صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۳۱ شهريور ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۵۹۹۸۴۷
تاریخ انتشار: ۰۲ : ۰۰ - ۱۵ بهمن ۱۳۹۹
سیاچی یک تازی [نوعی سگ شکاری] از برادر رجب به زور گرفته گریخت منزل؛ فرستادیم بگیرند پس بدهند، بدهند به بردارِ رجب... عصری آمدم منزل. باد سردی می‌آمد. قُرُق شد، زن‌ها آمدند. گفتند در شهر دزد به خانه انیس‌الدوله رفته است؛ اوقاتم تلخ شد. دست‌خط به حاجی آغایوسف و والده شاه نوشتم.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ صبح از خواب برخاسته، رفتم حمام سرتن‌شوری. حاجی حیدر [و] ملک‌محمد بودند. بعد از استحمام بیرون آمده، ناهار خورده، بعد از ناهار سوار شدم. از آب رودخانه گذشته، رو به طرف اردک‌زارها رفتیم. در راه با ناصرالملک صحبت کردم، کاری داشتم، گفتم. امیرآخور و قوش‌دارها رفتند به دوازده‌امام. ما رفتیم از سیاه‌چادرها گذشته، میرشکار آمد. پیاده فرستاده بود اردک‌ها را برانند. ما هم پیاده شده، از نهرها و‌ آب‌ها که راهش را ساخته بودند گذشته، وسطِ جَگَن‌ها [گیاهی باتلاقی - انتخاب] و آب‌ها، کُمه ساخته بودند از نی؛ بد ساخته بودند، سرش باز بود، تنگ هم بود.

من، میرشکار، محمدرحیم‌خان، سیاچی، آقا وجیه، آقا کیشی‌خان [و] حسینعلی توی کُمه نشستیم. در این بین باد و بارانِ شدیدی آمد؛ تفنگ‌ها را تَر کرد، رخت‌ها تَر شد. در این بین اردکِ زیادی می‌آمد، از بالای سر می‌گذشت، اما روی کُمه باز بود، ما را می‌دیدند کَج می‌رفتند. به قدرِ دو ساعت ماندیم. پیاده‌ها هِی می‌رفتند می‌پراندند، با تفنگ‌های تَه‌پُر می‌انداختم. سه عدد اردک روی هوا زدم، دو تا را – یک نر، یک ماده – با یک تیر روی هوا زدم، هر دو افتادند، خوب زدم. دو نرِ یاشل‌باش [کله‌سبز]، یک ماده.

بعد آفتاب شد، آمدیم آفتاب‌گردان. چای خورده، رفتم منزل. وصاف امروز ملاحظه شد، اما مجال حرف و فضولی نکرد، مانده است به فردا. سیاچی یک تازی [نوعی سگ شکاری] از برادر رجب به زور گرفته گریخت منزل؛ فرستادیم بگیرند پس بدهند، بدهند به بردارِ رجب.

عصری آمدم منزل. باد سردی می‌آمد. قُرُق شد، زن‌ها آمدند. گفتند در شهر دزد به خانه انیس‌الدوله رفته است؛ اوقاتم تلخ شد. دست‌خط به حاجی آغایوسف و والده شاه نوشتم. پسر ادیب‌الملک آمده بود، با گلوی بادکرده، دستمال بسته بود، کلاه‌نمدِ کرمانی در سر؛ ترکیب غریبی شده بود. آقا مردک هم آمده بود از شهر با کوچولو. محمدتقی‌خان شمرانی با پسرش امشب پیدا شدند.

شب را بعد از شام قورق شد، نقال آمد قدری نقل گفت؛ بعد خوابیدیم...

 

منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدین‌شاه قاجار از رجب ۱۲۸۴ تا صفر ۱۲۸۷ ق. به انضمام سفرنامه‌های قم، لار، کجور و گیلان، به کوشش مجید عبدامین، تهران: دکتر محمود افشار، چاپ اول، بهار ۱۳۹۷، صص ۳۳ و ۳۴.