صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۱ دی ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۶۳۳۹۰۲
تاریخ انتشار: ۴۳ : ۲۰ - ۳۰ مرداد ۱۴۰۰
خاطرات اردشیر زاهدی از وقایع ۲۸ مرداد؛
[پدرم گفت:] من اگر مصدق‌السلطنه می‌آمد در برابر مردم و یا به وسیله‌ی رادیو اعلام می‌کرد که شاه فرمان عزل مرا از نخست‌وزیری و انتصاب زاهدی را به این سمت صادر کرده ولی من حاضر به اجرای فرمان پادشاه نیستم هیچ گله‌ای از او نداشتم و شاید خود را آماده‌ی مبارزه نمی‌کردم، چون می‌گفتم مردم و توده‌ی واقعی این کشور یا با این عمل و اقدام مصدق‌السلطنه موافق است یا مخالفت اگر موافق است که از دست من کاری ساخته نیست اگر مخالف است خودش به آن مرد که علنا اعلام خودسری و یاغی‌گردی کرده تودهنی خواهد زد و حسابش را تصفیه خواهد کرد.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ در همین حال نگران یارافشار بودم که خبرنگاران را به شهر آورده بود و تا آن موقع خبری از او نداشتم.

چند دقیقه از ورود من نگذشته بود که یارافشار هم به منزل آمد و معلوم شد او نیز دل به دریا زده و با هیاهو و جنجالی که در خیابان‌ها به راه انداخته بودند خبرنگاران را مستقیما به تلگراف‌خانه در میدان سپه یعنی کانون مرده باد و زنده باد برده و از آن‌جا یکسر به منزل آمده است.

خانم و بچه‌های یارافشار به مناسبت ایام تابستان در شمیران بودند و به این جهت غذایی که جبران گرسنگی ۱۶ ساعته‌ی ما را بکند پیدا نمی‌شد، ولی در عوض بی‌سروصدا بودن محل باب طبع ما بود و پس از ۲۴ ساعت توانستیم مختصر استراحتی بکنیم.

ساعت ۵ یا ۵ و نیم بعدازظهر [یک‌شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۳۲] بود که آقای صادق نراقی به سراغ ما آمد و از وضع شهر اطلاعاتی به ما داده می‌گفت: «میتینگ میدان بهارستان که از صبح اول وقت با بلندگوهای سیار در خیابان‌ها به وسیله‌ی رادیو مردم را دعوت به حضور در آن کرده بودند هم‌اکنون برپاست و سخنران‌ها کاملا مشت خود را باز کردند، ولی اجتماعات اصلی را توده‌ای‌ها تشکیل داده‌اند و اصولا یک آشفتگی و به‌هم‌ریختگی عجیبی در تمام شئون حکم‌فرماست و هر دسته نغمه‌ی خاصی ساز کرده ولی آن‌چه مسلم است ابتکار و کارگردانی توده‌ای‌ها بیش از سایرین به چشم می‌خورد و اگر فکر عاجلی نشود حساب مملکت پاک است و دکتر مصدق و دار و دسته‌ی او هم قادر به کاری نیستند. توده‌ای‌ها برای واژگون کردن اوضاع و تسلط خودشان سخت در تقلا هستند و مامورین هم به جای سرکوبی آن‌ها تمام همّ خودشان را مصروف گرفتن و زندانی کردن این و آن می‌کنند و توده‌ای‌ها هم با یک پیت گِل سرخ آب‌زده و یک قلم‌مو مشغول نام‌گذاری خیابان‌ها و تشکیل حکومت جمهوری دموکراتیک هستند.»

گفت‌وگوی ما درباره‌ی حوادث و جریانات روز ادامه داشت که مهندس ابوالقاسم زاهدی که برای دادن گزارش مصاحبه‌ی ظهر نزد پدرم رفته بود وارد شد و از طرف ایشان پیغام آورد که من و یارافشار برای ساعت ۶ بعدازظهر به منزل آقای سیف‌افشار برویم و در جلسه‌ای که با حضور پدرم تشکیل می‌شود شرکت کنیم.

من از این تصمیم نگران شدم چون خروج پدرم را از محلی که به سر می‌برد و عبور ایشان را از خیابان‌های پرجنجال شهر آن هم در ساعت ۶ بعدازظهر به هیچ وجه مصلحت نمی‌دانستم و احتمال کلی می‌دادم که مخاطره‌ای پیش آید، روی این فکر با علم به این‌که تمام تلفن‌های منزل اقوام ما تحت کنترل قرار گرفته و حتی قطع شده است بی‌محابا تلفن منزل یارافشار را برداشتم و شماره‌ی تلفن اقامتگاه پدرم را گرفتم و با ایشان مشغول مذاکره شدم. راستی فراموش کردم این نکته را تذکر دهم که در آن ایام هر یک از ما برای مذاکرات تلفنی نام مستعاری داشتیم و بیش‌تر گفت‌وگوهای ما پیچیده و مبهم بود و هنگام مذاکره اشخاص ناشناس موفق به درک مقصود ما نمی‌شدند.

به هر حال در این تماس تلفنی من نسبت به تصمیم پدرم و خروج ایشان از باغ مشیرفاطمی اظهار نگرانی نمودم و پیشنهاد کردم اگر امر فوری باشد اجازه بدهند تا خدمت ایشان برسیم ولی در چند جمله‌ی کوتاه نظر مرا رد کردند و به ناچار مقارن ساعت ۶ بعدازظهر به اتفاق آقای یارافشار به منزل آقای سیف‌افشار رفتیم.

منزل سیف‌افشار که از منسوبان و دوستان قدیم پدرم می‌باشد در خیابان بهار واقع است و تا حدی محل دنج و آرامی است. وقتی ما وارد منزل ایشان شدیم آقای سرهنگ فرزانگان آن‌جا بود و ظاهر امر نشان می‌داد که صاحب‌خانه قبلا انتظار ما را داشته است چون اتاق خلوت و دورافتاده‌ای را برای این جلسه در نظر گرفته بودند و چند دقیقه بعد از ورود ما تیسمار گیلانشاه نیز با لباس سیویل به آن‌جا آمد و گفت: «تیمسار (مقصود پدرم است) برای ساعت ۶ و نیم قرار است با اتومبیل‌ کی‌نژاد تشریف بیاورند.» از گیلانشاه سوال کردم: «با این اوضاع و احوال در جلسه‌ی امشب چه مذاکراتی خواهیم داشت؟!» او هم تقریبا اظهار بی‌اطلاعی کرد و گفت: «تیمسار به وسیله‌ی یکی از رابطین به من پیغام دادند که تا ساعت ۶ و نیم در این‌جا باشم.»

درست ساعت ۶ و نیم بعدازظهر بود که پدرم در حالی که یک پیراهن یقه‌باز کرم‌رنگ و شلوار نظامی پوشیده بود و عینک آفتابی بزرگی به چشم داشت وارد شد. بلافاصله همه در اتاقی که قبلا آماده کرده بودند جمع شدیم. کسانی که در این جلسه شرکت داشتند عبارت بودند از: پدرم، تیمسار سرتیپ گیلانشاه، سرهنگ فرزانگان، پرویز یارافشار، صادق نراقی و من. البته چند نفر دیگر از دوستان و اقوام و از جمله مهندس شاهرخشاهی و مهندس ابوالقاسم زاهدی و حبیب‌الله نایبی در منزل آقای سیف‌افشار حضور داشتند که بیش‌تر مراقبت خارج و خیابان‌های اطراف منزل را عهده‌دار بودند و در مواقع لزوم از طرف پدرم برای عده‌ای از آقایان افسران بازنشسته به‌خصوص تیمسار شاه‌بختی پیغام می‌بردند و اخبار و اطلاعاتی از خارج کسب می‌کردند و مراجعت می‌نمودند، به طوری که ما کاملا در جریان وقایع خارج و اقدامات اطرافیان مصدق و فعالیت مامورین او بودیم.

خیال می‌کنم به عنوان نمونه و نشانه‌ی قدرت مامورین کسب اخبار و اطلاعات خودمان همین‌قدر کافی است بگویم که مدت بیست‌وشش دقیقه بعد از دستگیری تیمسار سرلشکر باتمانقلیچ ما در همین جلسه از توقیف او مطلع شدیم که البته اسباب تاسف همه‌ی ما شد.

مذاکرات این جلسه‌ی تاریخی شش ساعت تمام به طول انجامید و این اجتماع از نظر تصمیماتی که اتخاذ شده مهم‌ترین جلسات ما در آن ایام بود و در عین حال نشانه‌ای از تصمیم و اراده‌ی پدرم و وفاداری و صمیمیت و هم‌کاری بی‌شائبه‌ی شرکت‌کنندگان در آن بود.

در ابتدای جلسه مدت کوتاهی درباره‌ی وقایع و حوادث روز و میتینگ میدان بهارستان و فعالیت توده‌ای‌ها صحبت شد و هرکس در این زمینه اطلاعی داشت بیان کرد و بعد پدرم رشته‌ی سخن را به دست گرفت و چنین گفت:

«فکر می‌کنم همه‌ی آقایان از وقایعی که از نیمه‌شب گذشته تا به حال رخ داده مسبوق باشند و در این فاصله‌ی کوتاه احتیاجی به بازگو کردن آن‌ها نیست. شاید مشیت الهی هم همین بود که این حوادث پیش آید و ما در مرحله‌ی خطرناک‌تر و یا به عقیده‌ی من در بوته‌ی آزمایش قرار گیریم تا کسانی که به سوگند خود وفادار مانده‌اند و در اجرای فرمان شاهنشاه و خدمت به مملکت آماده‌ی فداکاری و جانبازی هستند مشخص گردند. آن‌چا مسلم است ما چند نفری که الان در این‌جا گرد آمده‌ایم و عده‌ای که در خارج با ما هم‌کاری صمیمانه دارند به قسم خود پای‌بند بوده و حاضر برای ادای وظیفه در برابر شاه و مملکت هستند. از مجاهدت و فداکاری یک یک شما از شب گذشته تا به حال اطلاع دارم و الحق وظایفی را که به عهده داشتید با رشادت انجام داده‌اید. دیشب پس از توقیف نصیری، در منزل فرزانگان که عده‌ی بیش‌تری جمع بودیم گفتیم که من شخصا در راهی که پیش گرفته‌ام تا آن‌جایی که قدرت دارم پیش می‌روم و تا آخرین قطره‌ی خونم برای اجرای امر رئیس مملکت و نجات وطنم از این خیمه‌شب‌بازی ایستادگی خواهم کرد و اگر در این راه هم جان دادم، لااقل نزد کسان و اعقابم سربلند و مفتخر خواهم بود و الان احساس می‌کنم که شما هم میل دارید با نهایت جوانمردی در این راه با من هم‌کاری کنید و در واقع فرقی میان روحیه‌ و افکار من با شما چند نفر نیست؛ بنابراین ما نبایستی بنشینیم و یا تمام سعی ما این باشد که خود را از چنگال مامورین مصدق دور نگهداریم و سرنوشت مملکت را به دست قضا و قدر بسپاریم. باید با یک روحیه‌ی قوی و مصمم فکر کرد، نقشه کشید و اجرا کرد و از خود گذشتگی نشان داد تا به مقصود نایل آمد و بتوان ادعا کرد که به فراخور خود خدمتی انجام داده‌ایم. چون اعتقاد من از اوان زندگی سربازی تا به حال این بود که اگر انسان در شرایط سخت و دشوار و خطرناک توانست قدمی به نفع مملکت بردارد می‌تواند ادعای خدمت‌گزاری کند و الا در وضع عادی و معمولی و با در دست داشتن تمام امکانات خدمت‌گزاری دلیل فداکاری نیست. این بود که در وهله‌ی اول با ذکر همین چند کلمه خواستم روح یأس و ناامیدی را از شما دور کنم و اطمینان دهم که اگر هوشیار و خون‌سرد باشیم و برنامه‌ی عاقلانه و منظمی داشته باشیم به طور قطع موفق خواهیم شد و برای ما وحشت و ناامیدی و تردید و دودلی شایسته و برازنده نیست. من امروز که اعلامیه‌ی عمال مصدق را از رادیو شنیدم، و بعد از عربده‌کشی‌های ناطقین میتینگ بعدازظهر میدان بهارستان اطلاع پیدا کردم بیش‌تر به آینده‌ی خود و نقشه‌ای که در پیش دارم امیدوار شدم. می‌دانید چرا؟ برای این‌که این جماعت با تمام قدرت و تسلطی که به خیال خودشان بر تشکیلات مملکتی دارند، شهامت این را نداشتند که به مردم بگویند ما از فرمان شاه سرپیچی کردیم. خلاصه‌ی تمام داد و فریاد آن‌ها این بود که کودتا شده و ما عاملین را دستگیر و چنین و چنان کردیم. من از مصدق‌السلطنه هر کاری را انتظار داشتم جز این‌که یک حقیقت مسلم و محرزی را که خواه ناخواه‌ فاش خواهد شد به مردم طوری دیگر جلوه دهد. من اگر مصدق‌السلطنه می‌آمد در برابر مردم و یا به وسیله‌ی رادیو اعلام می‌کرد که شاه فرمان عزل مرا از نخست‌وزیری و انتصاب زاهدی را به این سمت صادر کرده ولی من حاضر به اجرای فرمان پادشاه نیستم هیچ گله‌ای از او نداشتم و شاید خود را آماده‌ی مبارزه نمی‌کردم، چون می‌گفتم مردم و توده‌ی واقعی این کشور یا با این عمل و اقدام مصدق‌السلطنه موافق است یا مخالفت اگر موافق است که از دست من کاری ساخته نیست اگر مخالف است خودش به آن مرد که علنا اعلام خودسری و یاغی‌گردی کرده تودهنی خواهد زد و حسابش را تصفیه خواهد کرد. ولی می‌بینیم که مصدق و اعوان و انصارش جرأت این را ندارند که به مردم بگویند ما از اجرای فرمان شاه خودداری کرده‌ایم و می‌خواهیم با زیر پا گذاشتن تمام قوانین و مقررات مملکتی به حکومت شترگاوپلنگی خود ادامه دهیم؛ بنابراین یقین بدانید که در حال حاضر روحیه‌ی او و دار و دسته‌اش از ما که در این مخفی‌گاه داریم محرمانه مذاکره و گفت‌وگو می‌کنیم به مراتب ضعیف‌تر است و در اعمال خود جبون‌تر هستند و تمام این داد و فریادها و تظاهرات برای قلب موضوع و وارونه نشان دادن حقایق به مردم است. بنابراین اولین وظیفه‌ي ما آگاه ساختن مردم و مسئولین تشکیلات مملکتی به حقیقت امر می‌باشد. چون حکومت از مصدق‌السلطنه و چند نفری که دور تخت‌خواب او جمع می‌شوند تشکیل نشده، سازمان‌های مملکتی هر یک به سهم خود در برابر قانون و مقررات مملکتی مسئولیت دارند و تمام تلاش مصدق و کسانش این است که حقیقت این امر را از نظر این عده و مردم تهران پنهان دارند.»

پدرم به قدری با حرارت و گرم صحبت می‌کرد که همه چشم به دهان او دوخته و مجذوب شده بودیم. برای من این طرز بیان مخصوصا که با یک التهاب و عصبانیت توام بود تازگی داشت، چون پدرم ذاتا مردی خون‌سرد و مسلط بر اعصاب خودش می‌باشد و در سخن گفتن رعایت آرامش و اختصار را می‌کند، ولی در آن شب معلوم بود شدیدا ناراحت و عصبانی است بدین جهت کلام ایشان که به این‌جا رسید، تیمسار گیلانشاه شروع به صحبت کرد و در تایید بیانات پدرم مطالبی اظهار داشت.

دنباله‌ی کلام گیلانشاه را سرهنگ فرزانگان و سایرین گرفتند و هر یک در این مقوله مطالبی بیان داشتند که از ذکر آن‌ها به خاطر جلوگیری از اطاله‌ی کلام می‌گذرم.

پدرم گفت: «به نظر من بایستی دو برنامه در ابتدای کار برای خودم تهیه کنیم: اول مطلع ساختن مردم از فرمان شاهنشاه، دوم تهیه کردن وسایل اجرای این فرمان با استفاده از امکاناتی که در مملکت فعلا موجود است. برای انجام برنامه‌ی اول بعدازظهر امروز که شنبه [یک‌شنبه درست است – انتخاب] است مصاحبه‌ي اردشیر با خبرنگاران خارجی صورت گرفته با این‌که قدم مهمی به‌خصوص از لحاظ استحضار سایر ممالکت بود مع‌الوصف من این عمل را از نظر اطلاع مردم مملکت خودمان که بیش از هر چیز به آن معتقدم، کافی نمی‌دانم و چون هیچ نوع وسیله‌ای برای انجام این منظور در اختیار نداریم عقیده دارم هم‌اکنون عده‌ای انتخاب شوند و از نظر وضع شهر خطوطی برای آن‌ها تعیین گردد که همین امشب عکس فرمان را به صندوق مراسلات تمام وزارتخانه‌ها و مجلات و سفارت‌خانه‌ها بیندازند.»

پیرامون این نظر مذاکراتی صورت گرفت و به طور کلی همه آن را موثر و مفید تشخیص دادند.

بلافاصله پنج نفر یعنی آقایان پرویز یارافشار، مهندش هرمز شاهرخشاهی، مهندس ابوالقاسم زاهدی، صادق نراقی و حبیب‌الله نایبی برای این کار انتخاب شدند و شهر تهران با در نظر گرفتن موقعیت وزارتخانه‌ها و ادارات دولتی و روزنامه‌ها و مجلات و موسسات ملی به پنج منطقه تقسیم گردید و هر یک از آن پنج نفر مامور یکی از حوزه‌ها شدند و ضمنا قرار شد همراه با عکس فرمان که به وزارتخانه‌ها و ادارات دولتی ارسال می‌شود نامه‌ای نیز از طرف پدرم ضمیمه‌ شود که جنبه‌ی اخطار و دستور به مقامات دولتی باشد.

این نامه را بلافاصله پدرم دیکته کرد و آقای یارافشار انشا نمود. مضمون آن تا آن‌جا که الان به خاطر دارم این بود که به موجب این فرمان مقام نخست‌وزیری به این‌جانب محول گردیده، بدین جهت اخطار می‌شود که از این تاریخ هر دستوری که از طرف آقای دکتر مصدق می‌رسد کان‌لم‌یکن تلقی شود و چنان‌چه اجرا گردد موجب مسئولیت و تعقیب قانونی خواهد بود. البته عبارات و مضامین نامه قدری مشروح و زبان‌دارتر بود، ولی مفهوم آن همین بود که در بالا ذکر شد. این نامه را آقای نراقی در همان موقع به منزل و یا تجارت‌خانه‌اش برد و به مقدار کافی روی اوراق مارک‌دار پدرم ماشین کرد و ضمنا مهندس شاهرخشاهی به منزل رفت و عکس‌های فرمان را با مقدار زیادی پاکت به منزل آقای سیف‌افشار آورد و ظرف مدت کوتاهی عکس فرمان و نامه‌ی ضمیمه بین آن پنج نفر تقسیم گردید و قرار شد این عده از ساعت ۱۱ شب [شامگاه یک‌شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۳۲] به توزیع عکس‌های فرمان در نقاط مختلف شهر مشغول شوند و پس از خاتمه‌ی کار،‌ در منزل آقای یارافشار اجتماع کنند. در خلال همین احوال یکی از رابطین خبر آورد که عده‌ای از مامورین فرمانداری نظامی به حصارک و باغ ییلاقی پدرم در شمیران ریخته‌اند و تمام اسباب و اثاثه‌ی منزل را زیر و رو کرده و حتی انبارهای متروکه‌ی پایین باغ را جست‌وجو و کاوش کرده‌اند و لحظه‌ای بعد خبر رسید که هم‌اکنون از طرف فرمانداری نظامی برای دستگیری پدرم ده هزار تومان جایزه تعیین شده و اعلامیه‌ای به شرح زیر تهیه کرده‌اند که در آخرین سرویس پخش اخبار امشب و صبح فردا خوانده خواهد شد:

«پیرو اعلامیه‌ی شماره‌ی ۳۹ چون حضور سرلشکر بازنشسته فضل‌الله زاهدی برای پاره‌ای تحقیقات در فرمانداری نظامی ضروری‌‌ست و با این‌که قبلا هم به وسیله‌ی رادیو و پخش اعلامیه ابلاغ شد که خود را معرفی نماید و تاکنون از معرفی و حضور در فرمانداری نظامی خودداری نموده است لذا بدین‌وسیله به اطلاع هم‌وطنان می‌رساند که هرکس از محل سکونت سرلشکر نام‌برده که منجر به دستگیری وی گردد به فرمانداری نظامی اطلاعاتی بدهد به اخذ یکصد هزار ریال جایزه‌ی نقدی موفق خواهد شد.»

پدرم متن اعلامیه را به دقت خواند و خنده‌ی بلندی کرد و به شوخی‌ گفت: «در این عالم بی‌پولی بد نیست بروم و خودم را معرفی کنم و ده هزار تومان را بگیرم. ولی با این وضعی که این‌ها برای مملکت پیش آورده‌اند می‌ترسم ده هزار تومان پول در خزانه‌ی دولت نباشد که جایزه بدهند.» و بعد اضافه کرد: «این‌ها تمام دلیل ضعف و وحشت این حضرات است؛ وحشت از همان مسئله‌ای که در ابتدا گفتم، یعنی نگرانی و اضطراب از علنی شدن فرمان شاه و اجرای آن. پس باید بدون توجه به این اعمال هرچه زودتر در صدد اجرای برنامه و نقشه‌ی کار خود باشیم.»

این شوخی پدرم در آن اوضاع و احوال و با آن انقلاب روحی که ما داشتیم از طرفی لحظه‌ای باعث خنده و تفریح ما شد و از طرف دیگر نشان می‌داد که این تهدیدات در روحیه‌ و افکار او کوچک‌ترین اثری ندارد و در اجرای منظور و مقصود خود کاملا مصمم و راسخ است.

اما این تغییر قیافه‌ی مجلس زیاد دوامی نداشت و با مطلبی که تیمسار گیلانشاه پیش کشید وضع دومرتبه به صورت اول برگشت.

وی گفت: «با ترتیبی که برای توزیع عکس‌های فرمان نخست‌وزیری بین وزارتخانه‌ها و موسسات دولتی و ملی و سفارتخانه‌ها و جراید داده شد مسلما تا قبل از ظهر فردا جمع کثیری از انتصاب جناب‌عالی به نخست‌وزیری مسبوق خواهند شد، ولی با وضعی که فعلا هم‌کاران مصدق در پیش گرفته‌اند و تسلطی که بر دستگاه‌های مختلف اداری مملکت دارند، آیا می‌توان امیدوار بود که به صرف توزیع فرمان، کاری از پیش برود و ما را به مقصود نزدیک کند؟»

ادامه دارد...

 

منبع: خواندنیها، شماره‌ی ۹۹، سال هیجدهم، شنبه ۸ شهریور ۱۳۳۷، صص ۱۵-۱۸.