صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۳ دی ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۵۴۵۴۵۹
تاریخ انتشار: ۵۶ : ۲۳ - ۰۹ ارديبهشت ۱۳۹۹
از پیچ و خم راه که گذشتیم باز سوار کالسکه شدیم. از توی ده «سرچم» راندیم، کوچه کثیف طولانی داشت. این ده مثل این است که از زیر قتل و غارت چنگیزخان درآمده است و بقیه‌السیف پس‌مانده لشکر چنگیزخان است! دو سه دکان بسیار بسیار کثیف مثل سوراخ مغار [غار]داشت. دکان‌دار‌های ریش‌سفید کثیف، توی دکان‌شان قدری کره و روغن داشتند؛ یعنی بازار بود، خیلی کثیف بود. خلاصه از توی ده سرچم گذشتیم، افتادیم به صحرا.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ امروز باید برویم به «جمال‌آباد»، شش فرسنگ و نیم درست راه بود. صبح زود برخاسته رخت پوشیدم، امین‌السلطان را خواستم آمد اندرون، یک تلغرافی بود، به او گفتم او سوار شد جلو رفت و عزیزالسلطان صبح زود رفته بود، همه‌اش هم ماشاءالله سواره رفته بود، صبح هم من او را هیچ ندیدم. آمدیم بیرون، حاکم خمسه و مظفرالدوله و خمسه‌ای‌ها همه خلعت پوشیده بودند دمِ در ایستاده بودند، آن‌ها را دیدم مرخص شدند بروند خمسه. میرزا نصر‌الله با همان ترکیب و کثافت دمِ در ایستاده بود، او هم کارش با امین‌السلطان تمام شده بود می‌رود طهران.
بعد سوار کالسکه شدیم. باز راه امروز تمام پیچ در پیچ است. البته امروز تا منزل بیست دفعه از کالسکه پیاده شده سوار اسب شدم، بیست دفعه سوار کالسکه شدم. گاهی از توی رودخانه می‌رفتیم گاهی از بغله [کناره] با کالسکه می‌راندیم. راه کالسکه‌اش خیلی بد بود، اما تمام صحرا و تپه‌ها انواع و اقسام گُل داشت، گل ورک زیاد هم داشت، همه باز شده بود، در کمال قشنگی. همین‌طور گاهی از رودخانه، گاهی از بغله، گاهی با کالسکه، گاهی سوار اسب می‌راندیم.
صبح که برخاستیم، حمام رفته حاجی حیدر آمد، سر تن شوری مختصری کردیم. توی رودخانه که سواره می‌راندیم آقا سلطان دویرُن که حالا آقاخان می‌گویند، یوزباشی دسته علاءالدوله است و پنجاه نفر غلام دارد، با سوارهاش پیدا شدند، مرد ظالم رشیدی است، این‌جا قشلاق این‌ها است و زراعت توی رودخانه هم مال آقاخان است. دِه‌شان هم که قشلاق‌شان است روبه‌رو، سمتِ دستِ چپ به بغله چسبیده است اسمش «قل‌قیسه» است پیدا بود.
زیر درخت آفتاب‌گردان زدند افتادیم به ناهار. سوار‌های آقاخان صف کشیده بودند، دیدم خیلی خوب سوار‌هایی بودند. پیش از ناهار یک بلدرچین پرید، روی هوا خوب زدم. این‌جا‌ها بلدرچین و یلبه و مرغ‌های دیگر دارد، و توی حاصل‌ها خیلی زیاد است. مرغابیِ زیاد هم دارد، یک کشتلی هم زدم. ناهار خوردیم، اعتمادالسلطنه روزنامه خواند، همه پیشخدمت‌های هر روزی بودند.
بعد از ناهار سوار کالسکه شده راندیم. راه کالسکه را برده‌اند از پشت کوه‌ها ساخته‌اند، پیچ می‌خورد. قدری که راندیم پیاده شده سوار اسب شدیم و راندیم. باز صحرا سبز و گُل زیاد داشت. یک کالسکه دیدیم توی راه ایستاده است کالسکه عزیزالسلطان بود چرخش شکسته بود. بیچاره کالسکه‌چی‌ها گرسنه و تشنه توی بیابان مانده بودند. به سوار‌ها گفتم قدری نان و آب به آن‌ها دادیم. حلقه چرخ هم توی صحرا گم شده بود، کالسکه‌چی‌های ما پیدا کردند، دادند چرخ دیگر آوردند انداختند به کالسکه.
از پیچ و خم راه که گذشتیم باز سوار کالسکه شدیم. از توی ده «سرچم» راندیم، کوچه کثیف طولانی داشت. این ده مثل این است که از زیر قتل و غارت چنگیزخان درآمده است و بقیه‌السیف پس‌مانده لشکر چنگیزخان است! دو سه دکان بسیار بسیار کثیف مثل سوراخ مغار [غار]داشت. دکان‌دار‌های ریش‌سفید کثیف، توی دکان‌شان قدری کره و روغن داشتند؛ یعنی بازار بود، خیلی کثیف بود. خلاصه از توی ده سرچم گذشتیم، افتادیم به صحرا.
قدری که راندیم تپه گردنه‌مانندی پیدا شد، از تپه که بالا رفتیم جلگه سبز قشنگی پیدا شد. وارد جلگه شده راندیم. رسیدیم به یک قراول‌خانه‌ای [پادگان]که تازه ساخته‌اند، سوار قره‌سوران [امنیه های محافظ راه] می‌نشیند، قره‌سوران‌ها دست نصرت‌الدوله هستند. این قراول‌خانه را هم نصرت‌الدوله ساخته است. اسم قراول‌خانه «قازلی» است، خیلی تمیز و خوب است. این قراول‌خانه اولِ خاک آذربایجان است. این طرفِ قراول‌خانه مال ایل شقاقی است، این‌جا‌ها ایل شقاقی می‌نشینند، زراعت هم مال شقاقی است.
طرف دستِ راست پشت ماهور‌ها یک دهی هست اسمش «پیله‌خوس» است، مال مظفرالدوله است. قدری از زراعت پیله‌خوس را هم توی رودخانه کرده‌اند. سرچم هم مال مظفرالدوله است. از قراول‌خانه به آن طرف، شاهسون دویرُن می‌نشیند. ده «آی دَمِر» هم که از دور پیدا بود مال شقاقی‌ها است، خاکِ آذربایجان است. زراعت‌شان سر راه بود.
از قراول‌خانه که گذشتیم، سوار اسب شده از طرف دست راست راندیم. از یک تپه‌ای بالا رفتیم. آن طرفِ تپه باز سوار کالسکه شدیم. قدری که راندیم از جلو گرد بلند شد و یک پرده علم نمودار شد، زیر پرکاله علم سر و کله نصرت‌الدوله نمودار شد. آمد، صحبت کردیم. سوار‌های بسیار خوب داشت. می‌گفت: «این‌ها طایفه حاجی علی‌لو هستند که کنار ارس می‌نشینند، قره‌سوران این‌جا‌ها هستند.» یک سوار ریش بلندی هم میان سوار‌ها بود، ریش داشت تا ناف. نصرت‌الدوله می‌گفت: «ولیعهد و امیرنظام آمده‌اند، میانه هستند.» خلاصه راندیم.
دو ساعت به غروب مانده وارد جمال‌آباد شدیم. سراپرده ما را توی یک باغی زده‌اند که آن سال هم که آمدیم برویم فرنگستان توی همین باغ افتادیم. باغ خشک بی‌آبی است؛ همه درخت‌هایش را زده‌اند، چند تا درخت تبریزی تک دارد. خلاصه وارد شدیم پیشخدمت‌ها جمع شدند، عزیزالسلطان هم آمد، امین‌اسلطان آمد. یک سگ آبی بزرگ امروز که امین‌السلطان سرچم کنار رودخانه ناهار می‌خورده است توی رودخانه درآمده است، سوار‌های بختیاری همراه امین‌السلطان آمده‌اند، با شمشیر زده بودند کشته بودند، آورده بود. دستِ چپ طرف جنوب مغرب کوه‌های برف‌دار دیده شد که برف زیاد دارد. این کوه‌ها تخت‌سلیمان است که هر وقت می‌آییم که باید برویم تخت‌سلیمان باید بیاییم «قُل‌قِسه» و برویم «قره‌بوته» و «مُشَمپا» که می‌رود «اَوریاد» و «انگوران». این کوه‌های برف‌دار که این طرف پیداست، با این دهات «محال خمسه» است. یک گردنه دارد مثل گردنه البرز، باید از گردنه رفت آن طرف آن وقت تخت‌سلیمان است که جزء صاین‌قلعه است، خاک آذربایجان است و ییلاق شاهسون دویرُن تمام آن‌جا ییلاق می‌روند. طرف آذربایجان هم کوه‌های «بزگوش» پیداست، حقیقت عجب کوه‌هایی است! بلند است به قدر البرز و ممتد است، کشیده و پربرف؛ آن طرف «سراب» است، این طرف «گرمه‌رود شقاقی» است. دُم‌جنبانک [گونه‌ای پرنده کوچک] این‌جا سرش سیاه است و سینه‌اش زرد است، خیلی قشنگ است. همین قدر [که]دُمش را می‌جنباند، دیگر هیچ شباهت به دم‌جنبانک طهران ندارد.
امروز وقتی در قل‌قسه ناهار می‌خوردیم یک بلبل می‌خواند، شاهسونی می‌خواند، بلبل بود، اما مثل بلبل نمی‌خواند، معلوم بود که تُرک است، شاهسونی می‌خواند، خیلی غریب بود! محمدعلی میرزا پسر مهدیقلی میرزای مرحوم که حاکم شقاق است امروز آمده بود جلو، خیلی شاهزاده کوتاه سفید گنده لحیه (ریش) ایست.