صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۱ دی ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۵۴۵۷۳۱
تاریخ انتشار: ۵۶ : ۱۶ - ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۹
روزنامه گردی در «انتخاب»؛
مجموع محتویات پرونده نشان می‌دهد که منظور خطیبی از تماس افسران مخالف و مذاکره با آن‌ها فقط و فقط فعالیت برای نخست‌وزیری آقای دکتر بقایی بوده است و برای رسیدن به مقصود مقدمتا این‌طور تشخیص می‌دهند که در اول امر باید سرتیپ افشارطوس، رئیس شهربانی، را دستگیر و مخفی کرد تا دولت ضعیف و ناتوان گردد؛ و بالاخره رفته رفته این فکر مشئوم با اطلاع و دستور آقای دکتر بقایی در افسران نضح گرفته و به این‌جا منتهی می‌شود که اولین قدم تضعیف دولت از بین بردن عوامل عمده و موثر در کار دولت است و بایستی در نخستین وهله تیمسار افشارطوس، رئیس شهربانی، را از بین برد...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: در پی کشف جسد تیمسار افشارطوس، رئیس کل شهربانی دولت دکتر مصدق، در کوه‌های لشکرک که در تاریخ ششم اردیبهشت ۱۳۳۲ اتفاق افتاد، شش روز بعد، یعنی روز دوشنبه ۱۲ اردیبهشت فرمانداری نظامی تهران، طی اعلامیه‌ای نتیجه تحقیقات خود را در این زمینه با تفصیل و با ذکر نام توطئه‌کنندگان، مرتکبین و معاونین جرم به اطلاع عموم رساند. این اعلامیه که عینا در روزنامه باختر امروز مورخ شنبه ۱۲ اردیبشهت ۱۳۳۲ منتشر شد به این شرح بود:
نظر به این‌که فرمانداری نظامی در نخستین اعلامیه خود راجع به ربودن و قتل مرحوم تیمسار سرلشکر افشارطوس وعده داده بود که نتیجه تحقیقات را با تفصیل با ذکر نام توطئه‌کنندگان و معرفی مرتکبین و معاونین جرم در دسترس اطلاع عمومی بگذارد بدین جهت اطلاعات ذیل را با دلایل به استحضار عامه می‌رساند:

آن‌چه از مجموع بازجویی‌هایی که از متهمین به عمل آمده و اقاریر و اعترافات صریح آن‌ها مستفاد می‌گردد واقعه دستگیری تیمسار فقید به شرحی است که در ذیل نگاشته می‌شود:

عده‌ای از افسران بازنشسته که از پیش‌آمد بازنشستگی خود عصبانی شده بودند و تصمیم می‌گیرند که به وسایلی متوسل شده تا بتوانند به مقام و شغل خود برگردند، ولی پس از تشبثات عادی مایوس شدند ناگزیر با مخالفین دولت پیوند کرده تا با قدرت و قوت بیش‌تری دولت را تضعیف و از این راه به مراد خویش نایل گردند. این فکر و اندیشه آن‌ها را به طور کلی وادار کرد که به اشخاص مخالف دولت مراجعه و از طرفی مخالفین هم در صدد بودند که از وجود ناراضی‌ها استفاده نمایند.
در خلال این امر حسین خطیبی که از دوستان صمیمی و عوامل و مجری فکری آقای دکتر بقایی است موقع را مغتنم شمرده بازنشستگان نامبرده را به خود جلب و اولین ملاقات بین او و سرتیپ زاهدی صورت می‌گیرد و خطیبی ضمن مذاکرات با سرتیپ زاهدی چنین وانمود می‌کرد که با کلیه مقامات کشور مربوط و از تمام دستگاه‌های انتظامی با اطلاع و از جزئیات جریانات نقل و انتقال ارتش و شهربانی و دستوراتی که می‌دهند همان روز باخبر می‌شود. بر اثر مذاکره طرفین، سرتیپ زاهدی به افسران همدست خود مراجعه و با آن‌ها در این خصوص مذاکره به عمل آورده و پس از آن جلسات عدیده بین آن‌ها و حسین خطیبی تشکیل و در طی مذاکرات خطیبی می‌گفت: «اگر سرتیپ افشارطوس را دستگیر و چند روزی مخفی کنیم مسلما اوضاع برمی‌گردد و به جای افشارطوس سرتیپ دفتری را انتخاب خواهند کرد» و به طور خلاصه خطیبی به آن‌ها نوید می‌داده است که «در آینده نزدیکی حکومت را به واسطه ربودن تیمسار افشارطوس و تیمسار ریاحی، ریاست ستاد ارتش، و آقای دکتر فاطمی ساقط خواهیم کرد، آن‌گاه آقای دکتر بقایی به مقام نخست‌وزیری رسیده و پست‌های مهم به هریک از آقایان واگذار خواهد شد.»

کابینه را که قرار بود تشکیل بدهند از این قرار بود: آقای دکتر بقایی؛ نخست‌وزیر، مزینی؛ رئیس ستاد ارتش، دکتر منزه؛ وزیر بهداری، سرتیپ بایندر؛ وزیر دفاع یا وزارت دیگر و سرتیپ زاهدی هم جزو کابینه بود و سایر امرا هم مقرر شد که جزو کابینه باشند و درباره سرگرد بلوچ شغل معینی در نظر گرفته نشده بود فقط موکول به میل خودش شده که هر شغلی که بخواهد از قبیل: ریاست ژاندارمری به او بدهند و نیز قرار گذاشته بودند که پس از دستگیری افشارطوس و تولید تشنج در کشور، دکتر فاطمی و تیمسار ریاحی و دکتر معظمی و دکتر شایگان و مهندس زیرک‌زاده و تیمسار مهنا، معاون وزارت دفاع ملی، دستگیر شوند. مجموع محتویات پرونده نشان می‌دهد که منظور خطیبی از تماس افسران مخالف و مذاکره با آن‌ها فقط و فقط فعالیت برای نخست‌وزیری آقای دکتر بقایی بوده است و برای رسیدن به مقصود مقدمتا این‌طور تشخیص می‌دهند که در اول امر باید سرتیپ افشارطوس، رئیس شهربانی، را دستگیر و مخفی کرد تا دولت ضعیف و ناتوان گردد؛ و بالاخره رفته رفته این فکر مشئوم با اطلاع و دستور آقای دکتر بقایی در افسران نضح گرفته و به این‌جا منتهی می‌شود که اولین قدم تضعیف دولت از بین بردن عوامل عمده و موثر در کار دولت است و بایستی در نخستین وهله تیمسار افشارطوس، رئیس شهربانی، را از بین برد و این تصمیم از ناحیه حسین خطیبی و سرتیپ زاهدی و سرتیپ مزینی و سرتیپ دکتر منزه و سرتیپ بایندر گرفته شده و جلساتی برای حل قضیه و عملی نمودن تصمیم مزبور و تمرین ورزش برای اجرای منظور تشکیل و بدین صورت و کیفیت مشق می‌کردند که یکی به منزله تیمسار افشارطوس شده و دیگری دست تیمسار فرضی را می‌گرفت و عده دیگری دستمال به دهان او بسته و سایر اعمالی را که در موقع آن لازم دانستند به طور تصنعی انجام می‌دادند که موقع عمل مهارت کامل داشته باشند و اعمال آن‌ها در مجلسِ تمرین، کمتر از صحنه نمایش نموده است و بنا به اظهارات خود متهمین در آخر کار صورت تفریحی به خود گرفته بوده است.

حسین خطیبی در این ضمن با فقید مزبور تماس گرفته او را به منزل خویش دعوت و چند شب در انتظار او بوده‌اند، ولی موفق به ملاقات وی نمی‌شوند و حتی امیرعلایی که برای بردن تیمسار فقید به «تلو» چند شب متوالیا با اسب در محل حاضر می‌شده، چون ملاقات حاصل نمی‌شده اسب‌ها را برمی‌گرداند.

حسین خطیبی چند ساعت قبل از ورود رئیس شهربانی، نوکر خود را از منزل خارج و به او دستور می‌دهد که برود به گردش و طفل ۹ ساله خود را هم تسلیم نوکر کرد که به منزل مادرش در جای دیگر ببرد. عده‌ای را که در آن شب برای عملی کردن منظور حاضر کرده بودند عبارت بوده از: حسین خطیبی، سرتیپ زاهدی، سرتیپ بایندر، سرتیپ مزینی، سرتیپ دکتر منزه و سرگرد بلوچ قرائی؛ و به علاوه عده‌ای دیگر را که عبارت‌اند از: احمد، نوکر سرگرد بلوچ قرائی، و امیر رستمی و افشار قاسملو و شهریار، برادرزاده بلوچ قرائی، برای کمک حاضر کردند و این عده قبل از آمدن به منزل خطیبی در خیابان ارامنه منزل سرهنگ شقفی [؟]افسر بازنشسته ژاندارمری اجتماع کرده و امیر رستمی را از پیش مامور خریدن طناب کردند و قرار بر این شد که دکتر منزه داروی بی‌هوشی و وسایل دیگر را حاضر نماید. چهار نفر اخیر به اتفاق سرگرد بلوچ قرائی و سرتیپ منزه از خانه سرهنگ شقفی موقعی که تاریکی هوا را فراگرفته خارج شده و به منزل خطیبی وارد می‌شوند؛ بنابراین جمعِ عده توطئه‌کنندگان از اصلی و فرعی ده نفر بوده که در خانه حسین خطیبی اجتماع و با همدیگر قرار گذاشتند که اولا نام همگی به طور مستعار حبیب باشد و ثانیا موقعی که تیمسار فقید نشست علامتی را که عبارت از کلمه «بفرمایید» باشد استعمال کرده، ابتدا سرتیپ مزینی درب را باز و دیگران یکمرتبه به اطاق پذیرایی سرازیر می‌شوند و امیر رستمی دهان و چشم‌های رئیس شهربانی را بسته و افشار قاسملو دست راست و شهریار پای او را ببندد و سرگرد بلوچ قرائی به اتفاق نوکرش نیز دهان و دست‌های وی را ببندد و خطیبی با اسلحه آن مرحوم را تهدید کند و سرتیپ مزینی با عبدالله امیرعلایی مذاکره کرده بود که محلی در خارج از شهر برای بردن رئیس شهربانی تعیین کند. امیرعلایی هم موافقت کرده و دیم‌زار تلو که نزدیک لشکرک می‌باشد و جنب ملک اوست معین نمود.

بالنیتجه نامبردگان در شب ۳۱ ر. ۱ ر. ۳۲ همگی در منزل خطیبی جمع تا آن‌که در حدود ساعت ۹ فقید مزبور بر حسب وعده به منزل حسین خطیبی منفردا وارد می‌شود و پس از مدتی مذاکره علامت استعمال، و ناگهان توطئه‌کنندگان وارد اطاق و مشغول کارزار می‌شوند. شش نفر که عبارت از سرگرد بلوچ و افشار قاسملو و احمد بلوچ و امیر رستمی و شهریار و خطیبی طبق دستور و قرارداد معهود مشغول کار شده و سرتیپ مزینی و سرتیپ بایندر و سرتیپ زاهدی و سرتیپ منزه با آنان کمک کرده و سرتیپ منزه هم اتر به دماغ رئیس شهربانی به کار برده و آمپولی هم تزریق می‌کنند. پس از انجام این اعمال رئیس شهربانی مدهوش و فوری او را در پتوی متعلق به سرگرد بلوچ که نوکر او احمد آورده بود پیچیده و از منزل خطیبی خارج و در اتومبیلی که از سیستم پونتیاک، و خطیبی حاضر کرده بود گذاشتند.

سرگرد بلوچ و احمد نوکر او و شهریار و افشار قاسملو و امیر رستمی در همان اتومبیل سوار شدند، دو سرتیپ بایندر و زاهدی و منزه به اتفاق خودِ سرتیپ مزینی در ماشین دیگر که متعلق به سرتیپ منزه بود نشسته و هردو اتومبیل به طرف تلو حرکت کرد و همین که نامبردگان به نزدیکی تلو دمِ قهوه‌خانه محل انشعاب جاده مال‌رو لئوان [؟]از جاده فشم می‌رسند و، چون راه از آن‌جا به مقصد که غار در اراضی دیم‌زار باشد اتومبیل‌رو نبود امیرعلایی که یکی از دوستان صمیمی سرتیپ مزینی است به اتفاق عباس نام، کدخدای ده، خود و با دو اسب طبق قرار قبلی در محل حاضر شده احمد بلوچ نوکر سرگرد بلوچ سوار یکی از اسب‌ها شده و بسته محتوی هیکل تیمسار افشارطوس را جلوی خود روی اسب گذاشته و اسب دیگر را نیز افشار قاسملو سوار و به طرف غار مقصد که عبدالله امیرعلایی به اتفاق سرتیپ مزینی قبلا تعیین کرده بودند می‌روند. سرگرد بلوچ قرائی و عباس کدخدا پیاده دنبال آنان حرکت می‌کنند. پس از رسیدن به غار، تیمسار فقید را در آن جای داده عباس کدخدا اسب‌ها را به محل خود برمی‌گرداند و سرگرد بلوچ قرائی و احمد بلوچ و افشار قاسملو برای کشیک در همان‌جا می‌مانند. تیمسار پس از آن‌که او را به زمین می‌گذارند به هوش می‌آید و اظهار می‌دارد که «دستم درد می‌کند.»

سرتیپ مزینی و سرتیپ بایندر و سرتیپ منزه و سرتیپ زاهدی در همان موقع که دم قهوه‌خانه نزدیک تلو رسیده بودند با اتومبیل به شهر مراجعت می‌کنند. [سطر آخر ناخوانا].