پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب «درماگادان کسی پیر نمیشود» به قلم اتابک فتح اللهزاده، در رابطه با زندگی دکتر عطالله صفوی در اردوگاههای کار اجباری شوروی است. این کتاب توسط نشر ثالث منتشر شده است.
تلاش برای بازگشت به ایران
در دوره حکومت مهندس بازرگان بود که شادروان زربخت به من تلفن زد و گفت: روز یکشنبه بیا تا برای بازگشت به ایران به نخست وزیر و آیت الله خمینی نامه ای بنویسیم. دیدم فکر خوبی است. در این زمان اعضای کمیته مرکزی و جمعی از کادرهای حزب توده با کمک کیانوری به ایران رفته بودند، اما به درخواست من و امثال من پاسخی داده نمی شد. وقتی از مقامات پرسیدیم چرا به افراد خاصی ویزای خروج از شوروی داده شد اما ما جواب منفی میگیریم، جواب این بود که زیرا حزب توده، حزب برادر، از ما برای افراد معینی ویزای خروج خواست البته تنها کاندیداهای معرفی شده از طرف حزب توده نبودند، بلکه مقامات شوروی برای تعدادی از ما بهتران نیز ویزای خروج دادند و تا آنجایی که من اطلاع دارم تنها چند نفری با ابتکار و امکانات شخصی به ایران رفتند ما ماندیم و این کشور غریب کش. غربت و دوری از وطن روح و روانمان را نابود کرده بود و حال انقلاب ایران نور امیدی در دل ما تابانده بود. خانه زربخت خانقاه و پناهگاه تمام ایرانیان مهاجر دوشنبه بود. این بار هم خانه یک اتاقه او پر شد دیدم چند خبر کش هم در جمع ما حضور دارند.
من، زربخت، حسنلی و اکبر باغبان هر کدام نوشته خود را در جمع حضار خواندیم و سرانجام به نتیجه واحدی رسیدیم اما عده ای از حاضران از کاگ ب و کنیم و در اختیار آنها بگذاریم. جواد دخیلی گفت که دوستی دارد که مسلط به مقامات تاجیکستان ملاحظه داشتند و گفتند بهتر است که این نامه را ترجمه زبان روسی است. وقتی جواد میخواست برود به او گفتم: جواد، متن نامه باید دقیق و بدون کم و زیاد ترجمه بشود. سرانجام پس از مدتی جواد پیدا شد و متن روسی را با این مضمون برایمان خواند به نام نامی حزب کمونیست شوروی ما ایرانیان مقیم دوشنبه با کمک و یاری و محبت های بی دریغ حزب کمونیست شوروی باسواد شدیم مهندس و دکتر و متخصص شدیم.
استدعا میکنیم به ما کمک کنید که به کشورمان ایران باز گردیم. من دیگر طاقت نیاوردم و بر سرش داد زدم که جواد، مگر من به تو نگفتم که هر چه در نامه هست همان را ترجمه کن؟ و از جا بلند شدم و با عصبانیت رو به شادروان زر بخت گفتم: تو باز هم میخواهی از سیاه و سفید، سرخ و سبز، از موافق و مخالف سوپ درست کنی؟ من این نامه را امضا نمیکنم. و با عصبانیت در را به هم زدم و از خانه خارج شدم پس از رفتن من جمع پس از گفتگوی مختصری از هم پاشیده بود. مدتی گذشت باز زربخت به من زنگ زد و گفت: حالا دیگر سیاه و سفید را جمع نمیکنم فقط بچه های خودمان را خبر کردم. بیا ببینم چه کار می توانیم بکنیم. به خانه او رفتم و باز یکی دو نفر از خبر کش ها را در جمع دیدم آهسته به زربخت گفتم باز تو اینها را دعوت کردی؟ او گفت: اینها خودشان آمدند. اما عطاء جان اگر میخواهی پای ما به کشورمان برسد، نباید خود را مقابله با این گرگها و روباه ها بگذاری حرفش را قبول کردم. باری ما در شار همان نامه را به شکل بهتر نوشتیم پولی جمع کردیم و اکبر باغبان و علی اکبری را روانه مسکو کردیم.
در مسکو بین آن دو بحث و دعوا می شود. یکی نامه را به سفارتخانه و آن دیگری نامه را به طباطبایی مسؤول ایرانیان مهاجر در شوروی و نیز به یکی از مقامات شوروی بنام ماکر پاک می رساند. وقتی آنها به دوشنبه برگشتند علی اکبری باغبان را متهم کرد که با او به سفارتخانه ایران نرفته و از جاهای دیگر سر در آورده است بین آنها در خانه زربخت کار به زد و خورد کشید. پس از مدتی طباطبایی به دوشنبه آمد. او به تمام ایرانیانی که خواهان بازگشت به ایران بودند پرسشنامه هایی در چهار صفحه به سبک ارگانهای شوروی داد یکی از سؤالها این بود وقتی به ایران بروید کجا میخواهید زندگی بکنید؟ از من ایرانی میپرسیدند که در کجای ایران می خواهم زندگی کنم!
باری از این راه به جایی نرسیدیم اما یک بار البته مدتها پیش از آن پیشنهاد سفر به خارج به من کرده بودند به یاد دارم جنگ سختی بین سلطان قابوس و مخالفان در ظفار جریان داشت مخالفان سلطان قابوس طرفدار شوروی بودند. شاه ایران با نقش ژاندارم منطقه ارتش ایران را برای سرکوب مخالفان سلطان قابوس روانه عمان کرد. در گرماگرم جنگ روزی به هنگام عصر شادروان اکبر شاندرمنی به من زنگ زد و گفت: بیا سر خیابان با توکار دارم پرسیدم چرا خانه نمی آیی؟ او جواب داد که نمی خواهد در خانه صحبت کند.