صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۳ دی ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۶۴۱۶۴۹
تاریخ انتشار: ۵۸ : ۲۳ - ۱۷ مهر ۱۴۰۰
محمدعلی فروغی و تبار وی به قلم خودش؛
در دو سه سال آخر عمرش اعتمادالسلطنه در تحریرات فرانسه از من استمداد می‌کرد؛ زیرا که فرانسه‌دانی‌اش هم علمی نبود و مثلا املا نمی‌دانست. از آن تحریرات من دانستم که او با رجال روسیه خصوصیت می‌کند و بند و بست دارد و از یادداشت‌های خود او هم این معنی برمی‌آید و از رجال دربار ناصرالدین‌شاه بسیار بودند که یا با روس‌ها یا با انگلیس‌ها سر و سر داشتند و این فقره تازگی هم نداشت.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ در این حیص و بیص در نیمه‌ی شوال ۱۳۱۳ روز سیزده عید نوروز اعتمادالسلطنه به مرض سکته وفات کرد و او به واسطه‌ی تنومندی فوق‌العاده مستعد سکته بود، اما هیجان شدید آن روزها وحشتی که در دنبال آن برای او دست داده بود یقینا در مرگش بی‌تاثیر نبوده است؛ زیرا که او در مقام کینه و حسدورزی پرالتهاب بود، اما جبن و کم‌دلی هم داشت و پس از آن‌که بی‌اختیار از حاجی محمدحسن و صدراعظم بدگویی کرد متوجه شد که این حرف‌ها در واقع به شاه برمی‌خورد و ترس او را گرفت و همان موقع که سکته کرد زوجه‌ی خود را به اندرون ناصرالدین‌شاه فرستاده بود که ببیند عملیات او در ذهن شاه چه تاثیر کرده است.

[...] در دو سه سال آخر عمرش اعتمادالسلطنه در تحریرات فرانسه از من استمداد می‌کرد؛ زیرا که فرانسه‌دانی‌اش هم علمی نبود و مثلا املا نمی‌دانست. از آن تحریرات من دانستم که او با رجال روسیه خصوصیت می‌کند و بند و بست دارد و از یادداشت‌های خود او هم این معنی برمی‌آید و از رجال دربار ناصرالدین‌شاه بسیار بودند که یا با روس‌ها یا با انگلیس‌ها سر و سر داشتند و این فقره تازگی هم نداشت.

[...] خلاصه اعتمادالسلطنه با رجال روسیه مکاتبه داشت و این اواخر مسوده‌هایی را که به فرانسه تهیه می‌کرد به من می‌داد که اصلاح و پاک‌نویس کنم و معلوم بود که می‌خواهد مرا به خود علاقه‌مند کند؛ چنان‌که در یک موقع که ناصرالدین‌شاه کتابی راجع به ارامنه و ترکیه داشت و می‌خواست ترجمه شود، اعتمادالسلطنه مرا به حضور او برد و یاد دارم که صبحی بود و من و اعتمادالسلطنه به انتظار این‌که شاه از اندرون به درآید در باغ گلستان قدم زدیم. چون شاه آمد عزیزالسلطان همراهش بود. اعتمادالسلطنه مرا معرفی کرد و شاه قدری از کتاب منظور را با اعتمادالسلطنه خواند و گفت‌وگویی به مناسبت کردند و کتاب را به من دادند و بنا شد ترجمه کنم؛ اما اگر حافظه‌ام به خطا نرفته باشد گمان دارم شاه و اعتمادالسلطنه هر دو پیش از آن‌که ترجمه‌ی آن کتاب را ببینند درگذشتند.

از خصوصیت‌های اعتمادالسلطنه با روس‌ها یکی این بود که کتابچه‌ای در احوال الکساندر سوم امپراطور روسیه که تازه درگذشته بود نوشته، آن را «آئینه‌ سکندری» نامیده به پسر الکساندر هدیه کرد و به این اکتفا نکرده رساله‌ی دیگری در احوال نیکلای دوم نگاشت، با این‌که او تازه به سلطنت رسیده و تاریخی نداشت که نوشته شود، و آن رساله سراسر مدح و تملق بود. چون با رفقای روسی خود در سفارت روس در آن باب مذاکره کرده بود به او گفته بودند خوب است خودتان آن را به فرانسه هم ترجمه کنید تا امپراطور بی‌معطلی بخواند. این فکر را پسندید و به من گفت می‌توانی ترجمه کنی؟ گفتم امتحان می‌کنیم. گفت اگر از عهده‌ی ترجمه برآیی انعام خوبی به تو می‌دهم. چند صفحه از آن را ترجمه کردم و نشان دادم. بسیار پسندید و نزد دکتر طولوزان فرستاد که ببین پسر میرزا فروغی چه خوب فرانسه می‌نویسد. او هم تصدیق کرد و اعتمادالسلطنه فورا سی تومان به من داد و گفت وقتی که ترجمه را تمام کردی انعامت را اتمام می‌کنم و آن زمان سی تومان مبلغی معتنابه بود؛ خاصه از شخص ممسکی مانند او نسبت به من که در دست او اسیر بودم و اگر هیچ هم نمی‌داد مجبور بودم برای او کار کنم. ولی در این اواخر پیدا بود که از من و از پدرم می‌خواهد تحبیب کند و این تشویقات را از من می‌کرد، در حالی که از هرکس زبان خارجه می‌دانست بدش می‌آمد و او را رقیب می‌پنداشت. باری ترجمه‌ی آن رساله هم تمام‌ نشده بود که اعتمادالسلطنه درگذشت و همه‌کس از شنیدن خبر مرگ او شاد شد، اما خدا از تقصیرات او بگذرد که من شخصا جز مهربانی از او ندیدم.

 

منبع: خاطرات محمدعلی فروغی به همراه یادداشت‌های روزانه از سال‌های ۱۲۹۳ تا ۱۳۲۰، به خواستاری ایرج افشار، به کوشش محمدافشین وفایی و پژمان فیروزبخش، تهران: سخن، چاپ سوم، ۱۳۹۸، صص ۷۷-۸۰، (رساله در سرگذشت خود و پدر).