پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»؛ وقتی در آن جلسه دوباره دربارهی محمدباقر صدر پرسیدم، صدام خود را به کوچهی علیچپ زد. گفت: «کی؟» طوری که انگار نمیتوانست اسمش را به خاطر بیاورد. دوباره تکرار کردم و صدام گفت: «این اسم برایم آشنا نیست. عراقی است؟ چرا توضیح بیشتری دربارهي او نمیدهی، شاید یادم بیاید.» او دقیقا میدانست دربارهي چه کسی حرف میزنم ولی کلامی به زبان نیاورد تا زمانی که به او گفتم چه چیزهایی میدانم. صدام در مکالمههامان اغلب این بازی را از خودش درمیآورد. او خود را بیاطلاع جلوه میداد و از من میخواست که برایش یادآوری کنم. این راهی بود که از طریق آن میتوانست دریابد ما چقدر از یک موضوع خبر داریم. صدام پرسید: «پیرمرد بود یا جوان؟» گفتم، من دارم دربارهي یک پیرمرد حرف میزنم. ناگهان چشمانش برقی زد و گفت: «آره، الان یادم آمد که دربارهی کی حرف میزنید. بله، افراد حکومتم با این آدم حرف زدند و به او گفتند دست از تحریک مردم بردارد. موضوع دیگری که خبردار شدم این بود که او به قتل رسیده است. دستور دادم تحقیقات ویژه در این زمینه صورت بگیرد و از استخبارات گزارشی دریافت کردم مبنی بر اینکه مرگ وی نتیجهی منازعهای درونحوزوی میان روحانیون برجسته بوده است.» صدام اصرار داشت که بگوید او دخالتی در این ترور نداشته است.
در واقع ادعای صدام این بود که محمدصادق صدر از سوی همقطاران شیعهاش آیتالله علی سیستانی کشته شده است، که به نظرم مزخرف میآمد. او گفت: «شیعیان [عراق] کسانی هستند که علیه ایران جنگیدند، آنها بخشی از پیروزی ما بودند. نیاز نداشتیم سنیها بروند و بجنگند، بنابراین شیعیان جنگیدند. حکومت حامی مذهب نیست. صدر پس از قیام و خیانت شیعیان در سال ۱۹۹۱ پیش من آمد. آن موقع جایگاه چندانی نداشت. همهی آنها به دنبال عادیسازی روابط [با رژیم] بودند و میگفتند، ما به دنبال آتشافروزی نیستیم. ایران دوست دارد که روحانیت بپا خیزد. این کشور از زمان پدر شاه، فکر میکرد میتواند با نفوذ روحانیت، در سیاست عراق جای پایی داشته باشد. رهبر شیعیان، صدر، به خاطر پسرش پیش من آمد [اشارهی صدام به احتمال زیاد به یکی از برادران بزرگ مقتدا صدر بود] اطلاعاتی که به دست آوردیم دال بر این بود که وقتی شورشیان ایرانی به نجف آمدند، او از آنها حمایت کرده بود.» [...] صدام ادامه داد: «صادق صدر گفت این اتفاق نیفتاده است. او خواستار بخشش من شد. من پسرش را تقدیم او کردم. به آنها هشدار داده شد تا از مرجعیت دینی برای اهداف سیاسی استفاده نکنند. مانند شهروندان میتوانند انتخاب کنند، رأی بدهند و مقام داشته باشند. آنها نمیتوانند عمامهی دین به سر کنند و وارد سیاست شوند.»
صادق صدر در سال ۱۹۹۱ به همدستی با رژیم روی آورد. او قیام شیعیان پس از جنگ خلیج[فارس] را محکوم کرد و صدام سخاوتمندانه تلاشهایش را ارج نهاد و او را به عنوان رئیس اوقاف مذهبی منصوب کرد؛ ولی صدر با استفاده از این جایگاه و درآمد معتنابهی که جمعآوری کرد، مرجعیت خود را با نگاه به فقرا و مبارزه برای حقوق شیعیان برپا کرد. این موقعیت بود که در نهایت او را به این سمت سوق داد تا به دلیل نوع رفتار رژیم با شیعیان، علم مخالفت با آن را بردارد. هنگامی که از صدام دربارهی مرگ صدر پرسیدیم، او گفت نمایندگان دولت مکرر با وی دیدار کرده و از او میخواستند تا از منبر رفتن علیه رژیم خودداری کند. آخرین بار یکی از اعضای سازمان امنیت ویژه به دیدار او رفت. او به صدر گفت که اگر اقداماتش را متوقف نکند ظرف یک ماه کشته میشود. [...]
طارق عزیز، یکی از مشاوران نزدیک صدام، مسئول این عملیات بود، شاید به این دلیل که مسیحی بود. صادق صدر کفن سفید به تن کرد – نمادی برای پیروانش که یعنی او غسل شهادت کرده است. یک عامل امنیتی به نام طاهر جلیل حبوش مامور شد تا وی را ترور کند، و او به نحو احسن این کار را انجام داد [...] موفقیت حبوش در خاموش کردن صدر شاید دلیلی بود بر اینکه چرا صدام او را به عنوان رئیس سرویس اطلاعاتی عراق منصوب کرد. او در دستهی ورق افراد مهم تحت تعقیب، سرباز خشت بود و تا امروز همچنان تحت تعقیب است.
ادامه دارد...
منبع: جان نیکسون، «بازجویی از صدام؛ تخلیه اطلاعاتی رئیسجمهور»، تهران: ترجمهی هوشنگ جیرانی، کتاب پارسه، چاپ شانزدهم، ۱۴۰۰، صص ۱۴۰-۱۴۲.