه چاق نه لاغر لطیف خیلی خوبی است، از خوشگل‌های خوب فرنگستان است. برعکس این پیره‌زن بسیار کثیف پدرسوخته نحس نجس، موهای سفید لاغر دراز خیلی بدی هم بود که زن قسطنطین برادر امپراطور مرحوم عموی این امپراطور است، خود قسطنطین در قِرِم است، الحمدالله که از زنش دور است، زن گراندوک سرخ از شاهزاده‌ خانم‌های هسن در مشتاد آلمان است، از تعجبات این زن قسطنطین با این پیری و کثافت، تن و بدن چاق سرخ خوبی دارد.

 

منبع: خاطرات ناصرالدین‌شاه در سفر سوم فرنگستان، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: رسا، چاپ اول، ۱۳۶۹، صص ۱۴۸-۱۵۵.