پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»؛ شب مزبور اولین شب در عمر من بود که از شدت فکر و خیال تا صبح نتوانستم به خواب بروم. بیستوپنج سال بیشتر از عمر من نگذشته بود. ملاحظهی قیافهی دیوانگان، شنیدن گفتههای آنها و مشاهدهی حرکات آنها در من تاثیر زیادی نمود. دیوانههای عادی آزادانه در حیاط راه میرفتند، ولی دیوانههای موذی و خطرناک که باعث زحمت و اذیت دیگران بودند هر یک را جداگانه در اتاق کوچکی جا داده و در را از خارج بر روی آنها بسته بودند.
آخرشب موقعی که آژانها در اتاقِ خود مشغول غذا خوردن بودند یکی از دیوانههای غیرمزاحم با نوک پا آهسته آهسته به اتاق یکی از دیوانههای مزاحم و خطرناک نزدیک شد و درِ اتاق را که بر او بسته بودند باز کرد و خندهکنان فرار نمود. دیوانهی موذی و خطرناک از دکه بیرون آمد و به جان سایرین افتاد. آژانها فورا دویدند و او را مجددا داخل دکهی خودش کردند و ندانستند کدام یک از دیوانگان در را باز کرده بود.
از دماغ هر انسان ذرات نامرئی در هوا پراکنده میشود و ذرات مزبور در دماغ دیگران وارد میگردد و در روح آنها اثر مینماید. این مطلب را یکی از علمای علم هیپنوتیزم در تهرن برای من توضیح داده است. پس هرگاه شما را چند روز در محوطهی دیوانگان نگاه بدارند، رفته رفته حال شما تغییر مییابد و ممکن است متدرجا همرنگ آنها شوید. ذرات مزبور در من خیلی زود اثر بخشیدند، زیرا در همان شبِ اول فکر و خیالات عجیب و غریب در مغز من راه یافت. پیش خود فکر نمودم که شاید نقصی در من وجود داشته باشد. درج مقالهی مزبور چه ضرورت داشت و چه نفعی از آن عاید من یا عاید سایرین گردید، جز اینکه اسباب زحمت خود را فراهم ساختم؟! آیا این کار بر خلاف عقل سلیم نبود؟ رفته رفته تردید من زیاد گردید و طوری خود را باختم که با خود گفتم هرگاه نقصی و خللی در کسی یافت شود آیا قابل علاج خواهد بود یا قابل علاج نخواهد بود؟ گاهی هم میگفتم حال که نسبت به من اینطور اهانت روا داشتهاند چه ضرر دارد از جان شیرین دست بشویم و زودتر این امانت را به صاحب خود برگردانم و از منجلاب زندگی نجات یابم. باز فکر کردم که این اقدام خود نوعی دیوانگی خواهد بود و فرق بین شخص لایق و قویالاراده با اشخاص ضعیفالنفس در این موارد باید معلوم شود لذا هر طور هست باید تحمل و بردباری را شعار خود سازم و منتظر روزگار بهتری گردم.
آخرشب با فکر ناراحت نزد یکی از پاسبانهای محافظ رفتم و پرسیدم که آیا ممکن است بعضی از این دیوانگاه شفا یابند و از اینجا بیرون روند؟ جواب داد که «البته ممکن است... از اول سال تا حال عدهی زیادی از آنها معالجه شده و به خانههای خود رفتهاند.» پرسیدم: «چگونه معلوم میشود که دیوانهای شفا یافته است... بین عاقل و دیوانه چه فرقی هست؟» جواب داد: «فرق در این است که دیوانهها هرگز گریه نمیکنند بلکه میخندند و هر وقت یک دیوانه شروع به گریستن نماید معلوم میشود شفا یافته است.» از شنیدن توضیح مزبور خیلی خوشحال شدم و یقین نمودم که نقصی در من وجود ندارد، زیرا به آسانی اشک از چشمانم جاری میشد. آن وقت با حواس جمع روی نیمکت نشستم و زیر نور چراغ یک غزل عاشقانه سرودم.
ادامه دارد...
منبع: سپید و سیاه، شمارهی ۵ (۹۸۵)، چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۵۱، ص ۱۱