پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»؛ کیفیت ایجاد مدرسه و بودجه و متعلقاتش در شمارهی گذشته از نظر خوانندگان محترم گذشت و دیدیم مرحوم کمال چگونه به ذوق و شوق تمام در راه ترقی و تکامل مدرسه فعالیت میکرد و حتی ۳۱۲ تومان حقوق خود برای تربیت استعدادهای مورد توجه قرار نگرفته ۸۰ تومان هر ماهه از حقوق خود را به چند نفر از مستعدین تقسیم میکرد.
تربیتیافتگان این مدرسه هماکنون از استادان درجهی اول رشتههای مختلف صنعت هستند و از ایشان چند تنی را که من به خاطر دارم ذکر میکنم و البته هستند استادان دیگری که در محضر آن مرحوم تربیت شدهاند و من تاکنون از افتخار آشناییشان محروم ماندهام.
از بهترین شاگردان کمال یکی آقای میرزا اسماعیل آشتیانی است که سمت معاونت استاد نیز با او بود و پس از آنکه مرحوم کمال از کار کنارهگیری کرده تقاعد اختیار نمود امور مدرسه به عهدهی ایشان محول شد و الحق ایشان تا آنجا که توانستند پا به پا و قدم به قدم خیالات استاد را تقویت و تکمیل کرده و پیشرفت نمودند تا عللی چند از همانگونه که سنگ راه استاد شد پای استقامت شاگرد را نیز درهم شکست و ایشان نیز کناره گرفتند.
۲- آقای اسکندر مستغنی که بعدها نقاشی را ترک گفته و فعلا در پاریس در یکی از عکاسخانههای مهم به «رتوشه» کردن عکس اشتغال دارد.
۳- آقای سید احمد جواهری که او نیز، چون بازار هنر را کاسد و متاع ذوق را فاسد دیده دست از نقاشی کشیده و به تجارت پرداخته است.
۴- آقای ابوالحسن صدیقی که در قسمت ساختن مجسمه ذوقی داشتند و مرحوم کمال نیز ایشان را تشویق نمود و تا اینکه اکنون از هنرمندان معدود این رشته از صنعتاند.
۵- آقای علیمحمد حیدریان از شاگردان بسیار مستعد استاد و بهخصوص در قسمت صورتسازی Portrait به حد استادی رسیدهاند، ولی متاسفانه بیش از آن اندازه که از هنرمندی مورد انتظار است انزوا اختیار کردهاند.
۶- آقای حسنعلیخان وزیری از شاگردان نزدیک و پرهنر استاد که در قسمت ساختن منظره شاید بینظیر باشند و من با اینکه افتخار آشنایی ایشان را داشته و دارم، نام ایشان را به علتی بعد از سایر همکارانشان نوشتم. و، اما علت این موضوع اینکه ایشان به یاد مرحوم کمال رسالهی کوچکی نوشتهاند و بلکه بهتر آن است که بگوییم «نقاشی» کردهاند.
طرز نوشتن ایشان در این رساله به اندازهای دقیق و با ریزهکاری و خردهبینی است که از نقاشی چیزی کم ندارد و من خواستم صحنهای از کلاس درس استاد و طرز کار وی را بهخصوص در یک روز تاریخی از زبان این شاگرد حقشناس بیان کنم:
«با صد درویش با گلیمی شب را به سحر میبرد.»
شوخی و شادیاش دل شب را روشن میکرد، همنشینانش از عالم دنیا خواب و با سرمستی هشیاری بیداری میکشیدند، ولی هنگامی که با نخوت سلطانی یا سفیری روبهرو میشد تاج معنوی شاهی به سر گرفته در حال فقر سلطنت کرده و با مردانگی و رشادت حمله و دفاع مینمود...
هرکه جوینده بود از همسفرگی استاد ما هزاران پند میگرفت. سفرهی ما سفرهی سادهی طلب بود. استاد و شاگرد با لباس کار در سر این سفر گرد آمده؛ یکی دستی از گچ سفید، دیگری صورتی از ذغال سیاه، همه بر رخسار و لباس اثری از کار داشتند، خسته و خوشحال دور هم غذای سادهای خورده برای کار پسین آماده میشدند. همیشه در سر این سفره خنده و خوشحالی بود و استاد خستگی شاگردانش را با شوخی و شیرینبیانی رفع نموده نکات هنر و تعلیمات صنعتی را با هوای سادهای به درک آنها میگذاشت و بیشتر حرمت این سفره از چند یتیمی بود که با استاد غذا میخوردند و زندگانی آنها را عهدهدار بود.
امروز سفرهی ما رنگین است. نور چشم پهلوی و سلطان آینده با ما غذا میخورد (سردار سپه [رضاشاه]از استاد خواسته بود تا مجسمهی فرزند ارشدش [اعلیحضرت فعلی]را بسازند و برای این منظور ایشان را که در آن هنگام طفل کوچکی بودند به همراهی دو دختر کودک و یک لَله با کالسکه به محل مدرسه فرستادند، ولی گویا این مجسمه ساخته نشد و مدرسه قبل از اتمام مجسمه به هم خورد.) دنبالهی خواهش پهلوی نور چشمش مدل ماست و مجسمهاش را میسازیم. سحرگاهان دستوری به احمد آشپز ترک داده شده، کمال به پای خویشتن به بازار رفت و با دست خود سفره را رنگین کرد. اطاق هنر به کار است، مدل ما چند ساعتی در زیر نگاه و تجسس هنروران خسته و ناتوان شده بود، ولی دو فرشتهی کوچک در رفع خستگی و دلداریاش میکوشیدند و وسایل تفریحش را آماده میداشتند، وقتی به سفره دعوت شدیم کارگر و کارفرما با هم رفتند، استاد ما امروز لباس کار در تن ندارد، لباس معمولی مشکی و عبای خرمایی به دوشش بود.
در سر سفره امروز هیچگونه خنده و صحبتی نیست، کمال لباس رسمی دارد و مدل و دختران (دو کودک همبازی ولیعهد) را بالادست خود قرار داد، ما همه نشستیم. یتیمان تامل کردند. کمال با تاکید گفت: «بفرمایید» نشستند.
لَله و پرستار مدل، قزاقی کوتاهقد بود در لباس چرکز با چکمه در گوشهی اطاق در [یک واژه ناخوانا]ایستاده بود. کمال کنار سفره را که خالی بود به دست اشاره کرده گفت: «آقا بفرمایید!» لَله حال عجیبی داشت، اطاعت امر کرده یکوری و کج گوشهی سفره نشست. کمال برای مهمانان کوچکش خود غذا کشیده به کار پرداختند. یتیمان حال مخصوصی داشتند، سفرهی رنگین بیشتر از همه چیز توجهشان را به خود گرفته بود.
یکی از آنها به لباس مهمانان و لباس خود نگاه میکرد و کم غذا میخورد، کمال بازی میکرد، تمام فکرش متوجه این پیشآمد بود.
ادامه دارد...
منبع: منبع: اطلاعات ماهانه، شمارهی ۵ (۲۹)، مرداد ۱۳۲۹، صص ۲۰ و ۴۳.