پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»؛ امروز باید رفت به کنارگرد. دیشب باد تندی میآمد. صبح برخاسته سوار کالسکه شده، از راه خارج شدیم. سوار رفته بود از طرف دست چپ آهو برانند – سوارهی شاهسونِ اینانلو.
رفتم با کالسکه تا رسیدیم. سرِ تپهماهور ناهار انداختند، نشستیم به ناهار. سوارهها رسیدند، آهوی زیادی آمد. محمدرحیمخان، تازیهای محقق، خود محقق و غیره را فرستادم دستِ بالا. آهوها همه برای محمدرحیمخان رفتند. از قراری که محقق میگفت، از نزدیک محمدرحیمخان تفنگ انداخته [و] نزده بود. در بین ناهار خوردن آهو آمد. من [با] دستِ چرب سوار شده دواندم. نشد آهو بزنم؛ یعنی تفنگ نینداختم.
بعد باز آمدم آفتابگردان. دیگر اشتها رفته بود، چیزی نخوردم. بعد سوار شدم به کالسکه، افتادیم به سیلابی رو به راه رفتم، چون خیلی از راه خارج شده بودیم، نیمفرسنگ بیشتر رفتم [تا] به راه افتادیم. ملکالموت دره بود؛ یک فرسنگ بیشتر طول داشت. در این بین آهویی از جلو، از ماهورها آمد از کالسکه پیاده شده، سوار شدم، قدری دوانده، آهو رفت نشد تیر بیندازم. باز آمده به کالسکه نشستم. از ملکالموت دره که رد شدیم صحرایی هم طی شد؛ به رودخانهی شور رسیدیم.
حاجی میرزا بیک، پلِ خوبِ بزرگ [و] عالی بنا پی برداشته، هنوز طاق نزده است؛ خودش هم آنجا بود. ما از آب گذشتیم. قدری رفته، درشکهی ما را معیر تعمیر کرده فرستاده بود. یحییخان هم آنجا بود. راندیم – یعنی در همان کالسکهی قدیمی. بعد از مسافتی به دهِ «زیان» رسیدیم. از رودخانهی کنارگرد رد شدیم. بعد از رودخانهي کرج هم رد شدیم. بعد از روی پلی که تازه در روی سیاهآب ساخته بودند – تازه – رد شدم. پل را میرزا نصرالله مستوفی گرکانی [۱] ساخته است؛ خوب پلی بود. بعد به کنارگرد رسیدیم، اردو آنجا بود.
امروز آهو شکار شد: یکی آئی زد، یکی رحمتالله، یکی برادرِ کورِ تازهی میرشکار زده بود که تازه این برادر را دیدیم؛ دو سه تای دیگر آوردند. امروز راه هفت فرسنگ بود، خیلی راه بود. دو ساعت به غروب مانده وارد منزل شدیم. معمارباشی از شهر برای بازدیدِ بناییهای قم آمده بود. در منزل کنارگرد حوض، صبح که سوار شدیم او را دیدم. [این بخش توسط خود شاه سیاه شده است] شب بعد از شام قوروق شد – مردانه – بعد خوابیدیم... یوشی بله شد.
نصف شب، سه ساعت به دسته [شش] مانده باد شدیدِ سختی آمد که بسیار بسیار ترس داشت. من در آلاچیق خوابیده بودم، اما روی آلاچیق پوشِ بزرگی زده بودند، باد تکان پُرزور میداد؛ همهی تجیرها را شکست و اندخت. پوش را پاره کرد، گرد و خاک غریبی شد. من برخاستم، سرداری پوشیده، کلاهِ دریایی گذاشته، رفتم بیرون. جایی محفوظتر از چادر خلا ندیده، یک چراغ هم آنجا برده ایستادیم. آقا محراب [و] آقا علی پرده را گرفته. باد و باران شدیدی میآمد. به قدر یک ساعت آنجا توی سرما ایستادیم. حاجی فیروز را فرستادم برود اندرون ببیند چه هست. رفت، آمد گفت چادرها هست. انیسالدوله در آلاچیق خوبی است. یوشی هم از توی آلاچیق داد میزد، میترسید. او را هم بردند اندرون.
وقتی که من توی خلا ایستاده بودم، رحیمکنکن [۲] آمده بود میخ چادرها را میکوبید؛ با یک نفر فراش متصل دعوا میکرد، حرف میزد. خلاصه رفتم اندرون. آلاچیق کنیزهای انیسالدوله چون رویش پوش نداشت محفوظ بود؛ انیسالدوله هم آنجا بود. آلاچیق ریخته پاشیده، باران هم چکه میکرد. رختخواب انیسالدوله را آوردند انداختند، یک طوری ناراحت آنجا خوابیدم. صبح برخاسته رفتم حمام، رخت پوشیدم. دیشب زنعمو غول بیابانی دیده بود. خلاصه، سوار کالسکه شده، راندیم برای طهران.
پینوشت
۱- حاج میرزا نصرالله پسر میرزا اسماعیل مستوفی گرکانی و از مستوفیهای درجهی اول دفتر استیفا بود. (شرححال رجال ایران، ص ۷۳۳)
۲- رحیم کنکن، نایب فراشخانهي شاهی، مردی بوده تنومند و خیلی گنده و دارای سه پسر و یک دختر بوده است. پسرها و دخترش نیز مانند خود او خیلی گنده بودند و نظیر آن در گندگی در تهران کمتر یافت میشده است. وی در سال ۱۳۰۶ ق درگذشت و تمول زیادی برای وراث خود گذاشت. (شرححال رجال ایران، ص ۹۵۵)
منبع: «روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه از رجب ۱۲۸۴ تا صفر ۱۲۸۷ ق. به انضام سفرنامههای قم، لار، کجور و گیلان»، به کوشش مجید عبدامین، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ نخست، بهار ۱۳۹۷، صص ۴۵-۴۷.