پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»؛ فرخی با آنکه برای کف دستی نان سنگک و یک ساعت استراحت در رختخواب صحیح و استنشاق در هوای آزاد (حتی در حیاط کریدور زندان و زندانهای غیرانفرادی) و یک دست لباسی که او را از سرما حفظ کند حسرت میبرد و آرزو میکشید! معهذا در همان مواقع اشعاری را که نمونه آنها ذیلا درج میشود میساخت:
پیش دشمن سپر افکندن من هست محال/ در ره دوست گر آماجگه تیر شوم
جوهرم هست و برش دارم و ماندم به غلاف/ چون نخواهم کج و خونریز چو شمشیر شوم
×××
بیگناهی گر به زندان مرد با حال تباه/ ظالم مظلومکش هم تا ابد جاوید نیست
×××
ای دژ سنگدل قصر قاجار [۱]
و هر وقت فرصتی پیدا میشد که برای رفقای زندانی خود بخواند با یک حالت وجد و سرور به طوری که برق شهامت از چشمانش میجهید، میخواند که همین اشعار موجبات قتل وی را فراهم ساخت؛ زیرا جاسوسان پست زندان که از خود زندانیان بودند، برای کاسهلیسی و دریافت جیره اضافه و بالاخره خودشیرینی به رئیس زندان گزارش دادند که فرخی اشعاری ساخته و بین زندانیان منتشر میسازد. به همین علت او را از زندان قصر به زندان موقت تهران انتقال داده و در محبس انفرادی جایش میدهند و لباس و حمام و سلمانی و خوراک صحیح و سیگار و...! بر وی حرام مینمایند که شاید بدین کیفیت هلاک شود.
اگرچه شداید و سختیهای زندان به قدری او را در فشار گذاشته بود که مرگ را بزرگترین سعادت و آسایش خود میدانست. چنانکه خود میگوید:
خواب من خواب پریشان، خورد من خون جگر/ خسته گشتم ای خدا از خورد و خواب زندگی
بهر من این زندگانی غیر جان کندن نبود/ مرگ را هر روز دیدم در نقاب زندگی
×××
ای عمر برو که خسته کردی ما را/ وی مرگ بیا ز زندگی سیر شدم
اینک پی مرگ ناگهانیام دوان/ از بس که ز دست زندگی خسته شدم
×××
بس جان ز فشار غم به زندان کندیم/ پیراهن صبر از دل عریان کندیم
القصه در این جهان به مردن مردن/ یک عمر به نام زندگی جان کندیم
×××
فرخی چون زندگانی نیست غیر از درد و غم/ ما دل خود را به مرگ ناگهان خوش کردهایم
با وجود این همه شداید نتوانستند بدین وسیله وی را هلاک کنند، تا یک روز در غذایش سم ریختند ولی فرخی استنباط کرد که غذایش مسموم است و از خوردن آن امتناع ورزید. باز دست از سر وی برنداشته و شب او را به بیمارستان زندان (که در خود توقیفگاه موقت میباشد) بردند و در آنجا به طور اسرارآمیزی به زندگانی آن شاعر آزادیخواه خاتمه دادند. گویا شهریور ماه ۱۳۱۸، ولی رئیس زندان وقت یاور نیرومند به وسیله نامه شماره ۱۷۲۳۳ مورخه ۹ر۸ر۱۸ به اداره آگاهی، تاریخ مرگ و علت آن را اطلاع داده است که: «محمد فرخی فرزند ابراهیم در تاریخ ۲۵ر۷ر۱۸ به مرض مالاریا و نفریت فوت کرده است (شماره زندانی فرخی ۶۸۷ بوده است)».
ولی به طوری که در ادعانامه دادستان (در محاکمه عمال شهربانی بیستساله) ذکر شد این است که: «پزشک مجاز احمدی به وسیله آمپول وا با کمک عدهای وی را به قتل رسانیده است.»
خلاصه این است که طومار عمر فرخی را با فجیعترین کیفیتی درنوردیدند.
هنگامی که نگارنده [حسین مکی] در زندان موقت شهربانی (پس از خاتمه دوره پانزدهم تقنینیه و مخالفت با قرارداد گلشائیان – گس و در خلال انتخابات دوره شانزدهم تهران با آنکه حائز اکثریت بود) به اتفاق نمایندگان اقلیت دوره پانزدهم زندانی بودم، کارمندان زندان دخمهای را که گویا حمام بود، نشان داده، میگفتند فرخی را در این مکان که دارای درِ آهنی بود و راه به جایی نداشت کشتهاند. مکان مزبور را نویسنده این سطور دیده؛ به قدری تاریک و تنگ بود که حدی بر آن متصور نیست و در حقیقت مقتل فرخی همان مکان است.
قتل این مرد بزرگ شرنگ تلخ در کام آزادیخواهان این کشور ریخت و فقدان این شاعر آزادیخواه تیره غباری بر بساط ادب و ادبدوستان پاشید. دژخیم مرگ، با ربودن وی درشت سیلی بر چهره زیبای آزادی نواخت. ولی آیا فرخی مرده است؟ هرگز.
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز/ مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
راجع به مدفن و مزار فرخی با آنکه زیاده هم تحقیق شد، به طور دقیق معلوم نیست، نامبرده را در کدامیک از مزارها مدفون ساختهاند، فقط به این نتیجه رسیدیم که در آن موقع جسد این قبیل افراد را به قبرستان مسگرآباد میفرستادند. از قرار معلوم در آن مزار دفن گردیده است.
در سال ۱۳۲۵ که به سمت معاونت شهرداری منصوب شده بودم، یک روز پنجشنبه به عنوان بازدید از گورستان مسگرآباد بدانجا رفتم و در صدد تحقیق از محل دفن برآمدم، هرچه در دفاتر تجسس شد محل دفن یعنی قبر فرخی معلوم نگردید.
به هر حال مدفن فرخی تا این تاریخ معلوم نشده و این شعر را میتوان زبان حال فرخی دانست:
در روی خاک تربت ما جستوجو مکن/ در سینههای مردم عارف مزار ماست
حسین مکی – از دیوان فرخی یزدی
پینوشت:
۱- این قطعه به طوری که شنیده شده، خطاب به زندان قصر میباشد و جنایاتی را که در آنجا به وقوع پیوسته تشریح کرده است، ولی تاکنون هرچه جدیت شد که تمام یا چند بیت آن به دست آید، ممکن نشد...
منبع: خواندنیها، شماره ۴۲، سال سیونهم، شنبه ۱۶ تیر ۱۳۵۸، صص ۵۰ و ۵۱.