صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۱ دی ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۶۲۱۸۴۸
تاریخ انتشار: ۰۵ : ۲۱ - ۱۷ خرداد ۱۴۰۰
«سرگذشت و شرح مبارزات فرخی یزدی» به قلم حسین مکی؛
در آن عصر چنین مرسوم بوده است که در اعیاد، شعرا قصایدی می‌ساختند در مدح حکومت وقت و در روز عید در دارالحکومه می‌خواندند. فرخی بر خلاف معمول و بر خلاف انتظار حکومت، در نوروز ۱۳۲۷ یا ۱۳۲۸ هجری قمری مسمطی به مطلع: «عید جم شد ای فریدون‌خو، بت ایران‌ پرست/ مستبدی خوی ضحاکی است این خو، نه ز دست» تا آن‌جا که صریحا به حاکم خطاب می‌کند: «خود تو می‌دانی، نی‌ام از شاعران چاپلوس/ کز برای سیم بنمایم، کسی را پای‌ بوس...» ساخت و در جمع آزادی‌خواهان و دموکرات‌های یزد خواند. همین امر موجب غضب «ضیغم‌الدوله قشقایی» حاکم یزد واقع گردید. و امر کرد دهان فرخی را با نخ و سوزن به تمام معنی دوخته و به زندان افکندند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ 

مقدمه

دیوان فرخی یزدی رشحات خونین قلم یکی از برجسته‌ترین شهدای راه حریت و یکی از بلندپایه‌ترین مردانی است که به طور قطع و خالی از هرگونه مبالغه و اغراق بیش از صد سال است که هم‌سنگ و نظیرش در عرصه کشتگان راه آزادی ایران دیده و شنیده نشده است.

چنان‌که از شرح حال فرخی یزدی برمی‌آید (ذیل همین مقدمه) این مرد از ایام جوانی تا پایان عمر، سراسر زندگانی خود را در غرقابی بس مخوف و خونین به سر برده و حاضر نبوده است به هیچ قمیت حتی به بهای زندان و شکنجه و آسیب‌های سخت و مصادمات هراس‌ناک که تنها یکی از آن‌ها ده مرد شجاع و قوی‌الاراده را از پای درمی‌آورد، از عقاید آزادی‌خواهانه خود دست بردارد.

فرخی بر خلاف تمام کسانی که مدعی آزادی‌خواهی و میهن‌دوستی بودند، تنها مردی است که دست از تمام علایق مادی و همه تجملات زندگانی شسته، چون طوفانی سهمگین به اصل زور و بنای استبداد حمله برده و سالیان متمادی به شهادت جمعی از مطلعین با عناصر استبداد و ارتجاع جنگیده و از هیچ‌گونه شکنجه و آزار و حملات خطرناک نهراسیده، مانند سیلی خانه‌برانداز که از کوهی سرازیر شود، یکه و تنها به استبداد و استبدادیان تاخته و سرانجام پس از فداکاری‌های بسیار و فدا کردن همه چیز حتی سر خود را در این عرصه خطرناک در باخته، بالاخره با کفن خونین به خاک سیاه خفته است.

آری:

هرکسی را نتوان گفت که صاحب هنر است/ عشق‌بازی دگر و نفس‌پرستی دگر است

صفحات فرسوده جریده «طوفان» که در حقیقت کارنامه نهضت انقلاب سیاسی ایران به شمار است، بزرگ‌ترین شاهد بر مدعای ماست. این مرد شیفته از خود گذشته در معرکه استبداد و در رواج بازار مستبدین و مهم‌تر از همه، دوره زمام‌داری عناصر مغرور و مخالف حریت و آزادی‌طلبی در نامه مزبور مطالبی هیجان‌آمیز و مقالاتی تند و گستاخانه، منافی با اصول شوم و ننگین، فشار و خودسری نشر داده و هر روز بر اثر دسایس تبهکاران و راه‌زنان گرفتار مصیبتی عظیم گشته، پس از استخلاص، مجددا به خانه اول برگشته و عقاید پاک و بلند خود را که به منظور از ریشه درآوردن بنای ظلم و اجحاف بوده با صراحتی تمام تعقیب کرده است.

در دم واپسین که کابوس وحشتناک مرگ گریبان‌ وی را گرفته و مشتی جلاد و فرومایه ننگین به پیکر مردانه‌اش حمله برده‌اند، باز از پای ننشسته و با زبان از حلقوم خود چنین نعره برآورده است:

هرگز دل ما ز خصم در بیم نشد/ در بیم ز صاحبان دیهیم نشد

ای جان به فدای آن ‌که پیش دشمن/ تسلیم نمود جان و تسلیم نشد

در آخرین لحظه نغمات دایر بر علاقه به ایران و حریت و آزادی‌خواهی سروده و زبانش بدین اشعار مترنم بوده است:

به ویرانی این اوضاع هستم مطمئن زآنرو/ که بنیان جفا و جور بی‌بنیاد می‌گردد

عذر تقصیر چنین خواهد و گوید مامور/ کاین جنایت حسب‌الامر همایون باشد

طعم آزادی ز بس شیرین بود در کام جان/ بهر آن از خون خود فرهاد گلگون می‌شویم

فرخی برای الفاظ فداکاری، آزدی‌خواهی، میهن‌دوستی، استبدادشکنی، سربازی، و بالاخره جانبازی که از دیرباز در کشور ما معنی و مفهوم حقیقی نداشت، بلکه آلت اجرای مقاصد پست و شرم‌آور مشتی بی‌خرد طماع جاه‌طلب بود، مصداق حقیقی به شمار رفت.

این پهلوان دلیر ایرانی در حقیقت سر خود بر کف گذارده و اگر به شرح احوالش کاملا دقت شود، روشن می‌شود که فرخی مانند سایر مردان جبان و طماع که الفاظ آزادی و آزادی‌خواهی را سرمایه جاه و جلال و دستگاه و ریاست قرار دادند، می‌توانست با اندکی انحراف از عقاید اصلی (بدون این‌که کسی پی برد) زنده بماند و بلندترین مقام ریاست را اشغال کند، بر خلاف این مرد خمیره و ساختمانی غریب و نادر داشت؛ یعنی در قبال بزرگ‌ترین مقام و شاید برابر برجسته‌ترین مردان دنیا حاضر نبود گردن کج کند:

فرخی، بهر دو نان در پیش دونان هیچ‌وقت/ چاپلوس و آستان‌بوس و تملق‌گو مباش

بلکه از ابراز عقاید خود کوچک‌ترین هراسی نداشت و کمترین ارفاقی در هیچ محیط (شرق و غرب) قائل نمی‌شد. نص صریح عقاید خود را اظهار می‌کرد و با اصراری تمام عملی شدن آن را قلما و قدما تعقیب می‌کرد.

با چنین اراده‌ای آهنین و چنین صراحت لهجه که از نوادر خلقت به شمار است، در محیطی که زمره زمام‌داران و روسایش جز مشتی متملق، مداهنه‌کار، طماع و پول‌پرست نبودند و در عین حال در راه اجرای مقاصد فاسد خود با تمام نوامیس اخلاقی و مذهبی و اجتماعی مخالفت می‌ورزیدند، به عقیده ما فرخی اقلا دوازده سال دیر کشته و شهید شده است.

ولتر نویسنده شهیر فرانسوی می‌گوید: «حقایق را بگویید و مردم را آگاه سازید و مطمئن باشید که کشته خواهید شد.» و نیز لامارتین از نویسندگان فرانسه گوید: «دسته گل خونین افتخار بر گور هر مرد کم‌مایه‌ای نخواهد رست.» غزالی از فلاسفه و بزرگان می‌فرماید: «از صدها هزار افراد بشر بیش از تنی چند با کفن خونین به سیه‌چال مرگ فرو نخواهد شد.» شیخ عطار از بزرگ‌ترین حکما و دانشمندان و عرفا چنین می‌فرماید: «خاک گورستان را بو کنید، مزار رادمردان را از بوی خون بشناسید.»

فرخی از آن رادمردان و خونین‌کفنانی است که در میدان مسابقه این کشتار سهمگین دسته‌گل خونین افتخار را با پنجه آهنین خود ربوده و بر مزار خویش نصب کرده است تا از دیدگان یاران و دوستان خود گم نشود. اگر هنوز در سراسر ایران کسانی باشند که کیفیت زندگانی این مرد آزادی‌خواه را نشناسند و از این رو بیانات ما را حمل بر مبالغه یا اغراق یا معلل به غرض تشخیص دهند یا تصور فرمایند که نگارنده این سطور به عللی چند در معرفی این عنصر فداکار راه گزافه و زیاده‌روی پیموده است، یا در ابراز از حقایق و بیان رموز زندگی فداکاری‌های وی بلندپروازی کرده، خوب است اقلا برای شناختن یکی از شعرای انقلابی قرن اخیر ایران فقط در حدود یک ساعت صرف وقت فرموده، به نام مطالعه و تحقیق آثار ادب، مقدمه نویسنده و شرح احوال فرخی را با اندکی از اشعار وی که بهترین معرف قریحه اوست و صریح‌ترین سند اثبات مندرجات مقدمه ماست، قرائت فرموده سپس بی‌طرفانه قضاوت فرمایند تا دانند که نگارنده نه تنها در مرحله اغراق ورود نکرده است، بلکه از هزاران یکی و از بسیار اندکی را به رشته تحریر نکشیده است. البته آتیه تاریخ بهتر و روشن‌تر قضاوت خواهد کرد. اینک شرح احوال وی:

 

شرح احوال فرخی

میرزا محمد، متخلص به فرخی، فرزند محمدابراهیم سمسار یزدی در سال ۱۳۰۶ هجری قمری در یزد متولد شد. [۱] پس از طی دوران خردسالی مشغول تحصیل گردید. [۲] فرخی نزدیک پایان تحصیلات مقدماتی در مدرسه مرسلین انگلیسی‌های یزد به علت روح آزادی‌خواهی و افکار روشن وی و اشعاری که بر علیه اولیای مدرسه می‌سروده، وی را به مناسبت شعر پایین که در حدود سن ۱۵ سالگی سروده است از مدرسه خارج نمودند:

سخت بسته با ما چرخ، عهد سست‌پیمانی/ داده او بهر پستی، دستگاه سلطانی

دین ز دست مردم برد، فکرهای شیطانی/ جمله طفل خود بردند، در سرای نصرانی

ای دریغ از این مذهب، داد از این مسلمانی

روی هم رفته تحصیلات فرخی تقریبا تا حدود سن ۱۶ سالگی می‌باشد و معلوماتش فارسی و مقدمات عربی را فرا گرفته، و چون از طبقه متوسط بود پس از خروج از مدرسه به کارگری مشغول گردید، و از دسترنج خود که مدتی در کار پارچه‌بافی و مدتی هم در کار نانوایی بوده امرار معاش می‌کرد.

در همان اوان از قریحه تابناک و ذوق سرشار خداداده اشعاری بکر با مضامین بی‌سابقه می‌سرود.

در طلوع مشروطیت و پیدایش حزب دموکرات در ایران، فرخی از دموکرات‌های جدی و حقیقی یزد و جزو آزادی‌خواهان آن شهر بوده است و در غزلی آزادی را چنین تفسیر می‌کند:

قسم به عزت و قدر و مقام آزادی/ که روح‌بخش جهان است نام آزادی

هزار بار بود به ز صبح استبداد/ برای دسته پابسته شام آزادی

به پیش اهل جهان محترم بود آن کس/ که داشت از دل و جان احترام آزادی

 

در آن عصر چنین مرسوم بوده است که در اعیاد، شعرا قصایدی می‌ساختند در مدح حکومت وقت و در روز عید در دارالحکومه می‌خواندند. فرخی بر خلاف معمول و بر خلاف انتظار حکومت، در نوروز ۱۳۲۷ یا ۱۳۲۸ [۳] هجری قمری مسمطی به مطلع:

عید جم شد ای فریدون‌خو، بت ایران‌ پرست/ مستبدی خوی ضحاکی است این خو، نه ز دست

تا آن‌جا که صریحا به حاکم خطاب می‌کند:

خود تو می‌دانی، نی‌ام از شاعران چاپلوس/ کز برای سیم بنمایم، کسی را پای‌ بوس

یا رسانم چرخ‌ریسی را چرخ آبنوس/ من نمی‌گویم،‌تویی درگاه هیجا همچو طوس

لیک گویم گر به قانون مجری قانون شوی/ بهمن و کیخسرو و جمشید و افریدون شوی

ساخت و در جمع آزادی‌خواهان و دموکرات‌های یزد خواند. همین امر موجب غضب «ضیغم‌الدوله قشقایی» حاکم یزد واقع گردید. [۴] و امر کرد دهان فرخی را با نخ و سوزن به تمام معنی دوخته و به زندان افکندند. [۵]

بعد از این ماجرا در انجمن بلدی متحصن شد.

آزادی‌خواهان و دموکرات‌های یزد پس از مشاهده این امر شرم‌آور در تلگراف‌خانه تجمع کرده و تلگرافی به مجلس و سایر مقامات مخابره کردند. این خودسری و بیدادگری که نمونه کامل استبداد در دوره مشروطیت است، عموم وکلای مجلس شورای ملی را برانگیخت که وزیر کشور را سخت مورد استیضاح قرار دهند، ولی وزیر کشور این حادثه جنایت‌آمیز را تکذیب کرد، در صورتی که همان موقع لب و دهانش مجروح و در شهربانی یزد محبوس بوده است.

مذاکراتی که در مجلس در این مورد به عمل آمد بدین شرح بوده است:

(نقل از شماره ۹۲ مذاکرات رسمی مجلس شورای ملی)

آقای فهیم‌الملک اظهار نمودند: چندی است که شکایات زیادی از حکام ولایات به مرکز می‌رسد، مخصوصا از حکامی که از اول دولت جدید تاکنون برای عراق (اراک) معین شده، همین‌طور از یزد و گویا در آن‌جا دهن شخصی را دوخته‌اند، آیا این شکایت صحت دارد یا خیر؟

معاون وزارت داخله (کشور) جواب دادند: البته وزارت داخله آن‌ها را عزل می‌کند و باید در عدلیه رسیدگی شده در صورت صحت مجازات قانونی شوند. حکومت عراق هم احضار و مدعی‌های او را به عدلیه رجوع نموده‌اند. در خصوص یزد هم راپرتی که از نایب فراغه رسیده بود، به حکومت یزد اخطار شد که او را به یزد احضار نموده و در باب دهان دوختن هم تحقیق شد، به قید قسم جواب داده بود این مسئله کذب است و شخصی را به واسطه قدح مشروطیت و مدح استبداد چوب زده‌ام.

(در همان موقع شرح این جنایت دو ورق کاغذ بزرگ به وسیله چاپ سنگی طبع و منتشر گردید.)

موقعی که فرخی در زندان محبوس بود، مسمطی ساخته و برای آزادی‌خواهان و دموکرات‌های تهران به نام ارمغان فرستاد که (قسمت اول از آن را ذکر می‌نماییم):

ای دموکرات، بت با شرف نوع‌پرست/ که طرفدار ما رنجبران خوی تو هست

اندر این دوره که قانون‌شکنی دل‌ها خست/ گر ز هم‌مسلک خویشت، خبری نیست، بد است

شرح این قصه شنو از دو لب دوخته‌ام/ تا بسوزد دلت از بهر دل سوخته‌ام

بالاخره پس از یکی دو ماه از زندان فرار اختیار کرد و این بیت را به خط خود با ذغال به دیوار زندان نگاشت:

به زندان نگردد اگر عمر طی/ من و ضیغم‌الدوله و ملک ری

به آزادی ار شد مرا بخت یار/ برآرم از آن بختیاری دمار

بالاخره ضیغم‌الدوله معزول و حاج فخرالملک به حکومت یزد منصوب شد و از فرخی دل‌جویی کرده به او گفت: «اگر ضیغم لب و دهان تو را به هم دوخت من دهانت را پر از اشرفی می‌کنم» و چند دانه اشرفی ناصرالدین‌شاهی در دهان او ریخت.

تقریبا در اواخر سال ۱۳۲۸ هجری قمری به تهران آمد و در جراید اشعار آبدار و مقالات موثری راجع به آزادی ایران انتشار داد. مطلع یکی از آن اشعار چنین است:

دوش ایران را به هنگام سحر دیدم به خواب/ وه چه ایرانی سراسر چون دل عاشق خراب

این اشعار و مقالات که سخت دارای روح آزادی‌خواهی بود فوق‌العاده مورد توجه آزادی‌خواهان قرار گرفت و ملیون از آن استقبال شایانی نمودند.

فرخی تقریبا در اوایل دوره جنگ جهان‌گیر گذشته (بین‌الملل اول) به بین‌النهرین مهاجرت کرده و مورد تعقیب انگلیس‌ها قرار گرفت. از این رو از بغداد به کربلا و از آن‌جا به موصل و از آن‌جا از بی‌راهه و برهنه‌پای به ایران مراجعت کرد. پس از مختصر توقفی در تهران مورد حمله ترور قفقازی‌ها قرار گرفت و چند تیر گلوله بدو شلیک شد، ولی به وی اصابت نکرد.

در دوره نخست‌وزیری وثوق‌الدوله با حکومت وی و قرارداد منحوس ۱۹۱۹ مخالفت‌ها کرد و در اثر آن مدت‌ها در حبس عادی و نمره ۱ شهربانی تهران زندانی گردید. در این موقع اشعار زیادی سروده که دو قسمت اول از آن‌ها را ذکر می‌نماییم:

داد که دستور دیوخوی ز بیداد/ کشور جم به باد بی‌هنری داد

داد قراری که بی‌قراری ملت/ زان به فلک می‌رسد ز ولوله و داد

×××

کیست در شهر که از دست غم داد نداشت/ هیچ‌کس همچو تو بیدادگری یاد نداشت

 

هم‌چنین بار دیگر برای مدت دو سه ماهی در دوره کودتای ۱۲۹۹ خورشیدی در باغ سردار اعتماد زندانی شد.

 

پی‌نوشت:

۱- عبدالحسین آیتی نویسنده کتاب «کشف‌الحیل» در مجله نمکدان درباره فرخی نوشته است: «نام فرخی یزدی محمد، پدرش محمدابراهیم سمسار از اهل یزد. تولد فرخی در سال ۱۳۰۲ هجری قمری و برادر مهترش که یازده سال از او بزرگ‌تر است، نامش عبدالغفور و نام فامیلش فرخی و لقبش "ملت" تولدش در سال ۱۲۹۱ قمری بود. (چند سال قبل فوت شده است).

۲- آیتی در مجله نمکدان درباره تحصیلات فرخی چنین نوشته است: «فرخی تحصیلات زیادی نداشت فقط در مکاتیب و مدارس قدیمه، فارسی را با اندکی از مقدمات عربی تا نیمی از انموذج آموخته بود، ولی پس از دریافتن آن مقدار خط و سواد علاقه به اشعار شعرا پیدا کرده و به طور دائم دیوان‌های شعر را مطالعه می‌کرد و بیش از همه کلیات سعدی و دیوان مسعود سعد سلمان همدمش بود، به طوری که خودش حکایت می‌کرد، طبعش از اشعار سعدی به شعر میل کرد، ولی از اشعار مسعود سعد متاثر شده، می‌خواست شعر و شاعری را بدرود گوید. عاقبت روح سعدی بر او غلبه یافته و به سرودن اشعار آغاز کرد و بارها می‌گفت هیچ شعر از اشعار سعدی مانند این رباعی در من اثر نکرد که شیخ سعدی می‌فرماید:

گر در همه شهر یکسر نیشتر است/ در پای کسی رود که درویش‌تر است

با این همه راستی که میزان دارد/ میل از طرفی کند که زر بیش‌تر است

۳- آقای علی بالا حاجی‌زاده عضو انستیتو خاورشناسی فرهنگستان علوم آذربایجان شوروی که درباره فرخی مشغول تحقیق و تتبع می‌باشد، در تاریخ ۳۰ ژانویه ۱۹۶۲ [۱۰ بهمن ۱۳۴۰] به نگارنده نوشته که طبق نوشته محمداسحق در تذکره‌ای که درباره شعرای معاصر ایران در هندوستان تالیف نموده در آن کتاب ادعا کرد که ماجرای دوختن دهان فرخی در سال ۱۳۲۲ بوده است در صورتی که در دیوان فرخی به سال ۱۳۲۸ یا ۱۳۲۷ نوشته شده، کدام یک صحیح است، و نظر نگارنده را خواسته است. مسلما محمداسحق نوشته‌اش نادرست است، زیرا دوختن دهان فرخی موقعی صورت گرفته که رژیم مشروطیت برقرار گشته بود و در مجلس در جلسه ۹۲ مورد مواخذه و سوال فهیم‌الملک قرار گرفته و معاون وزارت داخله (کشور) هم جواب داده است و فرمان مشروطیت در سال ۱۳۲۴ قمری صادر شده، پس نمی‌تواند در سال ۱۳۲۲ باشد و سال ۱۳۲۷ صحیح است.

۴- و از طرفی هم در اثر مقاومتی که فرخی با اعمال و تعدیات ضیغم‌الدوله قشقایی از خود نشان می‌داد، او را در شبی با یک عده از رفقای آزادی‌خواه وی گرفته به زندان تسلیم نمودند و در موقع مذاکرات عتاب‌آمیز ضیغم‌الدوله که فرخی با کمال جرأت و جلادت دفاع از آزادی‌خواهان و خود می‌نمود، امر کرد دهان او را بدوزند.

۵- آیتی در نمکدان در این باره (دهان دوختن فرخی) چنین نوشته است: «این اشعار، ضیغم را به خشم آورده در صدد آزار او برآمد و او را گرفته پس از ضرب و شتم و توهین و حبس فرمان داد لب و دهان حق‌گوی او را به هم دوختند و بعد از آن‌که اندکی خشم او فرو نشست و لب‌های سخن‌سرای شاعر از هم باز شد، تا دیرگاهی به التیام اشراق خود پرداخته، چون اطراف دهانش ملتئم گشت، باز هم خاموش ننشسته اشعاری می‌سرود و نزد این و آن می‌فرستاد و حتی اواخر زندانش چند خط بر دیوار زندان نوشت.

 

منبع: خواندنیها، شماره ۳۷، سال سی‌ونهم، سه‌شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۵۸، صص ۴۳-۴۶.