سرویس تاریخ «انتخاب»؛ در اسفندماه ۱۳۵۷، حجتالاسلام حسین خمینی، فرزند مرحوم آقا مصطفی خمینی، برای نخستین بار با خبرنگاران یک نشریه ایرانی به گفتگو نشست و در این گفتگو درباره مرگ مرموز پدرش توضیحاتی داد. او گفت که امام خمینی مرگ پدر او را مشکوک اعلام کرده، ولی او و مادر و عمویش اطمینان دارند که حاج آقا مصطفی قربانی توطئه ساواک شده و به شهادت رسیده است. حسین خمینی در این گفتگو درباره تحصیلات و زندگی خود، رابطهاش با امام، نسل جوان و سایر مسائل به پرسشهای خبرنگاران مجله جوانان امروز (دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۵۷، شماره ۶۳۱) پاسخ گفت:
لطفا خلاصه بیوگرافی خودتان را بفرمایید.
اسم من حسین و نام فامیلم خمینی است. پدرم حاج مصطفی پسر بزرگ امام است که دو سال پیش شهید شده است. من ۲۰ سال دارم و در پنجم مردادماه ۱۳۳۷ در تهران به دنیا آمدهام. در آن سال مادرم که مرا حامله بود برای دیدن اقوامش به تهران آمد و مرا همینجا به دنیا آورد و سپس به قم برگشت و من در قم بزرگ شدم. در سن ۶ سالگی به دبستان، ولی عصر (ع) رفتم و سال بعد در کلاس دوم مدرسه کامکار ثبتنام کردم. در آن زمان که ۷ ساله بودم مرتبا به آستانه مبارکه حضرت معصومه علیهاالسلام میرفتم و برای بازگشت امام و پدرم به وطن دعا میکردم و بالاخره در اواسط همان سال راهی عراق شدم.
چرا؟
آن موقع امام دوران تبعیدشان را در ترکیه میگذراندند و پدرم پیش ایشان بود و، چون زمان تبعید امام در آن کشور به سر آمده بود امام قصد داشتند به عراق مهاجرت کنند و در نجف اشرف اقامت نمایند که این تصمیم را عملی کردند و سپس از ما خواستند که به ایشان بپیوندیم. ماه شعبان بود که به اتفاق مادربزرگم – همسر امام – مادر و خواهرم به عراق رفتم. پدرم مرا به مدرسه ایرانیان مقیم نجف که «علوی» نام دارد فرستاد و من تا کلاس سوم متوسطه در این مدرسه تحصیل کردم. از آن پس وارد تحصیلات حوزهای شدم و مقدمات کتابهای علمی (دروس قدیم) و کتابهای سطوح از جمله کفایه اصول مرحوم آخوند خراسانی و مکاسب و رسائیل شیخ انصاری و درس خارج (که بالاترین مرتبه تعلیم دروس قدیم است) را فرا گرفتم. معلمین من، امام خمینی، آقای حاج محمدباقر صدر و حضرت آیتالله العظمی خوئی بودند و زمان تحصیل یک سال و نیم طول کشید. مطالعات من ادامه داشت تا از خاک عراق خارج شدم و از آن زمان تاکنون توفیق درس خواندن پیدا نکردهام.
ممکن است از چگونگی مرگ پدرتان حاج سید مصطفی برای ما حرف بزنید؟
بله، در حدود دو سال پیش بود که یک شب دو نفر که ظاهرا زوار ایرانی بودند به دیدار پدرم آمدند و از وی ملاقات خواستند. پدرم ساعت ۱۲ شب را برای این ملاقات تعیین کرد. محل ملاقات هم خانه خودمان بود. توضیح میدهم که ما معمولا ساعت ۱۱ میخوابیدیم و شب مورد بحث هم در حالی که ما خواب بودیم آن دو نفر آمدند و با پدرم صحبت کردند و رفتند. فردای آن روز، من خیلی زود از خانه خارج شدم و به مدرسه رفتم بدون اینکه پدرم را ببینم، چون قبلا با دوستانم قرار داشتم. ساعت ۸ صبح بود که یکی از دوستان پدرم به مدرسه آمد و مرا صدا زد و با حال پریشان گفت که آقا سید مصطفی حالش به هم خورده و در بیمارستان بستری است. من بیدرنگ به بیمارستان رفتم دیدم عمو و مادرم و عدهای از دوستان ایستادهاند و تا مرا دیدند بغلم کردند و خبر مرگ پدرم را به من دادند. داشتم دیوانه میشدم. چطور ممکن بود پدرم که تا دیشب صحیح و سالم بوده و در کمال سلامت به خواب رفته حالا مرده باشد؟ او که ناراحتی و بیماری نداشت؟ به هر حال منتظر معاینات پزشکان ماندیم و لحظاتی بعد، پزشکان اطلاع دادند که پدرم بر اثر مسمومیت شدید فوت شده است. برای تشکیل پرونده و تحقیق کافی در مورد مرگ پدرم احتیاج به کالبدشکافی به وسیله پزشکان قانونی بود، ولی امام اجازه ندادند و گفتند که در دین اسلام، کالبدشکافی حرام است. و، چون امام حاضر نبودند بدن پسرشان کالبدشکافی شود موضوع دیگر تعقیب نشد و جسد پدرم در ایوان طلای حضرت امیرالمومنین علی علیهالسلام به خاک سپرده شد.
چه کسی برای اولین بار با جسد نیمهجان پدرتان روبهرو شد و متوجه مسمومیت او گردید؟
مادرم، او گفت که «صبح وقتی از خواب بیدار شدم به اتاق کار پدر رفتم دیدم روی صندلی خودش به خواب رفته. تعجب کردم. جلو رفتم صدایش زدم، ولی دیدم تکانی نمیخورد و مرده است.» بلافاصله موضوع به امام که خانهشان در نزدیکی خانه ما بود اطلاع داده شد و اطرافیان، پدرم را به بیمارستان رساندند، ولی پزشکان گفتند که چند ساعت قبل بر اثر مسمومیت شدید جان سپرده است.
تشییعجنازه چگونه صورت گرفت؟
بسیار باشکوه و با حضور امام و گروه کثیری از روحانیون و شیعیان نجف و آنچه باعث شگفتی و تحسین همگان شد استقامت و صبر عجیب امام بود که در برابر این مصیبت بزرگ و مرگ نابهنگام فرزند ارشد، بردباری فراوانی از خود نشان دادند و تسلیم رضای خداوند شدند. این فاجعه نه تنها در روحیه امام شکستی و تزلزلی به وجود نیاورد بلکه ایشان مصممتر و با ارادهتر به مبارزه خود ادامه دادند تا سرانجام به پیروزی رسیدند.
نظر خودتان در مورد مرگ پدرتان چیست؟
من شخصا عقیده دارم که پدرم شهید شده است.
چگونه و به دست چه کسی؟
به دست عمال ساواک و از طریق مسموم کردن پدرم.
امام چه نظری دارند؟
امام نظرشان این بود که، چون شهود عینی قطعی در این مورد وجود ندارند باید رعایت احتیاط را در کلام کرد و از این رو مرگ فرزندشان را «مشکوک» توصیف کردند.
نظر مادرتان چیست؟
خانم والده هم معتقد هستند که عمال ساواک پدرم را به شهادت رساندهاند.
عمویتان حاج آقا احمد هم همین نظر را دارند؟
بله، و شاید هم قطعیتر. عمو شواهد دیگری هم دارند، چون ایشان بیشتر از من موضوع را پیگیری کردهاند و به شواهدی دست یافتهاند البته من هم موضوع را دنبال کردهام و به همان نتیجه رسیدهام که عمو رسیدهاند.
امام چه مدت بعد از مرگ پدرتان خاک عراق را ترک کردند؟
یک سال و نه روز کم، امام به دلایلی که بر همگان روشن است خاک عراق را ترک گفتند.
چگونه؟
روزی که امام قصد مهاجرت از عراق را کردند چهارشنبه اول ذیالقعده سال گذشته بود. امام پس از نماز صبح به اتفاق حاج احمد آقا سوار اتومبیل شدند و از نجف به سوی کویت به راه افتادند، ولی وقتی از مرز کویت گذشتند مقامات کویتی مانع ورود امام شدند. در نتیجه امام به بصره برگشتند و یک شب در این شهر ماندند و آنگاه با هواپیما به بغداد رفتند و از آنجا راهی فرانسه شدند.
شما هم با امام رفتید؟
نه، چون خانوادهام در نجف بودند.
پس از هجرت امام به پاریس چگونه از حال ایشان آگاه میشدید؟
مرتبا تماس تلفنی داشتیم.
چه مدت بعد به پاریس رفتید؟
پانزده روز بعد به اتفاق چند تن از اعضای خانواده با هواپیما به پارس رفتم.
از وقایع ایران چگونه مطلع میشدید؟
هر روز از مناطق مختلف ایران تلفن میشد. صداها ضبط میگردید و بعد امام صداها را گوش میدادند و طبیعتا همه ما از این طریق از تمام رویدادهای ایران آگاه میشدیم.
شما در پاریس چه میکردید؟
قسمتی از کارهای امام را انجام میدادم و بقیه اوقاتم را به مطالعه کتاب میگذراندم.
روزی که امام به ایران بازگشتند همراه امام بودید؟
خیر، من پانزده روز زودتر با هواپیما به عراق رفته و از آنجا با اتومبیل به ایران آمده بودم، چون ارتباط هوایی به خاطر بستن فرودگاههای ایران وجود نداشت.
در پانزده روزی که منتظر امام بودید چه حالی داشتید؟ ایا وقوع حادثهای شما را نگران نمیکرد؟
نمیتوانم بگویم مضطرب نبودم، اما میدیدم که قاطعیت ملت ایران برای بازگشت امام هر روز بیشتر و برندهتر میشود. از این رو همیشه احساس امنیت میکردم.
در راهپیماییها شرکت میکردید؟
نه، ولی ناظر بودم.
روزی که امام به ایران بازگشتند چه حالی داشتید؟
من آن روز صبح به اتاق حضرت آیتالله پسندیده برادر بزرگ امام و چند تن از اقوام در فرودگاه بودم و لحظهای که خلبان زرنگ ارفرانس، آن اوج را گرفت تا علامت هواپیمایش را به رخ میلیونها منتظر بکشد من در یک آن سوالی خطرناک در ذهنم نشست، اما وقتی هواپیما به سلامت در باند فرودگاه نشست با صدای بلند گفتم: «الله اکبر» و احساس کردم که در این لحظه در یک مرحله حساس تاریخ ایران قرار دارم.
خوب، حالا از اعتقاد مذهبی خودتان بگویید. شما آیا مذاهب دیگر را هم مطالعه کرده و اسلام را به خاطر تکامل و مترقی بودن و اعتلای آن نسبت به سایر مذاهب پذیرفتید یا صرفا به خاطر پدر و جدتان که مذهبی بودند و هستند؟
نمیتوانم بگویم که پدر و پدربزرگم تاثیری در اعتقادم نداشتند، ولی من شخصا مطالعات عمیقی بر روی مذهب شیعه اثنیعشری کردهام و از نظر وجدانی خودم را راحت احساس میکنم که چنین مذهبی را پذیرفتهام.
انقلاب ایران بیشتر به همت نسل جوان به پیروزی رسیده است. درباره این نسل چه عقیدهای دارید؟
نسل جوان ایران به راستی سهم عمدهای در به ثمر رسیدن این انقلاب اصیل ما داشته و این ناشی از حقایق و تعالیم عالیه اسلام است که اکثریت جوانان ما به آن وقوف یافته و نصبالعین خود قرار دادهاند.
در دولت آقای مهندس بازرگان چه نقشی به جوانان داده میشود؟
من در این خصوص چیزی نمیدانم، ولی میدانم که آقای مهندس بازرگان تابع تعالیم اسلام و نخستوزیر عصر انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی است و طبعا وسایل هرچه بیشتر پیشرفت و تعالی نسل جوان را فراهم خواهد ساخت.
رابطه شما با امام چگونه است؟
رابطه پدر – فرزندی و بسیار صمیمی و احترامآمیز.
لطفا یک خاطره از امام برای ما تعریف کنید.
والله خاطره زیاد است. روزی در عراق امام در اتاق خودشان بودند و به خاطر خستگی آن روز در حال استراحت بودند و من هم در گوشهای نشسته بودم. مگسی در اتاق پیدا شد که برای امام مزاحمت پدید آورد، امام به شدت خسته بودند و احتیاج به استراحت داشتند، ولی مگس سمج این استراحت را از امام میگرفت. لحظاتی به صبر و تحمل گذشت و سرانجام امام بلند شدند و مگس را که چندین دقیقه موجب آزار و مزاحمت ایشان شده بود گرفتند و بدون اینکه کمترین آسیبی به او برسانند از پنجره اتاق رها کردند و پنجره را بستند. آن همه صبر و تحمل و این همه مهربانی امام واقعا مرا به شگفتی و تحسین وامیداشت.
پرسشهای خودتان را در مسائل مختلف با چه کسانی در میان میگذارید؟
نمیتوانم شخص بهخصوصی را نام ببرم، ولی بیشتر از عمویم کمک میگیرم، چون ایشان به راستی یک راهنما و دوست آگاه برای من هستند.
در مورد جنبههای سرگرمکننده در وسایل و اماکن عمومی نظیر رادیو، تلویزیون، سینما و تئاتر چه نظری دارید؟
من هنر را به طور کلی اگر در خدمت مردم و در خدمت اسلام باشد قبول دارم، اما هنر به معنای روز که در دنیا متداول است به هیچ وجه قبول ندارم. باید دید مردم چه انگیزه و احتیاجی برای شنیدن موسیقی و استفاده از سایر هنرها دارند. در ایران، ملت ما مسلمان است و از نظر دینی تابع مراجع تقلید خود هستند و مراجع آنها هم مسلما موسیقی را حرام میدانند و به همین دلیل موسیقی که مردم ایران با آن مخالفاند نباید در جامعه ما به طور رسمی منتشر شود.
راجع به محقق معروف دکتر علی شریعتی چه عقیدهای دارید؟
نظر شخصی خودم به عنوان یکی جوان مسلمان این است که مرحوم شریعتی یک شیعه اثنیعشر بوده و خدمات شایانی به نسل معاصر کرده است و این خدمات روشنتر از آن است که من شرح دهم. او یک معیار برای سنجیدن افکار همه مسلمانان نیست کما آنکه خودش هم چنین عقیدهای را نسبت به خود نداشت و بارها در نوشتههایش تاکید کرده است که من سخنی میگویم و نمیگویم که حتما سخنم را قبول کنید بلکه میگویم دربارهاش بیندیشید.