پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»؛ سال آخر دورهی دبستان به پایان رسید. پس از چند هفته هم کارنامهها آماده شد و من هم همراه سایر همکلاسیها برای دریافت کارنامه به مدرسه رفتم و کارنامهی خودم را گرفتم و از اینکه مثل سالهای قبل شاگرد اول شده بودم، بسیار خوشحال شدم. من به طور کامل آن روز را به یاد دارم، چون شاگرد اول کلاس شده بودم همه به من تبریک میگفتند. وقتی هم از مدرسه بیرون آمدم و به سوی خانه حرکت کردم، افرادی مانند حاج محمدابراهیم عربی، مرحوم علیاکبر عربی، مرحوم عمویم و بقیهی افرادی که در بین راه کارنامهی من را میدیدند، به من تبریک میگفتند. ظاهرا خداوند خواسته است زندگی انسان همواره در سایهی رقابتها پیش برود که البته باید کاری کنیم که رقابت ما با دیگران رقابتی مثبت باشد.
در تابستان همان سال، شاید هم اواخر خرداد ماه بود که جشن پایان سال تحصیلی برپا شد و گروهی از مسئولین آموزش و پرورش سمنان هم در آن شرکت کردند. یک گروه موزیک هم از سمنان آمده بود. این مراسم در مسجد کلان، مسجد نزدیک دبستان ما برپا شده بود؛ همان مسجدی که هر روز با دانشآموزان مدرسه، نماز جماعت ظهر و عصر را در آن برپا میکردیم. چون من در این جشن شرکت نکرده بودم، پس از شروع مراسم، مدیر مدرسه، فردی را فرستاده بود پیش پدرم که ایشان اجازه دهد من هم در آن مراسم شرکت کنم؛ زیرا مدیرکل آموزش و پرورش استان سمنان هم به این مراسم آمده بود. به پدرم گفتند که بهتر است ایشان (یعنی من) به عنوان نمایندهی دانشآموزان و کسی که شاگرد اول مدرسه است، در این مراسم شرکت کند. پدرم خیلی راضی نبود، ولی چون چند بار مدیر مدرسه پیغام داده بود، به من اجازه داد که در آن جشن شرکت کنم. از این رو به محل جشن یعنی مسجد رفتم. یادم هست از اینکه آلات موسیقی را به مسجد آورده بودند و مینواختند، خیلی ناراحت شدم که چرا حرمت مسجد را رعایت نمیکنند.
وقتی وارد جلسه شدم، مدیر مدرسه اصرار کرد که کنار مدیرکل آموزش و پرورش استان سمنان بنشینم. پس از چند دقیقه، مدیرکل آموزش و پرورش رو کرد به من و گفت: «از شما سوالی دارم و میخواهم به آن پاسخ دهی.» من فکر کردم از دروس مدرسه مطلبی را میخواهد بپرسد؛ بنابراین مطمئن بودم که میتوانم خوب پاسخ دهم. خیلی سریع گفتم: «خواهش میکنم.» بر خلاف انتظارم مدیرکل آموزش و پرورش از من سوال کرد: «علوم بر چند قسم است و اساسا چند نوع علم داریم؟» من بعد از چند لحظه تامل گفتم: «انواع علوم بسیار زیاد است مثلا ریاضی، تاریخ، جغرافیا، ادبیات و غیره.» گفت: «نه، درست نیست. فکر کن.» من فکر کردم و گفتم: «تعداد آنها بسیار زیاد است. رشتههای مختلف علمی وجود دارد.» گفت: «نه! بعد این جمله را گفت: «العلم علمان: علمالادیان و علمالابدان. علم یا مرتبط به دین است یا مربوط به بدن انسان.» اولین بار بود که این جملهی معروف را میشنیدم. این جمله از پیامبر (ص) هم نقل شده است. سپس گفت: «علم یا علم دین است و یا علم بدن و چیز دیگری نیست.» البته برای من این پرسش یک مقدار عجیب و غریب بود و از نوع سوال ایشان متعجب شدم. به نظر من نوع سوال ایشان نامناسب بود و من دلم میخواست از دروس دبستانی، مطلبی از من بپرسد. همین الان هم که فکر میکنم، احساس میکنم سوال خیلی مناسبی از من نپرسیده بود. در آن جلسه چند نفر از معلمین مدرسه نیز از من سوال کردند که سال آینده به دبیرستان میروی یا به حوزه؟ به همهی آنها گفتم که میخواهم به حوزهی علمیه بروم.
ادامه دارد...
منبع: حسن روحانی، «خاطرات دکتر حسن روحانی؛ انقلاب اسلامی (۱۳۵۷-۱۳۴۱)» جلد اول، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ نخست، بهار ۱۳۸۸، صص ۵۲-۵۴.