پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»؛ صبح از خواب برخاسته رفتم حمام. دیشب معصومه بله شده بود، رفتم حمام رخت پوشیده سوار شدم. سیاچی را پی انیسالدوله فرستادم پایین. به کالسکه نشستم. قدری راه رفته، شهابالملک، صادقخان، سعدالملک، صفرعلیخان، حاجی ابراهیمخان بودند. سوار اسب شدم. با آنها زیاد صحبت شد، از سفر خراسان و غیره.
بعد باز به کالسکه نشستیم رفتیم سر قنات ناهار خوردیم. همه پیشخدمتها بودند. هوا آفتاب بود. سرِ ناهار آدم میرشکار – صادق – آمد گفت: «قوزای شکار هست».
بعد از ناهار سوار شده به کالسکه – حبیباللهخان، محمدرحیمخان، ساریاصلان و غیره بودند – قدری راه رفته سوار اسب شدم. سوارهها را آنجا گذاشته، خودم با علیرضاخان و غیره رفتم سر تپه نزدیک جعده. شیرمحمد شکارها را نگاه میکرد. من هم رفتم دیدم قوچ و میش زیادی در دره بزرگ قوزای بودند. گفتم باید رفت. به شیرمحمد گفتم: «تو برو از گردنه سر بزن».
من، آقا کشیخان، ابوالقاسمبیک [و] ابراهیمبیک رفتیم. در راه به ولی [و] باقر رسیدیم. میرشکار شکار دیگر داشت. آنها اشاره کردند که بروید. من گوش نکرده دواندم رفتم تا بالای سر شکارها. پیاده هم خیلی رفتم. بادش هم خوب بود. خبطی که کردم این بود که نگاه نکردم به شکارها. شیرمحمد آمد سر زد. شکارها زیر من جمع بودند. من نگاه نمیکردم. منتظر بودم آنها بیایند بزنم. شیرمحمد داد زد: «زیر کمر ایستادهاند». من خیال کردم میروند، دویدم جلو بگیرم از بس نزدیک بودهاند صدای پای مرا شنیدند، ریختند پایین. از دور گلوله گشاد دادم، نخورد. رفتند رو به ولی و باقر، آنها تفنگ انداختند نزدند. ولی از اسب زمین خورده بود جناقش عیب کرده بود، تنها میرفت منزل. بعد آمدیم پایینتر، میرشکار هم آمد؛ میگفت: «عجب قوچها[یی] خوابانده بودم، چرا اینجا آمدید؟!» داد و بیداد میکرد میگفت: «جهنم ولی زمین خورد، به دَرَک».
خلاصه نماز کردم. محمدعلیخان، عکاسباشی، علیرضاخان بودند؛ آقا ابراهیم و غیره. قدری افشره آبلیمو خوردم. چای خورده، قوش دست گرفته رفتم، چیزی پیدا نشد. قوش را به محمدرحیمخان دادم سیر کند. به کالسکه نشسته، آمدم منزل.
تیمور میرزا از ساوه و قم آمده بود. دو پر حقار سفید دستش بود. تازه وارد شده بود. کلبحسینخان یوزباشی از گلپایگان و خوانسار آمده بود. انیسالدوله از شهر آمد، سیاچی آورد با هاجری، مریم و غیره. شب بعد از شام رفتیم بیرون. محقق کتاب نقل ندیمالسلطنه۱ [همسر ناصرالدینشاه] را خواند. علیرضاخان، عکاسباشی، میرزا علینقی و غیره گوش میکردند. بعد آمده خوابیدیم. قدری آتشبازی یوسف در باغ پایین کرد. هوا گرفته بود، برف میآمد. آمده خوابیدیم.
پینوشت:
۱- ندیمالسلطنه [خاتونجان] زن ناصرالدینشاه و مادر ضیاءالسلطنه بود که به عقد ازدواج سید زینالعابدین امامجمعه تهران درآمد. ضیاءالسلطنه از امامجمعه دو پسر یافت و دو دختر: پسر اولش آقا سید علی حسامالدین میرزا بود که در نوزده سالگی به بیماری دیفتیری درگذشت و پسر دومش سید جواد ظهیرالاسلام که چند بار به ریاست مدرسه سپهسالار رسید و تولیت آستان قدس یافت. از دو دختر او هم یکی ندیمالسلطنه بود (به همان لقب مادرش) که در دوازدهسالگی درگذشت و دیگری نجمالسلطنه که به همسری شادروان دکتر محمد مصدق (مصدقالسطنه) درآمد و پس از مادر به لقب ضیاءالسلطنه خوانده شد. (توضیحات عبدالحسین نوایی بر کتاب «مهد علیا به روایت اسناد» صص ۱۰۳-۱۰۴ و روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه، نسخ خطی).
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه، از ربیعالاول ۱۲۸۳ تا جمادیالثانی ۱۲۸۴ به انضمام سفرنامه اول خراسان، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم، ۱۳۹۷، صص ۱۰۱ و ۱۰۲.