صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۱ دی ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۸۲۱۹۷۷
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۱۵ - ۱۰ مهر ۱۴۰۳
خاطرات مدیر انجمن ایران و آمریکا؛ قسمت بیست و سه؛
حوالی نیمه شب یکی از برادر‌ها برای هر کدام‌مان یک بشقاب پودینگ شکلات و وانیل آورد کمی از آن را خوردیم و روی صندلی‌هایمان جابه جا شدیم. صندلی‌ها سفت بودند و هیچ وسیله‌ی گرمایشی وجود نداشت. با خودم گفتم به خانه رفتن فکر نکن. به از دست دادن جرئت فکر نکن. قرار است کشیش را ببینی و فرصت نیایش داشته باشی. بالاخره ساعت یک و نیم صبح گفتند که نوبت ماست.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب «مهمان انقلاب»  کاترین کوب و با ترجمه رامین ناصرنصیر، روایتی از زندگی یکی از گروگان‌های سفارت آمریکا در جریان تسخیر سفارت در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ است. این کتاب که با لحنی شوخ‌طبعانه نوشته شده، در سال ۱۹۸۴ جایزه کتاب مسیحی ECPA در حوزه زندگی‌نامه را از آن خودش کرده است. کاترین کوب به عنوان مدیر انجمن ایران و آمریکا (IAS) در تهران به فعالیت پرداخت و با تاسیس یک موسسه فرهنگی در ایران، به آموزش زبان انگلیسی به مردم و تبادل فرهنگ با آن‌ها مشغول شد. «انتخاب» روزانه بخش‌هایی از این کتاب هیجان انگیز را در ساعت ۳ منتشر می‌کند.

حوالی نیمه شب یکی از برادر‌ها برای هر کدام‌مان یک بشقاب پودینگ شکلات و وانیل آورد کمی از آن را خوردیم و روی صندلی‌هایمان جابه جا شدیم. صندلی‌ها سفت بودند و هیچ وسیله‌ی گرمایشی وجود نداشت. با خودم گفتم به خانه رفتن فکر نکن. به از دست دادن جرئت فکر نکن. قرار است کشیش را ببینی و فرصت نیایش داشته باشی. بالاخره ساعت یک و نیم صبح گفتند که نوبت ماست.

کتاب‌های مقدس و سایر کتاب‌های‌مان را برداشتیم اجازه دادیم که چشم بندهای‌مان را ببندند و ما را به راهرو هدایت کردند موقعی که به اتاق رسیدیم چشم بند‌ها را برداشتند و دوست قدیمی‌مان، سفیر پاپ، عالی جناب آنیبال بوئینی و یک کشیش دیگر آن جا بودند. به گرمی به ما خوشامد. گفتند به سرعت اطراف اتاق را از نظر گذراندم نورافکن‌های کورکننده و دوربین‌های تلویزیونی برادر‌هایی که همه جا پراکنده بودند و هشت صندلی اضافه می‌بایست مرد‌ها را در گروه‌های شش نفره آورده باشند. باقی مانده‌های کیک پای ژله پودینگ و میوه‌ی تازه همه جا پخش و پلا بود.

خرده ریز‌ها تمام فرش را پوشانده بود آیا مرد‌ها توانسته بودند نشانه‌ای برای ما به جا بگذارند؟ کار فردای‌مان تمیز کردن ریخت و پاش‌ها بود، اما حالا باید نیایش می‌کردیم. سفیر پاپ از ما خواست که دو طرف کشیش بنشینیم این کار را انجام دادیم و نیایش شروع شد. شب خاموش را خواندیم و من پیش‌گویی‌های مسیحا را قرائت کردم تا می‌توانستیم نیایش را کش دادیم و به خواندن کلمات ترجمه‌ی جدید انگلیسی نایسن کرید پرداختیم.

اسقف جان ایسایی موعظه کرد. او با ما درباره‌ی مریم و این که او چگونه خود را وقف سرورمان کرد صحبت کرد. سپس عشای ربانی را آغاز کرد وقتی کلمات نیایش ادا می‌شدند به اشتیاقی که در ماه مارس داشتم فکر کردم و این که چگونه مراسم معنوی عشای ربانی تا ماه‌ها روحم را سرشار کرده بود. در سکوت خداوند را برای نعمت آیین مقدسش سپاس گفتم و قدردانانه نان عشای ربانی را از اسقف دریافت کردم. بعد سفیر پاپ کاری بسیار نامعمول انجام داد. او خم شد، با کشیش صحبت کرد و اسقف ایسایی جام را بلند کرد و به دست من داد. در حالی که داره از شدت حق‌شناسی اشک به چشمانم آمده بود از آن نوشیدم دوباره کی می‌توانستم در مراسم عشای زبانی شرکت کنم؟ نمی‌دانستم.

مراسم نیایش به پایان رسید و مدت کوتاهی با ملاقات‌کنندگان گفت وگو کردیم. کشیش به هر یک از ما یک شمایل کوچک مسیح مصلوب داد. بعد من به سمت درخت که دو تا از لاکتابی‌ها روی آن آویزان بود، رفتم و محجوبانه به هر کدام‌شان یکی از آن‌ها را دادم هدیه‌ام بسیار ناچیز بود و آن را با خوشحالی پذیرفتند. و بعد بخش اجتناب ناپذیر ماجرا مایلید برای خونواده هاتون پیامی بفرستید؟ ». آن گفت اول تو کیت به یاد تمام توصیه‌هایی افتادم که در طول سال‌ها به دانشجویان کلاس‌های سخنرانی‌ام کرده بودم دو نفس عمیق جلو دوربین خودم را نخواهم باخت! زانو‌ها و پا‌هایم میلرزیدند دست‌هایم را به شدت به خود چسباندم و سعی کردم بر خودم مسلط شوم لازم بود همه‌ی قوایم را جمع کنم یک نفس عمیق دیگر کشیدم و شروع کردم. آیا این کار نتیجه‌ای داشت؟ آیا دانشجویان از همه‌ی آنچه می‌خواستم بگویم و انجام دهم فیلم می‌گرفتند؟ چند ساعت بود که به این موضوع فکر می‌کردم. وقتی کوچک بودم، حدوداً پنج ساله، کودکی هم سن من ربوده شده و به طرز وحشیانه‌ای به قتل رسیده بود.

با این که این فاجعه در ایالت دیگری رخ داده بود، به شدت و حشت‌زده شده بودم می‌ترسیدم خواهرزاده‌های خودم نتوانند با چیزی که برای خاله کیت‌شان پیش آمده کنار بیایند. این پیام برای آن‌ها و برای مادر، پدر، خواهرانم، و شوهر‌هایشان بود. شروع کردم: «مادر و پدر، می‌خوام از شما بابت تمام چیز‌هایی که در مورد عشق و زندگی به من آموختید تشکر کنم هم زندگی در این دنیا و هم در. ابدیت، چیرد، سورنی، کری، دیان جان، لارس بکی مارک و اما لو می‌تونید می‌ق دیگری کشیدم و به آرامی شروع کردم به همراه من آواز بخونید؟

نفس عمیق خواندن بند سوم سرود دوردست در یک آخور سرورم مسیح کنار من باش از تو می‌خواهم بمانی. در کنارم تا ابد و دعا می‌کنم دوستم بداری تمام کودکان دلبند را در آغوش مهربانت بگیر و ما را به بهشت ببر تا در کنار تو زندگی کنیم بعد اضافه کردم: من حالم خوبه به کم کردن وزنم که باعث خوشحالیم میشه ادامه می‌دم و به این ترتیب به حرف‌هایم پایان دادم در سکوت دعا می‌کردم پروردگارا کاری کن که دانشجو‌ها این را بفرستند تا خانواده‌ام ببینند.