پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»؛ صبح شرفیاب شدم. به حمدالله حال مبارک اعلیحضرت همایونی در نهایت صحت و سلامت بود و بسیار هم خوشحال بودند. باز مقدار زیادی در خصوص سال خوب امسال و بارندگیهای فوقالعاده مذاکره فرمودند. عرض کردم: «خاطر مبارک هست در کیش میفرمودید سال تاجگذاری تا خرداد بارندگی بود و من عرض کردم که امسال هم میشود.» فرمودند: «یادم میآید.»
قدری در خصوص گذشتهها صحبت شد و باز نسبت به صحبتهای من در دانشگاه پهلوی اظهار مرحمت فرمودند. عرض کردم: «هنوز در مورد شاهنشاه چیزی حاضر نکردهام، ولی مطلب آنقدر هست که یک دو جلسه جواب آن را نمیدهد و بدتر از آن اینکه همه مطالب را نمیتوان گفت. مثلا همین پیام نخستوزیر انگلیس که امروز تقدیم کردم و اینکه کیسینجر طابقالنعل بالنعل توصیههای همایونی را در آفریقا عمل کرده است و صورت مذاکرات کیش را چگونه میتوان به مردم گفت.» فرمودند: «باید یادداشت کنی که بعدها مردم بخوانند.» عرض کردم: «از آن مهمتر این است که خود شاهنشاه ایران، والاحضرت همایونی را وارد به این جریانات بفرمایید.» فرمودند: «کمکم او را در مسافرتها همراه خواهم برد.» عرض کردم: «دارد دیر میشود.» بعد فرمودند: «نسبت به گذشتهها هم باید او را وارد کنیم که مثلا در زمان جنگ چه بر ما گذشته است؛ در یک جا باید فکر ما متوجه حفظ کشور باشد، در یک جا باید با فقر و مسکنت و ذلت و گرسنگی مردم بجنگیم، در یک جا باید با پدرسوختگی افعیهای از بند رسته و یک مجلس پدرسوخته بجنگیم. کار به جایی رسیده بود که در زمان مصدق مثلا باید خوشحال باشیم که کردیمپور شیرازی در روزنامهاش امروز به ما کمتر فحش داده. جبهه ملی، جبهه آزادی، حزب توده، روزنامههای ملی، تمام و تمام پدرسوخته، نوکر خارجی و عوامفریب.» و بعد مدت چند ثانیه سکوت عمیقی کردند که من احساس کردم نباید در این لحظه حرفی بزنم. فرمودند: «در زمان مصدق مادرم بدون اجازه من برای اینکه شاید بتواند کاری بکند، در یک مکانی با آیتالله [سید ابوالقاسم] کاشانی ملاقات کرده بود. وقتی که مردکه به اتاق وارد شده بود، قهرا مادرم نشسته بود. به او پرخاش کرده بود که خانم بلند شو، بلند شو، تو باید پیش پای من بلند شوی.» عرض کردم: «این است که سعدی میگوید: چو با سفله گویی به لطف و خوشی/ فزون گرددش کبر و گردنکشی. این مسائل را باید والاحضرت همایونی بدانند و بیدار و هشیار باشند. ولی در عین حال باید بدانند که این نوع قدرت اعلیحضرت همایونی را نمیتوانند داشته باشند. چون این قدرت ظرف سالها و بعد از این همه مرارتها که اکنون خود به آن اشاره فرمودید، شکل گرفته است.»
در خصوص مشکلات زندگی [محمدابراهیم] امیرتیمور کلالی و فرزند ایشان که اکنون در لندن سفیر است و مبالغ گزافی معلوم نیست به علت قمار یا خرید سهام و بورسبازی و غیره مقروض شده عرض کردم. فرمودند: «به او کمک کنید.» عرض کردم: «هنوز پدرش یک قطعه ملک خوب از خودش دارد که شرکتهای سهامی زراعی میتوانند در حدود سی میلیون تومان بخرند.» فرمودند: «بخرند.»
جواب نامه [نلسون] راکفلر، معاون رئیسجمهور آمریکا، را نوشته و به او یادآوری کرده بودم که چنانکه زنش وعده کرده بود، امیدواریم در ماه اکتبر برای توقف چندروزه در کیش بیاید. فرمودند: «خوب است، بعد هم بلکه مردکه بدبخت بتواند چند روزی نفسی به راحتی بکشد!»
برنامه مسافرت مشهد و مسافرت علیاحضرت شهبانو به بیرجند را عرض کردم. به طور کلی تصویب فرمودند.
عرض کردم: «یهودیها نسبت به روزنامه اطلاعات و همچنین ژورنال دوتهران که خیلی به آنها فحش میدهد، گله دارند.» فرمودند: «به طور کلی به اطلاعات تذکر بده که انعطاف به یک طرف چه عرب و چه اسرائیل به نفع سیاست عالیه کشور ما نیست.»
بعدازظهر شاهنشاه کار کردند و از آن کارهای بسیار سنگین پنج ساعت یکسره. من گردش رفتم با یک دختر ایرانی و به نظرم وقت تلف کردم! شب در رکاب شاهنشاه به تالار رودکی برای دیدن باله شهرزاد که توسط [امینالله] حسین آهنگساز ایرانیالاصل (فرانسوی) که هنوز هم پاسپورت ایرانی دارد، رفتم. گروه باله فرانسوی را هم خودش آورده بود. بسیار بسیار عالی و جالب بود. رئیسجمهور سنگال آقای سنگور هم بود (بعدازظهر که او در دانشگاه تهران درجه دکترای افتخاری میگرفت و علیاحضرت شهبانو هم تشریف داشتند، من نرفتم.) باری امشب در تالار رودکی باز هم دچار تاثر و حرمانهایی که در جزیره کیش به من دست داده بود شدم. به این فکر افتادم که چند سال قبل چطور دوست خودم را در لژ سفرای خارجی پهلوی، لژ سنتی مینشاندم و چطور از لژ سلطنتی با او با اشاره حرف میزدم و چطور در آنتراکتها از اتاق استراحت شاهنشاه خارج میشدم و با او حرف میزدم و امشب چطور تالار برای من خشک و بیروح و سرد است. به یاد شعر [باباطاهر عریان] افتادم: به دریا بنگرم دریا ته بینم/ به صحرا بنگرم صحرا ته بینم/ به هرجا بنگرم کوه و در و دشت/ نشان از قامت رعناته بینم.