صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۲۸ شهريور ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۶۷۱۵۶۱
تاریخ انتشار: ۵۳ : ۲۳ - ۲۶ فروردين ۱۴۰۱
خاطرات حسن روحانی: الان که به یاد آن ایام می‌افتم، احساس می‌کنم به دلیل یک سال زودتر به مدرسه رفتن چه بار سنگینی بر دوش من گذاشته شده بود. سال دوم دبستان که در واقع برای من سال اول دانش‌آموزی بود، درس‌ها برایم بسیار سخت بود و از سایر دانش‌آموزان عقب‌تر و ضعیف‌تر بود. آن‌قدر آن سال برایم تلخ بود که هنوز تلخی کلاس دوم دبستان در ذائقه‌ام باقی مانده است.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ یکی از موارد دیگری که از دوران کودکی به یاد دارم، کارگاه کوچک نجاری پدرم در منزل بود. پدرم کارهای نجاری مربوط به خانه و مغازه و باغ را خودش انجام می‌داد. در منزل ما کارگاه کوچکی بود که اره، چکش، تخته و سایر وسایل در آن‌جا جمع بود و پدرم در اوقات فراغت برای منزل یا باغ درب می‌ساخت و یا کرسی زمستانی درست می‌کرد. گاهی ما هم کمک می‌کردیم و بخشی از کار را انجام می‌دادیم. پدرم به صورت غیرحرفه‌ای و فقط برای رفع نیازهای روزمره نجاری می‌کرد. بنابراین در کودکی با حرفه‌هایی مانند: کشاورزی، باغ‌داری، فرش‌بافی، نجاری و بنایی کم و بیش آشنا شده بودم و بیش‌تر اوقات فراغت من د دوره‌ی دبستان به انجام همین کارها می‌گذشت.

یکی دیگر از خاطرات دوران کودکی من مربوط به سفر حج پدرم می‌باشد، که به آن اشاره کردم. پدرم جزو اولین افرادی بود که در روستای ما برای زیارت خانه‌ی خدا و انجام مناسک حج به مکه مشرف شده بود. من از سفر حج ایشان چیز زیادی به یاد ندارم، چون آن زمان حدود چهار سال داشتم. یادم هست وقتی پدرم می‌خواست به مکه برود، من چون فهمیده بودم ایشان به یک مسافرت طولانی می‌خواهد برود خیلی گریه کردم و می‌گفتم باید من را هم همراه خود ببرد! بازگشت او را نیز به یاد دارم که همه‌ی مردم برای استقبال در خیابان بیرون روستا (مسیر جاده‌ی اصلی تهران – مشهد) جمع شده بودند. پدرم برای من یک هواپیما به عنوان سوغات آورده بود که خیلی آن را دوست داشتم. این اولین بار بود که هواپیمایی را به صورت اسباب‌بازی می‌دیدم و برایم خیلی قشنگ و جذاب بود. فکر می‌کنم بعد از سال‌ها، او اولین فردی بود که از روستای ما به حج رفته بود. بیش از ده پانزده سال بود که کسی به حج نرفته بود؛ لذا در روستای ما پدرم به عنوان «حاجی» یا «حاجی اسدالله» معروف شده بود و معمولا ایشان را با کلمه‌ی «حاجی» صدا می‌کردند. [...]

چون متولد ۲۱ آبان ۱۳۲۷ هستم، برای ثبت نام در سال اول دبستان، دچار مشکل شدم. یعنی وقتی در تابستان ۱۳۳۳ می‌خواستم ثبت‌نام کنم، چون کمتر از شش سال داشتم، مسئولان دبستان حاضر به ثبت‌نام نبودند؛ زیرا می‌بایست حداقل متولد اواخر شهریور باشم تا بتوانم وارد مدرسه شود. علی‌رغم این‌که ثبت‌نام نکرده بودم، پدرم من را به دبستان می‌فرستاد و من هر روز به دبستان می‌رفتم، ولی پس از حضور در کلاس درس، معلم من را به خانه برمی‌گرداند. کاملا یادم هست که هر روز صبح پدرم می‌گفت باید به مدرسه بروی، من هم می‌رفتم و وقتی وارد مدرسه می‌شدم، ناظم مدرسه می‌گفت چرا آمدی، برگرد به منزل و من را برمی‌گرداند و یا اگر از نظر ناظم مخفی می‌شدم، معلم کلاس من را از کلاس بیرون می‌کرد. برای همین آغاز دوره‌ي تابستان برای من بسیار تلخ بود.

سرتاسر مهر و اوایل آبان ماه وضع به همین صورت بود، هر روز صبح ساعت ۸ به مدرسه می‌رفتم و ساعت ۸:۳۰ برمی‌گشتم. دایی من آقای پیوندی که در آن مدرسه معلم ریاضی بود (البته سال‌هاست بازنشسته شده است)، با مدیر مدرسه قرار گذاشتند که من و چند نفر دیگر که وضعی مشابه داشتیم، به عنوان مستمع‌آزاد در کلاس شرکت کنیم. بدین جهت نیمکتی کنار درب ورودی کلاس گذاشتند و ما چند نفر که در سن قانونی نبودیم، روی آن نیمکت می‌نشستیم. بنابراین از اواخر آبان به طور منظم به دبستان می‌رفتم و به عنوان مستمع‌آزاد در کلاس درس شرکت می‌کردم. البته معلم کلاس از ما سوالی نمی‌کرد، تکلیفی هم به ما نمی‌داد. ما در کلاس فقط مستمع بودیم. پایان سال تحصیلی پدرم اصرار داشت که در امتحانات شرکت کنم و اگر قبول شدم، به کلاس دوم بروم. کاملا به یاد دارم که آن وضعیت برای من بسیار دشوار بود، چون مانند سایر دانش‌آموزان نتوانسته بودم درس بخوانم و معلم با ما کار نکرده بود و تکلیف منظمی هم انجام نداده بودیم. در واقع ما چند نفر به عنوان مستمع‌آزاد از بقیه‌ي دانش‌آموزان کلاس جدا بودیم. به هر حال با اصرار پدر و کمک دایی‌ام، بنا شد آخر سال در امتحانات شرکت کنم و اگر قبول شدم، به کلاس دوم بروم. در امتحانات شرکت کردم و قبول شدم و سال تحصیلی بعد به کلاس دوم رفتم.

در کلاس دوم خیلی به من سخت گذشت، چون درس‌های کلاس اول را درست نخوانده بودم. درس‌های کلاس دوم، به ویژه فارسی، دیکته و ریاضیات برایم بسیار مشکل بود. الان که به یاد آن ایام می‌افتم، احساس می‌کنم به دلیل یک سال زودتر به مدرسه رفتن چه بار سنگینی بر دوش من گذاشته شده بود. سال دوم دبستان که در واقع برای من سال اول دانش‌آموزی بود، درس‌ها برایم بسیار سخت بود و از سایر دانش‌آموزان عقب‌تر و ضعیف‌تر بود. آن‌قدر آن سال برایم تلخ بود که هنوز تلخی کلاس دوم دبستان در ذائقه‌ام باقی مانده است.

ادامه دارد...

منبع: حسن روحانی، «خاطرات دکتر حسن روحانی؛ انقلاب اسلامی (۱۳۵۷-۱۳۴۱)» جلد اول، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ نخست، بهار ۱۳۸۸، صص ۳۴-۳۷.