صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۲۸ شهريور ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۵۲۰۱۶۲
تاریخ انتشار: ۳۷ : ۲۰ - ۰۶ دی ۱۳۹۸
استنطاق از شعبون بی‌مخ بابت زدن دکتر فاطمی؛
دَم شهربانی زدمش، چاقو‌ام نزدم. بی‌خود می‌گن چاقو زده. همشیره‌شم روش نیفتاد. توی شهربانی همشیره‌ش او بالا وایساده بود من دَم پله‌های پایین زدمش، اون خانوم بالای پله‌ها وایساده بود. هما خانوم! جون شما، شنیدم این همشیره بعد از پونزه سال تو اتریش گفته: «چون شعبون اون‌وقت منو زد، من حالا این‌جام چرک کرده.» در صورتی که من اصلا بهش دست نزدم.../ به جون شما، به مولای متقیان، زبونم روزه‌ست. با زبون روزه که دروغ نمی‌گم، هیچ‌وقت دستگاه با من تماس نگرفت که کسی رو برو بزن، کسی رو نزن یا شلوغ نکن. من رو عشق و علاقه خودم که داشتم این کارا رو می‌کردم.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ ساعت ۹ صبح شنبه ۲۲ اسفند ۱۳۳۲ بالاخره بعد از شش ماه اختفا دکتر فاطمی، وزیر امور خارجه دکتر مصدق توسط حکومت دستگیر و به عمارت شهربانی که محل فرمانداری نظامی بود منتقل می‌شود. ساعت ۳ بعدازظهر او را به منظور انتقال به زندان از درب بزرگ شهربانی خارج می‌کنند؛ در این هنگام شعبان جعفری معروف به شعبان بی‌مخ به دکتر فاطمی حمله‌ور می‌شود. گفته می‌شود، این حمله با چاقو صورت گرفته و خواهر دکتر فاطمی که در صحنه حضور داشته برای حفظ جان برادرش خود را به روی او می‌اندازد. هما سرشار در گفتگو با شعبان جعفری در آن‌جا که بحث به این ماجرا می‌کشد، حسابی از شعبان استنطاق می‌کند تا معلوم شود آیا او دکتر فاطمی را با چاقو زده است یا خیر، اما از هر دری که وارد می‌شود شعبان زیر بار چاقوکشی نمی‌رود و تاکید می‌کند که فقط دکتر فاطمی را زده است. در ادامه استنطاق هما سرشار از شعبان جعفری را از کتاب «خاطرات شعبان جعفری« (ثالث، ۱۳۹۷؛ ۱۷۳-۱۷۸) می‌خوانید:

 

 [...] بعد از ۲۸ مرداد، دکتر فاطمی را گرفتند. اولین باری که شما با فاطمی روبه‌رو شدید کی بود؟

 اولین بار تو وزارت خارجه. قبل از ۲۸ مرداد من یکی دو بار با فاطمی روبه‌رو شدم. رفتیم و باهاش صحبت کردیم. قبلا گفتم که خیلی‌ام منو دوست داشت، خیلی‌ام منو تشویق می‌کرد. بعد که این پیشامدای ۹ اسفند شد، دشمنمون شد و حکم اعدام ما رو داد دیگه.

 ببینید، شما گفتید در دادگاه یک تهدیدی کردید و گفتید: «به فاطمی بگو اگه بیرون دستم بهت رسید، اگه از زندان اومدم بیرون که خفه‌ت می‌کنم.» حرف خودتان است.

 درست.

شاید چون این حرف را زدید باعث شده که مردم فکر کنند شما باعث مرگ او شدید؟

هم گفتم و هم زدمش. حاشا که نمی‌کنم! ولی اونو دولت اعدامش کرد.

لطفا قضیه را کامل تعریف کنید.

 گفتم بیام بیرون می‌زنمت دیگه! شما دارین اعتراف می‌گیرین؟

بله! دارم اعتراف می‌گیرم.

باشه! [خنده]

آخر این قضیه خیلی مهم است. می‌گویند شما او را با چاقو زدید؟ شما می‌گویید او را چاقو نزدید، فقط زدید. این دو حرف با هم فرق دارد [...] و می‌گویند شما به سلطنت خانم، خواهر دکتر فاطمی، چاقو زدید؟

 والا دروغه!

یعنی شما جلوی شهربانی نبودید؟

 بودم.

پس جلوی شهربانی حضور داشتید؟ درست؟

بودم، ولی چاقو نزدم. من هیچ‌وقت چاقو نزدم. ولی زدمش. ببین خانوم، خوب گوشِتو به من بده؛ نمی‌گم نزدم، می‌گم خواهرشو نزدم. من اگه کاری کرده باشم می‌گم. آخه ببین داری می‌گی اونا می‌گن دکتر فاطمی رو شعبون جعفری کشته...

نه که کشتید، به قصد کشت زدید.

... دکتر فاطمی رو دولت محاکمه کرد و کشتش. اون‌وقت که عبدخدایی جزو فداییان اسلام بود، منم جزو فداییان اسلام بودم، عبدخدایی فاطمی رو با تیر زد ولی نمرد. اون عبدخدایی که الان وکیل مجلس ایناست...

فکر می‌کنم باید این قضیه را روشن کرد. چرا شما تا به حال درباره‌اش حرف نزده‌اید؟

 حالا می‌گم. دَم شهربانی زدمش، چاقو‌ام نزدم. بی‌خود می‌گن چاقو زده. همشیره‌شم روش نیفتاد. توی شهربانی همشیره‌ش او بالا وایساده بود من دَم پله‌های پایین زدمش، اون خانوم بالای پله‌ها وایساده بود. هما خانوم! جون شما، شنیدم این همشیره بعد از پونزه سال تو اتریش گفته: «چون شعبون اون‌وقت منو زد، من حالا این‌جام چرک کرده.» در صورتی که من اصلا بهش دست نزدم. بعدم تو صنف زندگیمون نیست که بریم زنو بزنیم، اصلا و ابدا، چه برسه به این‌که چاقو بزنیم. منم تو زندگیم تا امروز هیچ‌وقت دست به چاقو نزدم، کاری نداره! شما یه پرونده چاقوکشی تو تهران از من گیر بیار، من همون ساعت خودم حاضر می‌شم اعدامم کنن... بله خانوم، فاطمی رو دولت محاکمه کرد و کشتنش.

 منظور چیز دیگریست. می‌گویند موقعی که فاطمی را گرفته بودند و می‌خواستند از شهربانی به زندان ببرند، مریض‌احوال بود و فشار خونش پایین بود، به طوری که زیر بالش را گرفته بودند و می‌بردند. در صفات مردانگی نیست که یک افتاده را بزند. شما چرا او را زدید؟

من چه می‌دونستم در چه حاله!

 پس حالش را نمی‌دانستید؟

 نه. ده تا مامور دورش بودن خانوم. خیلی‌ام شق و رق راه می‌رفت. یه کُپه ریشم گذاشته بود یه همچی. آخه خانوم جون یه کسی که وزیر خارجه‌ست، وقتی یهو می‌ریزن تو خونه بگیرنش! وقتی یه وزیر خارجه رو اون‌جوری بگیرن، بالاخره خواهی نخواهی فشار خونش یا می‌ره بالا یا میاد پایین دیگه! بالاخره یه شخصیتی بود!

 چیزی هم به او گفتید و زدیدش؟ خط و نشان دادگاه را به رخش کشیدید؟

 خُب چرا. بالاخره اون موقع که دسته گل بهش نمی‌دم که، خب باید دری‌وری بهش بگم دیگه! بله؟

 حتما! پس اگر شما به او چاقو نزدید، چه کسی زد؟

عزیز من، کسی بهش چاقو نزد.

 یعنی فقط کتک خورد؟

 بله دیگه، همونا که گرفتنش زده بودنش. حالا منم دَم شهربانی بودم دو تام من زدم.

پس شما با مشت او را زدید؟

 بله. می‌گم جون بچه‌م تا حالا من دست به چاقو نکردم. من چاقوکش نبودم. این‌که خدمت شما عرض می‌کنم، فاطمی رو دولت محاکمه کرد.

 ناراحت نشوید. این مطالبی است که این‌جا و آن‌جا نوشته‌اند، مثلا دکتر محمود عنایت در نشریه «نگین» [شماره ۱۷۷ سی و یکم فروردین ۵۹] چاپ ایران نوشته است: «... عده‌ای اجامر و اوباش و دشنه‌کشان حرفه‌ای... با دشنه به او حمله می‌کنند...» من هم می‌خواستم از شما درباره‌اش بپرسم، همین. سوال بعدی‌ام را هم قبل از این‌که مطرح کنم شما جواب داید: شما که پهلوان و ورزشکار هستید و مرام مردانگی دارید، قبول دارید چنین آدم‌هایی هیچ‌وقت دست روی زن بلند نمی‌کنند، پس چرا سلطنت خانم، خواهر فاطمی، را زدید؟

 اصلا و ابدا، دست روش بلند نکردم. ایشون اون بالا وایساده بود.

 آن بالا ایستاده بود؟ پس این‌که می‌گویند خودش را انداخت روی فاطمی و اگر نینداخته بود فاطمی کشته می‌شد درست نیست؟

 نخیر. چرت و پرت است. من که همچی چیزی ندیدم.

گرفتن فاطمی سخت بود؟

 بله خیلی مکافات کشیدن. ولی اون روز سُر و مُر و گنده داشت قشنگ راه می‌رفت. آخه عرض کردم خدمتتون، این کتابا ورمی‌دارن مثلا یه چیزایی برای خودشون می‌نویسن. هرچی دستشون میاد می‌گن تا مردم کتابو بخونن. جون شما. حالا ممکنه یارو اینارو بخونه بگه «نه، من او‌ن‌جا بودم دیدم با چاقو می‌زدنش، من خودم دیدم!» ولی من دارم حقیقتی رو که پیش اومده به شما می‌گم. یکیش عوضی نیست. شما برو خودت حسابی تحقیق کن ببین کی راست می‌گه کی دروغ می‌گه.

[...] خبر دستگیری فاطمی را چه کسی به شما داد؟ نصیری؟ آزموده؟ بختیار؟ مولوی؟ دستگاه؟

 دستگاه؟ والا هیچ‌وقت، به جون شما، به مولای متقیان، زبونم روزه‌ست. با زبون روزه که دروغ نمی‌گم، هیچ‌وقت دستگاه با من تماس نگرفت که کسی رو برو بزن، کسی رو نزن یا شلوغ نکن. من رو عشق و علاقه خودم که داشتم این کارا رو می‌کردم.

آخر می‌گویند آن روزی که دکتر فاطمی را گرفتند نصیری به شما تلفن کرده و خبر داده!

به جون بچه‌م نصیری‌ام به من نگفت. نصیری که با من سخت مخالف بود!

پس از کجا فهمیدید که او را گرفته‌اند؟

به مامورین گفته بودم. به همه سپرده بودم که اگه یه روز دکتر فاطمی رو گرفتن به من بگین. اگر نگرفتن به من بگین کجاست من خودم می‌رم می‌گیرمش. چون این با من خیلی دشمنی کرد. چرا؟ چون مثلا من توبه‌نامه ننوشتم، سرِ این. اینست که اون روز که شنیدم خودم رفتم. اینا همه رو بستن به ما.

یک شایعه دیگری که شنیده‌ام این است که سید اکبر خراط به فاطمی چاقو زده نه شما. بعد که شایع شد جعفری فاطمی را چاقو زده به او برخورده که چرا «شهرت» کار او را شما گرفته‌اید و یک بار که از سفر برمی‌گشتید در فرودگاه مهرآباد به شما حمله کرده و شما را چاقو زده است. آیا این درست است؟

 سید اکبر؟ هرگز؟ اصلا اون روز اون ان‌جا نبود.

 این سید اکبر خراط هم‌دوره شما بود؟

 بله هم‌سن و سال من بود. بچه محل خودمونم بود. می‌شناسمش. اون یه آدم شیره‌ای بود، شیره‌خونه‌دار بود. به کار من نمی‌خورد، اصلا و ابدا.

 پس این قضیه درست نیست؟

 نه، اصلا همچی چیزی نبوده. اون روز من خودم تنها رفتم.

پس می‌گویید با گروهی نبودید؟ این‌که نوشته‌اند شعبان جعفری و دار و دسته‌اش ریختند سر دکتر فاطمی درست نیست؟ کس دیگری آن‌جا نبود؟

نخیر من تنها بودم. ولی جمعیتم اون‌جا زیاد بود. آخه دم شهربانی همیشه شلوغه دیگه!