پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»؛ پس از چندی مدرسهی «ثروت» باز تغییر محل داد و در آخرِ بازار کفشدوزها در جنب خانهی شاهزاده عبدالصمد میرزای عزالدوله در جنب سرای امیر به منزل جدیدی رفت ولی من دیگر آن وقت در آن مدرسه نبودم.
در مدرسهی ثروت کتابهایی که برای درس داشتیم عبارت بود از «جغرافیای محمدصفیخان»، «هندسه علیخان»، «مارکو برای فرانسه» و کتاب دیگری به اسم «متود» که گویا از تالیفات عباسقلیخان معلممان بود.
هیچ در خاطر ندارم که آیا در مدرسه فارسی هم درس میدادند یا نه، درس عربی را در همان کتاب «جامع» میخواندیم که حتی کتابی هم در باب «منطق» داشت ولی عقلم بدانجاها قد نمیداد.
روزی پدرم خیال کرد که پسرش در مدرسهی ثروت فارغالتحصیل شده است و مرا به مدرسهی «ادب» از موسسات مرحوم حاجی میرزا یحیی دولتآبادی (مدرسهی سادات هم از موسسات آن مرد وطنخواه و معارفپرورد بود) در محلهی امامزاده یحیی گذاشت. راه خیلی دور بود و هر روز بایستی چهار بار آن راه را از محلهی سید ناصرالدین - خیابان خیام کنونی - تا نزدیکیهای ایستگاه خط آهن شاهزاده عبدالعظیم پیاده دواندوان بپیمایم.
کتابها همان کتابهای مدرسهی ثروت (با اندکی تفاوت) بود و در این مدرسه درس قرائت هم داشتیم که بلای جان من بود و هرگز نتوانستم تلفظ ضاد را از ظاد تشخیص بدهم. معلم فرانسهی مدرسه پروفسور حبیب شهاب بود که از بیروت برگشته بود و گوشش کر بود. (میگفتند خود را به کری میزند و گویا حقیقت هم داشت چون عاقبت روزی با جیبهای پر از نقل و شکرپنیر خندان و ذوقکنان آمد که به روضهخوانی سادات اخوی رفته است و خواب دیده است و حضرت آب دهان خود را در گوشش کرده است و مثل سابق گوشش میشنود) و با گوش کر به ما درس میداد و «فابل»های [۱] لافونتن [۲] را میداد که از بر بکنیم و ما نیز به جان خودش که خوب از بر میکردیم و پس میدادیم. در مدرسهی ادب بعدازظهرها به صدای اذان محسنخان قجر که صدای خوبی داشت شاگردها نماز جماعت میخواندند و منِ بچه سید معمم هم پیشنماز بودم. در موقع امتحان آخر سال نجمالدوله که وزیر معارف بود شخصا در مجالس امتحان حاضر میشد و چون پدرم بالای منبر تو کوک تقویم او رفته بود نظر خوبی در حق من نداشت و خوب به خاطر دارم که روزی گفت: «چطور است پدری که منکر علم و دانش است پسرش را به مدرسه فرستاده است!»
در همان اوقات دولت ایران چند نفر معلم فرانسوی برای مدرسهی «دارالفنون» استخدام نموده بود و چون معلوم شد که به قدر کافی شاگردانی که از عهدهی فهمیدن درس و زبان آنان برآیند در طهران وجود ندارد و کلاسهای درس آنان (گیاهشناسی و حیوانشناسی و شیمی و غیره) تقریبا خالی مانده بود وزارت معارف (که بعدها وزارت فرهنگ و امروز آموزش و پرورش شده است)، عدهای از شاگردان چند مدرسهی دیگری را که در طهران وجود داشت (رشدیه، علمیه، آلیانس، اقدسیه، سیاسی، سادات، اسلامی، ادب و ثروت تا آنجایی که در خاطر است) دستچین کرد و به دارالفنون فرستاد و من نیز از آن جمله بودم. درس این پروفسورها به زبان فرانسه بود و اصلا و ابدا نمیفهمیدیم و تصور میکنم اگر به فارسی هم میبود باز سر در نمیآوردیم و لهذا میرزا محمدعلیخان فروغی و برادرش میرزا ابوالحسنخان که فرانسه میدانستند سمت مترجمی یافتند و شبها درسها را در نزد اساتید فرانسوی حاضر میکردند و روزها به ما پس میدادند (با حضور استادها که اول به فرانسه بیان میکردند و با گچ روی تختهسیاه تصویر میکشیدند و سپس مترجمین به فارسی ترجمه میکردند و شاگردها یادداشت برمیداشتند و یا وانمود میکردند که یادداشت برمیدارند).
من بچه سید معمم نابالغ سر درس علم «اوستوئولوژی» یعنی استخوانشناسی هم حاضر میشدم و استخوانم نرم میشد [...]
خدایی شد که دامنهی انقلاب و غوغای مشروطیت بالا کشید و پدرم در ۱۳۲۶ هجری قمری مرا برای تحصیل به بیروت فرستاد و گریبانم را از مشقت آن نوع تحصیل بیحاصل خلاصی بخشید.
ادامه دارد...
منبع: خواندنیها، شمارهی ۱۳، سال ۳۵، سهشنبه ۷ تا شنبه ۱۱ آبان ۱۳۵۳، صص ۱۶ و ۱۷.
پینوشت:
۱- فابل: [حکایت] قصهی کوتاه کنایهآمیزی که ریشه در هزاران سال قبل دارد. (منبع: محمدجواد کمالی، «در جستوجوی منشأ یکی از فابلهای لافونتن در مجموعه حکایتهای شرقی»، نشریهی مطالعات زبان فرانسه، پاییز و زمستان ۱۳۹۳، دورهی ۵، شمارهی ۹، ص ۴۱.)
۲- لافونتن: ژان دو لافونتن (۸ ژوئیه ۱۶۲۱- ۱۳ آوریل ۱۶۹۵) فابلنویس شهیر فرانسوی.