صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۲ دی ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۶۰۵۷۹۶
تاریخ انتشار: ۵۷ : ۱۹ - ۱۶ اسفند ۱۳۹۹
ناگهان صدای تیری بلند می‌شود و گلوله‌ای از عقب سر به مغز نخست‌وزیر [رزم آرا] اصابت نموده از پیشانی ایشان خارج می‌شود دو گلوله دیگر هم که بلادرنگ از پشت شلیک می‌شود شانه و راست و ریه راست او را مجروح می‌سازد. در همان حین بلادرنگ نخست‌وزیر به زمین می‌افتد... گلوله اولی مغز را متلاشی کرده است و دومی کتف را سوراخ نموده و سومی استخوان ترقوه را شکسته و ریه را سوراخ کرده... جواز دفن به نام حاجعلی رزم‌آرا ۵۵ ساله صادر شد. / عبدالله [خلیل طهماسبی]در کلانتری ۸ بازار چنین گفت: «من عبدالله یعنی بنده خدا فدایی اسلام، از بین‌برنده دشمنان ایران و اسلام هستم.»
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ ساعت یک و ربع بعدازظهر روز چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۲۹ زمانی که حاجعلی رزم‌آرا، نخست‌وزیر وقت، برای شرکت در مراسم ختم مرحوم آیت‌الله فیض وارد مسجد شاه شد هدف گلوله خلیل طهماسبی عضو جمعیت فداییان اسلام قرار گرفت و در دم جان سپرد. خلیل طهماسبی در همان محل حادثه دستگیر شد و در ابتدای بازپرسی خود را عبدالله موحد رستکار معرفی کرد، اما پس از ۲۴ ساعت بالاخره نام واقعی خود را فاش ساخت. فداییان اسلام سه روز پس از این جریان طی اعلامیه‌ای خطاب به شاه و وزیران دولت رزم‌آرا، به آنان اخطار دادند که چنان‌چه قاتل رزم‌آرا ظرف سه روز از زندان خلاص نشود، سزای‌شان مرگ خواهد بود. در این اعلامیه که روز شنبه ۱۹ اسفند در روزنامه اصناف چاپ شد، دقیقا نوشته شده بود: «حکومت که به طور غیرقانونی زمام امور را در دست گرفته باید بداند که اگر ظرف سه روز با احترامات لازمه برادر رشید ما خلیل طهماسبی یا عبدالله موحد رستکار آزاد نشود قدم به قدم به مرگ نزدیک خواهند شد» در ادامه جزئیات ترور رزم آرا را به روایت روزنامه اطلاعات در روز‌های ۱۶، ۱۷ و ۱۹ اسفند ۱۳۲۹ می‌خوانید:

یک ساعت و ربع ظهر امروز آقای رزم‌آرا نخست‌وزیر در صحن مسجد شاه هنگامی که برای شرکت در مجلس ختم مرحوم آیت‌الله فیض که از طرف دولت منعقد شده بود می‌رفت هدف گلوله قرار گرفت و بلافاصله دار فانی را وداع گفت.
رزم‌آرا ساعت ده و نیم صبح امروز [چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۲۹] در دفتر خود حاضر شد و به هیچ وجه به خاطر نداشت که امروز مجلس فاتحه مرحوم آیت‌الله فیض در مسجد شاه منعقد است و باید در آن‌جا شرکت کند.

در همین ساعت آقای امیر اسدالله علم وزیر کار که به ماموریت اصفهان رفته بود و دیروز بازگشته بود برای دادن گزارش کار‌های خود در اصفهان در دفتر نخست‌وزیری حاضر بود و به ایشان گفت «امروز ساعت ۸ و نیم صبح برای دادن گزارش‌های خود به این‌جا آمدم و، چون تشریف نداشتید حدس زدم که در مجلس ختم شرکت نموده‌اید به آن‌جا رفتم و تا حال آن‌جا بودم و، چون حضور پیدا نکردید به این‌جا آمدم که گزارش ماموریت خود را در اصفهان اطلاع دهم.»

بیان وزیر کار نخست‌وزیر را به یاد مجلس ختم مرحوم آیت‌الله فیض می‌آورد و می‌گوید: «عجب! چطور فراموش کرده بودم باید زودتر می‌رفتم الان بیایید با هم برویم.»

در همین موقع درِ اطاق نخست‌وزیر باز می‌شود و آقای غضنفری رئیس دفتر ایشان وارد شده و به اطلاع نخست‌وزیر می‌رساند که «از ساعت ۹ صبح مجلس ختم دایر بود و انتظار حضور و شرکت شما را در مسجد دارند.» بی‌درنگ نخست‌وزیر آماده حرکت به طرف مسجد شاه می‌شود و به آقای علم وزیر کار نیز می‌گویند: «بیایید با هم برویم.» وزیر کار می‌گوید: «من، چون در مجلس فاتحه شرکت کرده‌ام دیگر موضوع ندارد.» نخست‌وزیر می‌گوید: «اشکالی ندارد باز هم شرکت نمایید و در بین راه با هم صحبت می‌کنیم و گزارش کار‌های خودتان را بدهید، زیرا گرفتاری‌های زیاد مجال و فرصتی برایم باقی نگذاشته و اگر یادآوری نکرده بودید شرکت در مسجد را هم فراموش می‌کردم. بیایید با هم برویم.»

حضور در مسجد و وقوع قتل

نخست‌وزیر به اتفاق وزیر کار از کاخ ابیض خارج می‌شود و با هم در اتومبیل قرار گرفته به سمت مسجد می‌روند و در بین راه صحبت بین این دو نفر در اطراف مسافرت علم وزیر کار به اصفهان و اوضاع کارگران و سندیکای آن‌ها و این مسائل بوده است.

اتومبیل جلوی مسجد می‌ایستد نخست‌وزیر و وزیر کار پله‌ها را پایین می‌روند و به سمت شبستان مسجد حرکت می‌کنند و از در بزرگ مسجد داخل شده، دالان سمت راست را طی نموده وارد حیاط می‌شوند و صحبت آن‌ها در اطراف کار‌های اصفهان و گزارش ماموریت علم ادامه داشته و هردو گرم صحبت بوده‌اند و علم دستورات نخست‌وزیر را گوش می‌داده است تا می‌رسند جلوی حوض بزرگ مسجد. جمعیت زیادی مثل معمول که در این‌گونه مجالس ختم حضور پیدا می‌کنند در دو طرف تشکیل کوچه‌ای می‌دهند که شرکت‌کنندگان از بین دو صف جمعیت و این کوچه عبور می‌نمایند.

نخست‌وزیر و وزیر کار و چند نفر کسانی که همراه ایشان بوده‌اند که بین آن‌ها دو سه تن مستحفظ هم بوده است نیز از بین جمعیت به طرف شبستان در حال عبور و گرم صحبت بودند، ناگهان صدای تیری بلند می‌شود و گلوله‌ای از عقب سر به مغز نخست‌وزیر اصابت نموده از پیشانی ایشان خارج می‌شود دو گلوله دیگر هم که بلادرنگ از پشت شلیک می‌شود شانه و راست و ریه راست او را مجروح می‌سازد. در همان حین بلادرنگ نخست‌وزیر به زمین می‌افتد و همین که علم وزیر کار خم می‌شود می‌بیند بدون این‌که نخست‌وزیر حرفی بزند در خون غلطیده و بدرود حیات گفته است.

یک گلوله هم از لوله هفت‌تیر ضارب خارج می‌شود شقیقه پاسبانی را مجروح می‌سازد که خطرناک نیست.

بلافاصله جمعیت شروع به تفرقه و فرار می‌نمایند که ضارب نیز تصمیم داشته است خود را در بین جمعیت مخفی ساخته و از ضلع غربی مسجد شاه (بازار بزازها) خارج شود که مامورین ضارب و دو نفر دیگر را که مظنون تشخیص داده‌اند دستگیر می‌کنند.

اوضاع مسجد درهم ریخت

داخل شبستان مملو از جمعیتی مرکب از آقایان علمای اعلام، رجال، بازرگانان و طبقات مختلف مردم بود که در مجلس ختم مرحوم آیت‌الله فیض شرکت کرده بودند.

مجلس ختم در شرف برچیدن بود آیت‌الله بهبهانی اجازه برچیدن ختم را داده بودند و آقای فلسفی واعظ در منبر مشغول وعظ و خطابه بود که صدای شلیک تیر شنیده می‌شود. همه نگران و مضطرب می‌گردند.

جمعی به داخل محوطه مسجد می‌روند و تا چند دقیقه هیچ‌کس از قتل نخست‌وزیر مسبوق نمی‌شود بلکه از وقوع زد و خوردی مطلع می‌شوند، ولی همین که خبر تیر خوردن نخست‌وزیر می‌رسد مجلس ختم که در شرف به هم خوردن و خارج شدن از نظم و ترتیب بوده به کلی برهم می‌ریزد و جمیعت آقایان آیت‌الله بهبهانی و امام‌جمعه تهران را به سمت دفتر مسجد راهنمایی می‌نمایند و در آن‌جا عده‌ای محافظ نیز گماشته می‌شود تا ازدحام مرتفع گردد.

پس از واقعه در‌های مسجد بسته شد و عبور و مرور در داخل مسجد قطع شد و افراد پلیس و نظامی مسجد را تا مقارن ظهر در محاصره داشتند که اتفاق سوئی رخ ندهد و به علاوه مامورین بتوانند تحقیقات خود را در داخل مسجد انجام دهند.
در همین موقع بود که به واسطه هجوم یک عده زیادی از جمعیت در بازار بزاز‌ها عده‌ای از کسبه که تیراندازی را شنیده و مضطرب بودند، بیش‌تر نگران شده و دکاکین خود را بستند تا بعدازظهر که ازدحام خاموش شد.

انتقال به بیمارستان سینا

تا جلوی در مسجد جسد را چند نفر با دست می‌برند و در آن‌جا در اتومبیل قرار می‌دهند و، چون جمعیت در داخل خیابان جلوی مسجد ازدحام نموده بود اتومبیل بلندگوی شهربانی جلو آمده و نخست‌وزیر را در آن قرار می‌دهند و اتومبیل‌های دیگری که همراه بوده به حرکت می‌افتند اتومبیل بلندگو با اخطار‌های پی در پی راه را باز می‌کند تا از سرعت اتومبیل برای رسانیدن مضروب به بیمارستان کاسته نشود.

به این ترتیب اتومبیل جیپ شهربانی حامل نخست‌وزیر مقتول خیابان‌های ناصرخسرو و میدان سپه را طی نموده و جلوی بیمارستان سینا می‌رسد. جسد بی‌جان نخست‌وزیر را به اطاق عمل می‌برند و همین که مورد معاینه اطبا و جراحان قرار می‌گیرد به کلی اظهار یأس نموده و گفته می‌شود نخست‌وزیر در دم فوت کرده است.

اولین کسی که به بالین مقتول رسیده پروفسور یحیی عدل بوده و سپس سایر پزشکان بیمارستان سینا حضور پیدا کرده‌اند.

تیر چگونه اصابت نموده است

در ضمنِ معاینه که در بیمارستان سینا از مقتول شد نتیجه را خبرنگار اداره چنین گزارش می‌دهد: «یک تیر از پشت به کاسه سر اصابت نموده مغز را متلاشی و از پیشانی خارج شده است که بر اثر همین تیر نخست‌وزیر در دم جان سپرده است، دو تیر دیگر یکی از پشت به کتف راست اصابت نموده و تیر سوم که هرسه بلافاصله از لوله خارج شده است به ریه سمت راست اصابت کرده است.»

تا بعدازظهر امروز [چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۲۹] جنازه در بیمارستان سینا بود که قرار است پس از انجام تشریفات قانونی به مسجد سپهسالار انتقال یابد تا ترتیب مراسم تشییع‌جنازه که فردا صبح [پنج‌شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۲۹] خواهد بود داده شود.

علت فوت

آقایان دکتر میرسپاسی و دکتر معرفت رئیس و معاون اداره پزشکی قانونی در اطاق عمل بیمارستان سینا جسد نخست‌وزیر را مورد معاینه قرار دادند که در نتیجه معلوم شد گلوله اولی مغز را متلاشی کرده است و دومی کتف را سوراخ نموده و سومی استخوان ترقوه را شکسته و ریه را سوراخ کرده و هر سه گلوله عبور کرده است. علت فوت در جواز دفن پاره شدن ریه و متلاشی شدن مغز ذکر گردیده است.

جواز دفن به نام حاجعلی رزم‌آرا ۵۵ ساله صادر شد.

دستگیری قاتل

همین که نخست‌وزیر در اثر اصابت گلوله‌ها به زمین می‌افتد مامورین انتظامی در صدد دستگیری ضارب که اسلحه در دست داشته و شناخته شده و مصمم فرار بوده برمی‌آیند، ولی ضارب مقاومت نموده و در نتیجه کشمکش رخ می‌دهد که یک گلوله دیگر ضارب شلیک می‌کند که شقیقه یکی از پاسبانان را به طور مختصر مجروح می‌سازد، ولی مامورین موفق به دستگیری او می‌شوند. در همین موقع ضربت چاقویی به یک پاسبان دیگر وارد می‌شود که ران او را مجروح می‌سازد، ولی ضارب که همدست قاتل بوده است شناخته نشده و در جمعیت خود را مخفی می‌نمیاد. 

قاتل جلب می‌شود

پس از دستگیری قاتل او را به کلانتری ۸ بازار می‌برند و تحقیقات مقدماتی شفاهی در آن‌جا به عمل می‌آید در این تحقیقات معلوم می‌شود ضارب عبدالله فرزند محمد شهرت می‌باشد. لباس او کت قهوه‌ای رنگ و شلوارش آبی کرباسی بوده، قدش کوتاه، قیافه‌اش گندم‌گون و کمی ریش داشته است.

عبدالله در کلانتری ۸ بازار چنین گفت: «من عبدالله یعنی بنده خدا فدایی اسلام، از بین‌برنده دشمنان ایران و اسلام هستم.»

اولین سوالی که از او شد این بود که «چرا این کار را کردی؟»

عبدالله در حالی که با صدای بلند به تلاوت قرآن مشغول بود گفت: «چرا دست به این کار زدید و مملکت را به اجانب دادید تا من این کار را بکنم؟»

انتقال به شهربانی

سپس عبدالله در حالی که عده زیادی از پاسبانان او را احاطه کرده بودند و دستبند در دست داشت از کلانتری ۸ بازار به اداره کل شهربانی انتقال یافت. ضارب در راهرو‌ها و سالون شهربانی پیوسته فریاد می‌زد: «زنده بد اسلام، زنده باد اسلام» دو نفر از کسانی که مظنون واقع شده و دستگیر و جلب به شهربانی شده بودند مورد بازجویی قرار گرفته و مامورین شهربانی در مقام تحقیقات و دستگیری همدستان احتمالی آن‌ها می‌باشند.

پاسخ روشنی نمی‌دهد

صرف نظر از مطالبی که دیروز [چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۲۹] قاتل به طور شفاهی در کلانتری هشت گفته بود، در لحظه‌ای که وی را با دستبند به اطاق آقای بهرامی رئیس آگاهی برای تحقیقات کتبی می‌آورند از مجموع اظهاراتی که دیشب [شامگاه چهارشنبه ۱۶ اسفند]و امروز [پنج‌شنبه ۱۷ اسفند] قاتل در بازپرسی کتبی کرده، مامورین شهربانی نتوانستند مطلب روشنی به دست آورند، زیرا وی در این بازجویی‌ها در پاسخ سوالاتی که راجع به مأوی و مسکن و محل کارش می‌شده اظهار نموده «من مأموی و منزلی ندارم، خانه هم دارم و ندارم و آدرسش را نمی‌دانم. زن و بچه هم ندارم. مختصر سوادی هم دارم.» ودر قسمت‌های دیگر نیز با کمال خونسردی از هرگونه جواب صریح خودداری کرده است.

نام واقعی

طبق اطلاع خصوصی که به دست آمده عبدالله موحد رستکار متهم به قتل رزم‌آرا عصر پنج‌شنبه [۱۷ اسفند ۱۳۲۹] اعترافاتی نموده و ضمنا معلوم شده است که نام او خلیل طهماسبی می‌باشد. این شخص سابقا شغل نجاری داشته که یک سال پیش شغل خود را ترک گفته است. ۲۶ سال دارد، عیال و فرزندی ندارد، مادر و دو برادر دارد که یکی از برادران از خلیل طهماسبی بزرگ‌تر و دیگری کوچک‌تر است. (اطلاعات، شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۲۹)